شاهزنان یه دیقه به مه گوش بده. ساکت باش و هیچی نگو. الان یه نفس عمیق بکش. از او نفسای سبک، هم وزنِ پرِ سارهای مهاجر که تو هوا میرقصند. ویژ... ایجوری... سبک و آرام. مثلاً داری تو هوا غلت مخوری. وقتی گفتم سه، چشاته آرام ببند. یک، دو، سه. البته تو که چشات بستهاس. فقط سیاهی میبینی. مخوام یه چیزیه بهت بگم. یادته... یه روزی که خیلی تنگمان بود بهت چه گفتم؟ گفتم وقتی دستت به جایی بند نبود از تهِ تهِ دلت از خدا بخواه. چشاته ببند و دعا بکو. دلت قرص بشه که به آرزوت میرسی. به جان هر چی مَرده قسم.
***
بالاخره علی مردان مُرد. دردهاش هم توی قبر چال میکنند و رویش خاک میریزند. خس خس سینه، خلطهای وقت نشناس خون و تنگی نفسش را میسپرند به قبر تنگ و مرهمی از جنس خاک. زنها روی سرش گیس میکَنند و فامیلهای نزدیک چنگ میاندازند به صورت. رد انگشتها از گودی چشم تا روی لب کشیده میشود. بزرگترین زن فامیل، هورهی (۱) عزا میخواند: رنجم بی بیور، قامتم خم بی (۲)
مردها هم دورتر از زنها ایستادهاند. چند نفری هم توی صف صاحب عزا ایستادهاند. مردهایی هم که برای تسلیت یا به قول خودشان سرسلامتی میآیند، دست ریش سفیدهای فامیل را سه بار ماچ میکنند و بعدش به جایی دورتر از صف صاحب عزا و زنها میایستند به تماشا یا اشک ریختن برای علی مردان.
شاهزنان اما نشسته روی خاک، پای گودالی قبر. گریه نمیکند فقط توی گلوش چیزی ورم کرده. چیزی که رحم ندارد و لحظه به لحظه بزرگتر میشود و سوز سردی که میزند به پهلوش. یکی از زنهای فامیل توی گوشش میگوید: یکم اشک بیار تو چشات، یکم وِی بکو دلته سبک بکو. هَی فکر نمُکنی مردم پشت سرت چه میگن؟ شاهزنان شوهرش مرده عین چوب نشسته سر قبرش!
شاهزنان کور است که هیچ، انگار کر هم شده. کل …