
کتاب غدیر در مدائن
معرفی کتاب غدیر در مدائن
کتاب غدیر در مدائن داستانی تاریخی نوشته محمدجواد امامی است. این داستان، روایتی بدیع از واقعه غدیر خم است. روایتی که از زبان حذیفه یمانی، فرماندار مدائن بیان میشود.
درباره کتاب غدیر در مدائن
غدیر در مدائن داستانی از محمدجواد امامی است که روایتی بدیع را از واقعه غدیر خم بیان میکند. شخصیت اصلی این داستان یک جوان ایرانی است که ماجرای غدیر خم را در زبان حذیفه یمانی، فرماندار مدائن میشنود. زمانی که امام علی (ع) به خلافت میرسد و جانشین پیامبر (ص) میشود، دو نامه به دست حذیفه میرسد. یکی از نامهها را باید در مسجد برای مردم بخواند و همین نامه سبب میشود تا این جوان، به یکی از عاشقان حضرت علی (ع) بدل شود.
حُذَیفة بن یمان، صحابی و صاحب سرّ پیامبر اکرم (ص) بود. او یکی از نخستین کسانی بود که به دین اسلام ایمان آورد و در جنگهای بسیاری همراه با حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) حضور داشت. در برخی از روایات از حذیفه به عنوان یکی از ارکان چهارگانه صحابی امام علی (ع) یاد شده است.
کتاب غدیر در مدائن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
غدیر در مدائن داستانی تاریخی و مذهبی است و خواندنش را به تمام دوستداران و عاشقان حضرت علی (ع) پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب غدیر در مدائن
صدای اذان ظهر از گلدستههای مسجد طنین افکنده بود. در بازار، کاسبها مغازهها را تعطیل میکردند تا برای نماز آماده شوند. مسلم با شتاب کوچه بازار را پشت سر گذاشت تا خود را هرچه زودتر به خانه امیر برساند. حکایتهایی که چند روز پیش حذیفه برایش تعریف کرده بود یکی یکی در ذهنش تداعی میشد. هر لحظه و هر مکانی که شنیده بود مانند تصاویری از ذهنش میگذشت و او را در این چند روز رها نکرده بود. حتی نتوانسته بود در این مدت به خوبی استراحت کند.
چیزی به خانه حذیفه نمانده بود. از دور جمعیتی را دید که سر گذر جمع شده بودند. نزدیکتر شد و به مردم نگاه کرد. بیدرنگ به داخل گذر پیچید و با دیدن جمعیت در مقابل خانه امیر دلش به شور افتاد. هنوز چند قدمی جلوتر نرفته بود که ناگهان از داخل خانه صدای «لا اله الا اللّه» بلند شد. خشکش زده بود و توان راه رفتن نداشت. آرام به دیوار تکیه زد و پاهایش خم شد. به رفت و آمد مردم خیره ماند. تابوت حذیفه روی دستان مردم که «لا اله الا اللّه» میگفتند از مقابل چشمان مسلم عبور کرد. به دنبال تابوت به راه افتاد. اشک از چشمانش سرازیر شده بود.
در دل فریاد زد: 'سلام بر تو ای حذیفه! که در روزهای سختی مولایت را تنها نگذاشتی. سلام بر تو که منافقین را خوب میشناختی و حق را کتمان نکردی ...'
نوشیدن از جام غدیر
چند روزی بود که مسلم آرام و قرار نداشت و از خوراک هم افتاده بود. مادرش که تغییر حال او را خوب فهمیده بود، تنها سنگ صبورش شد تا غوغای درون مسلم را آرام کند.
صبح زود، وقتی که هنوز خورشید به تمامی از افق بیرون نیامده بود، جوان ایرانی کولهبارش را بست، اسبش را زین کرد و همراه مادرش به سمت مدینه به راه افتاد.
از دروازه مدائن که بیرون آمدند ایستاد. برگشت و به شهر نگاهی انداخت و زیر لب گفت: 'خداحافظ!'. مسلم میدانست که دیگر به مدائن باز نخواهد گشت.
او و مادرش روزهای سختی را در بیابانهای سوزان عراق و عربستان پشت سر گذاشتند و سرانجام وارد مدینه شدند.
شورشیان جمل به بهانه خونخواهی خلیفه مقتول- عثمان- بصره را تصرف کرده بودند. موهای سر و صورت عثمان بن حنیف- فرماندار بصره- را تراشیدند و او را زندانی کردند. سپس به دارالاماره یورش بردند و بیش از هفتاد تن از نگهبانان را به قتل رساندند و بیتالمال را نیز تصاحب کردند.
سپاه مدینه به فرمان امیرالمؤمنین آماده شده بود تا عازم بصره شود. مسلم که تازه وارد مدینه شده بود همراه مادرش با سپاه امیرالمؤمنین به سوی بصره به راه افتاد
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه