با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

کتاب نقطه، نقطه، خط

نویسنده:علی مفرح

انتشارات:نشر خودنویس

دسته‌بندی:

امتیاز

۳.۱از ۴۱ رأیخواندن نظرات

۳٫۱

(۴۱)

خواندن نظرات

معرفی کتاب نقطه، نقطه، خط

کتاب «نقطه نقطه خط» اولین داستان «علی مفرح» است، که در داوری آثار رسیده به مسابقه «خودنویس» توانسته است به مرحله نهایی راه یابد و برای داوری عمومی در اختیار کاربران قرارگیرد: « چجوری به پدر و مادرت آزار رسوندی؟» « با به دنیا اومدنم!» « غیر از این چی؟» « اونا مجبور شدن برای نگهداری من پرستار بگیرن و بعدش بین مادر و پدرم دعوا شد. میدونی چرا؟ چون مادرم چهل سالش بود و اون پرستار بیست و چهار سالش بود و بابام هفت خط بود! به دنیا اومدن من به اندازه ی کافی باعث آزار رسوندن شده!» « خب! حالا چرا فکر میکنی باعث آزار و اذیت خودت شدی؟» « من به شکلِ عجیبی نمیتونم فراموش کنم!»

نظرات کاربران

ز . س . تقی زاده

۱۳۹۸/۰۲/۰۸

بسیار عالی و هنرمندانه 🙏

امیر عباس

۱۳۹۸/۰۲/۰۸

قلم گیرایی دارید ولی متاسفانه نتوانستم با موضوع ارتباط برقرار کنم

همراه کتوکی

۱۳۹۸/۰۲/۰۹

🌷🌷🌷🌷

raha

۱۳۹۸/۰۲/۰۹

دنیا جای خوبی نیست تا زمانیکه عدالت نباشه! . . . . ق ش ن گ بود داستانتون.امیدوارم در آینده شاهد کتاب ها و داستان های بیشتری به قلمِ شما باشیم.موفق باشید

کاربر ۳۵۶۸۴۵۴

۱۴۰۲/۱۱/۲۳

داستان کتاب واقعا متفاوته ...اونجایی کار نویسنده جذاب تر به نظر میرسه که شعرهارو خودم خودشون نوشتن ..در کل من پیشنهاد میکنم اگر از داستان های کوتاه با قلمی متفاوت لذت میبرین ..این کتابو بزارین لیستتون

ایمان

۱۳۹۸/۰۲/۰۵

خوب بود

کاربر ۹۴۳۱۵۸

۱۳۹۸/۰۲/۰۲

داستان دارای مقدمه چینی خوبی نیست و ساختار خوبی ندارد

Afrooz

۱۳۹۸/۰۲/۰۲

نمیدونم چرا انقدر نظر منفی گرفته این رمان! من تونستم به راحتی با رمانتون ارتباط برقرار کنم و لحنی که استفاده کرده بودین رو دوست داشتم . شما زیبا مینویسید و با تلاش بیشتر میتونین نویسنده ی موفقی بشین

بلاتریکس لسترنج

۱۳۹۸/۰۱/۳۱

ارتباط برقرار نکردم

tahare

۱۳۹۸/۰۱/۳۰

💖

بریده‌هایی از کتاب

هر وقت مادربزرگم نماز میخوند، پدربزرگم بلند بلند و جوری که مادر بزرگم بشنوه میگفت: «عبادت باید صرفاً برای معبود باشه، نه اینکه آدم نماز بخونه تا مشکلاتش حل شه!» مادر بزرگم وسط نماز میگفت: «الله اکبر!» و پدربزرگم ادامه میداد: «شما حواست به نماز خوندنت باشه!»

بلاتریکس لسترنج

پدربزرگم یه آتئیست بود. با اینکه هیچ وقت این قضیه رو به صورت علنی بیان نکرد ولی معمولاً از دعوا هایی که با مادربزرگم میکرد میشد همه چی و فهمید.

بلاتریکس لسترنج

اوچورتمانی وورماسینلار

فریده چیچک اوغلو

پوست دیگر نمی‌تواند مخفی‌ام کند

ام البنین طاعتی جلیسه

پرتاب فیل از بالکن طبقه پنجم