دانلود و خرید کتاب شلیک به آسمان ابراهیم زاهدی مطلق
تصویر جلد کتاب شلیک به آسمان

کتاب شلیک به آسمان

معرفی کتاب شلیک به آسمان

کتاب شلیک به آسمان مجموعه‌ی خاطرات محمد مصطفوی‌فر، سروان پدافند نیروی هوایی از جنگ ایران و عراق، نوشته‌ی ابراهیم زاهدی‌مطلق است.

درباره‌ی کتاب شلیک به آسمان

کتاب شلیک به آسمان، خاطرات محمد مصطفوی‌فر، از افسران بازنشسته‌ی نیروی هوایی ایران است. او در مقدمه‌ی کتاب شلیک به آسمان، در خصوص اهمیت نیروی هوایی هر کشور به خصوص در زمان جنگ و حمله نوشته است. چرا که جدا از تجهیزات و قدرت تسلیحاتی هر کشور اگر قدرت نیروی هوایی، کم باشد و یا نتواند از آسمان کشورش در مقابل بیگانگان به خوبی دفاع کند، در ابتدا جان مردم کشور در خطر است. خطر بعدی برای تاسیسات مهم اقتصادی و نظامی کشور است. 

ابراهیم زاهدی‌مطلق برای نوشتن کتاب شلیک به آسمان این خاطرات را از روی ۶۰ نوار کاست که اوایل دهه هفتاد در دفتر ادبیات و هنر مقاومت ضبط شده بودند، به روی کاغذ آورده. او پس از ویرایش‌های مکرر کتاب شلیک به آسمان را برای چاپ و انتشار آماده کرده است.

کتاب شلیک به آسمان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

علاقه‌مندان به مطالعه‌ی آثاری در زمینه‌ی ادبیات پایداری و دفاع مقدس از مخاطبان اصلی کتاب شلیک به آسمان هستند.

جملاتی از کتاب شلیک به آسمان

وقتی شاه برای بازدید جایی می‌رفت، درباره آنجا مطالعه می‌کرد و حتماً مشاورانش به او اطلاعات می‌دادند. آن روز هم که آمده بود، معلوم بود به اندازهٔ کافی دربارهٔ هاگ اطلاعات دارد. او به امریکایی‌ها گفته بود: «این چه سیستم‌های عقب‌افتاده‌ای است که به ما داده‌اید.» سؤال‌های فنی پرسیده بود و گفته بود که این موشک چند جی۷ (واکنش‌های شدید) می‌کشد؟! ایرانی‌ها نتوانسته بودند جواب بدهند. سوپروایزرهای امریکایی گفته بودند می‌پرسیم و بعد جواب می‌دهیم.

ما بچه‌های شانزده هفده ساله‌ای بودیم که سیستم‌های مدرن روز دنیا را می‌خواستیم یاد بگیریم. استادان امریکایی، به حدی که کشش داشتیم، به ما می‌گفتند. گاهی می‌گفتند فلان قطعه را دست نزنیم، به این دلیل که خطر رادیواکتیویته وجود داشت یا دست زدنش، خسارت سنگینی به بار می‌آورد.

بعد از اینکه آموزش دیدیم، برای تیراندازی به سمنان رفتیم. باز هم از روی نمرات، بهترین نمرات را برای شلیک موشک انتخاب کردند. صدای موشک، مثل بمباران است؛ در حالی که آن روزها، هنوز صدای بالاتر از تفنگ ژـ ۳ نشنیده بودم. رفتن ما به سمنان و تیراندازی در آنجا، ماجرای جالبی داشت...

ماهان
۱۴۰۳/۰۴/۳۰

درود بر شما و همه دلاور مردان پدافند هوایی و همه کسانی که در این راه زحمت فراوانی کشدیدند

کاربر ۵۰۵۳۸۴۲
۱۴۰۱/۰۶/۲۳

کتابی کامل درباره زندگی افسر پدافند سیستم هاگ است که لحظاتی پر استرس و خطرناک را بازگو می‌کند

از وقایع جالب سایت ۳، شلیک یکی از موشک‌های تعمیرشده بود. ما ناچار بودیم این کار را بکنیم تا دشمن بداند هنوز زنده‌ایم. چون عراقی‌ها پل‌ها را زده بودند، به ما موشک نمی‌رسید. وقتی آن موشک را به سمت هواپیما شلیک کردم، به علت غیر طبیعی بودن وضعیت آیرودینامیکی، موشک از مسیر منحرف شد و حرکات عجیبی در فضا به وجود آورد. این موشک وقتی پرتاب شد، یک مقدار رفت بالا و ناگهان از حالت طبیعی خارج شد. شاید هم بالش خراب بود که به علت سرعت زیاد، از جا کنده شد. موشک اگر از حالت آیرودینامیکی خارج شود، تعادلش به هم می‌خورد. یکباره در آسمان دور زد و به طرف خودمان آمد! بعضی از بچه‌ها که این وضع را دیدند، فرار کردند، در حالی که قبلاً الله‌اکبر می‌گفتند، چون خیال می‌کردند به‌زودی به یک هواپیما می‌خورد!
Vahid.Nouri.p
به هر حال، این سفر قسمت آن‌ها نشد و لیست پر شد. آن‌ها هم قرار شد برای سال بعد در لیست باشند. قرار بود بابایی و اردستانی به اتفاق همسرانشان به سفر حج مشرف شوند. بابایی نیامد و گفت: «شما بروید.»‌ خانمش را فرستاد و گفت که روز آخر خودش را می‌رساند. اما به دلیل کارهای فراوان و نیاز جبهه‌ها، در تهران ماند. درست در روز عید قربان که ما آنجا قربانی می‌کردیم، ایشان در عملیات برون مرزی به شهادت رسید. این خبر را که به ما دادند، خانم شهید بابایی به اتفاق اردستانی و خانمش، به‌سرعت به تهران برگشتند.
آرش
ما دیدیم یک نفر آمده داخل B.C.C در حالی که سرش را با ماشین نمره چهار تراشیده و لباس بسیجی بدون درجه پوشیده است. او قدبلند و لاغراندام بود. من او را نشناختم اما گفتم هر کسی هست، حتماً از بچه‌های خودمان است. آمد و دستگاه‌ها را نگاه کرد که ببیند ما چه‌طوری کار می‌کنیم و رفت. از هرکسی پرسیدیم که این بابا کی بود، هیچ کس نمی‌دانست و جواب مشخصی نداد. بعدها فهمیدیم که این شخص کسی نبود جز عباسی بابایی.
Vahid.Nouri.p
گاهی وقت‌ها ما آن‌قدر موشک کم می‌آوردیم که بعدها در سایت کوثر ۳ موشک‌های ترکش‌خورده را روی سکو می‌گذاشتیم و شلیک می‌کردیم! شرایطی پیش آمده بود که خودمان در حال نابودی بودیم. عراق پل‌ها را زده بود و راهی نداشتیم جز استفاده از موشک‌های ترکش‌خورده. ما اصلاً امیدی نداشتیم که این موشک‌ها هواپیماها را بزنند. فقط می‌خواستیم در آسمان خطی بیندازیم که دشمن بداند ما زنده‌ایم و هنوز هم برای آن‌ها خطری به حساب می‌آییم.
Vahid.Nouri.p
اول صبح، تعدادی هواپیمای عراقی به ما حمله کردند که خیلی هم زیاد بودند. شرایط طوری بود که ما هم فقط یک موشک داشتیم. من گفتم اگر این موشک را بزنیم، تا شب چه کار کنیم؟ شرایط آن‌قدر سخت و دردناک شده بود که وقتی در سولهٔ کوچکمان بر سر یک سفره می‌نشستیم و بسم‌الله می‌گفتیم، خدا را شکر می‌کردیم که امروز زنده‌ایم! نیروهای رزمنده را دعا می‌کردیم. بعضی‌ها می‌گفتند: «الآن شام می‌خوریم و همه هستیم، اگر فردا شب یک نفر از ما سر سفره نبود، به یادش باشید.»
Vahid.Nouri.p
موج انفجار، سیستم را به هم ریخته بود و هنوز منتظر بمباران دیگری بودیم. وقتی به خودم آمدم و بلند شدم، دیدم گرد و خاک زیادی در هواست و نوری از بیرون می‌آید که انگار لای گرد و خاک‌ها گیر کرده! اکبر فتح‌آبادی که کنارم بود، از حالت عادی خارج شده بود و پتو را جلوی خودش گرفته بود که مثلاً اگر ترکش آمد، به پتو گیر کند و به او نخورد! بقیه هم کف زمین دراز کشیده بودند. معرفت‌خواه را ماسک به کمر و لباس شیمیایی پوشیده، از لای در دیدم که موجی شده بود و داشت رد می‌شد؛ در حالی که تا زانویش در گل فرو رفته بود. چون مستقیم می‌رفت، او را دیدم. او رفت و گم شد. شب بچه‌ها توانستند در بیابان او را پیدا کنند.!
Vahid.Nouri.p
مشکلمان این بود که لودری‌ها حرفه‌ای نبودند و نمی‌توانستند با سرعت کار کنند. به همین علت، بچه‌ها رفتند تا یک راننده لودر حرفه‌ای پیدا کنند. آن شب گشتند یک بچه دوازده‌ساله را آوردند که ظاهراً با پدرش که راننده کمپرسی بود، به جبهه آمده بود. از تربت‌جام یا تربت‌حیدریه آمده بودند تا برای مدت‌کوتاهی در جبهه خدمت کنند. دوستان ما، این بچه دوازده‌ساله را به عنوان رانندهٔ لودر معرفی کردند! از او سؤال کرده بودند می‌تواند با لودر کار کند. او هم گفته بود: «بله!»
محمد
به او گفته بودند اگر بتوانی این کار را بکنی، به تو تشویقی می‌دهیم. او هم خوشحال شده بود و آمده بود. این بچه که رانندهٔ لودر بود، پایش به پدال‌ها نمی‌رسید ولی انصافاً حرفه‌ای بود. لودر مثل انگشت‌های دستش، در اختیارش بود. هر کاری می‌خواست، با لودر می‌کرد. در آن واحد، هم دور می‌زد، هم با بیل کار می‌کرد و هم چراغ‌ها را خاموش می‌کرد. ما انگشت به دهان مانده بودیم از کار این بچه
محمد
یکی از رکوردهای من گرفتن و گمراه کردن موشک‌های ضد رادار عراقی است. در طول هشت سال جنگ، رکورد بیشترین درگیری‌ها را با هواپیماهای مهاجم دارم و بیشترین موشک‌ها را شلیک کرده‌ام و بیشترین هواپیماها را در دنیا سرنگون کرده‌ام؛ یعنی رکورددار سرنگونی هواپیماهای مدرن جهان هستم.
آرش
در سایت بوشهر «عزیز» نامی بود که فوتبالیست بود. او بر اثر یک ناهماهنگی، در شرایطی مشابه، یک هواپیمای اف ـ ۱۴ را به اشتباه در بین چند هواپیمای دشمن سرنگون کرد. به جای اینکه هواپیمای دشمن را بیندازد، هواپیمای خودی را انداخت.
آرش
کتیبه ای بر آسمان
میرعمادالدین فیاضی
پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی
سیدقاسم یاحسینی
مهمان صخره‌ها: خاطرات سرهنگ خلبان محمد غلامحسینی
راحله صبوری
من از سی و سه نفر ( زندگی‌نامه خلبان یحیی پازوکی)
مصطفی محمدی
آسمان مال من بود؛ خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی‌ بالازاده
ساسان ناطق
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
خلبان وارسته
احمد مهرنیا
زندانی فاو؛ خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار زعلان الکنعانی
عماد جبار زعلان کنعانی
ستاره‌های نبرد هوایی؛ جلد اول
احمد مهرنیا
پی دبلیو؛ خاطرات شمس‌الله شمسینی غیاثوند
شهاب احمدپور
علی فرعون
حسن نوری
حمله هوایی به الولید (اچ -۳)
احمد مهرنیا
بادهای برفی؛ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﺮﻭﺍﻥ ﻋﺮﺍقی ﺍﺣﻤﺪ ﻏﺎﻧﻢ ﺍﻟﺮبیعی
محمد نبی ابراهیمی
تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر: خاطرات ناخدا یکم هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاوران در خرمشهر
سیدقاسم یاحسینی
پرواز با آتش
زهره علی‌عسگری
سید آسایشگاه ۱۵: خاطرات اسیر آزادشدۀ ایرانی سید جمال ستاره‌دان
ساسان ناطق
سنگ‌ریزه‌هایی که شمارش نشدند (خاطرات سرتیپ قیس صبیح الزیدی)
فاطیما فاطری
راز دوران پرالتهاب؛ خاطرات سروان عراقی ثامر حمود الخالصی
ثامر حمود الخالصی
شب‌های بی‌مهتاب: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی سرهنگ شهاب‌الدین شهبازی
محسن کاظمی

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۹ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۹ صفحه

قیمت:
۱۱۶,۰۰۰
۵۸,۰۰۰
۵۰%
تومان