کتاب آقا سید ابراهیم
معرفی کتاب آقا سید ابراهیم
کتاب آقا سید ابراهیم نوشتهٔ فاطمه راد است. انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب آقا سید ابراهیم
کتاب آقا سید ابراهیم مستند روایی بعد از شهادت سید ابراهیم رئیس الساداتی است.
انتشارات متخصصان با توجه به تخصص چندین ساله در صنعت چاپ و نشر کتاب و داشتن شناخت کامل و جامع از بازار، اقدام به چاپ بالغ بر ۵۰۰۰۰۰ جلد کتاب در رشتههای ادبی شامل شعر و داستان و رمان، روانشناسی، جامعهشناسی و رشتههای مهندسی کرده است. آغاز کار انتشارات متخصصان به سال های ۸۵-۸۶ برمیگردد و در طول این سالها به واسطهٔ تجربه و شناخت پذیرای چاپ کتاب بیش از ۲۰۰۰ نویسنده بوده است.
خواندن کتاب آقا سید ابراهیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آقا سید ابراهیم
«ریحانه خانوم کلاس اولش تموم شد و به قول معروف سواددار شده و مشتاقانه با تلاش و توکّل داره راه رو ادامه میده تا بتونه برای امام زمانش لازم بشه. امروز سی اردیبهشت هزار و چهارصد و سه، آخرین روز سال تحصیلی ریحانه بود. صبح اوّل وقت مثل همیشه از طرف آقا امام رضا جانم برای سلامتی امام زمان (عج) صدقه گذاشتم و کلی دعا کردم برای سلامتی آقا، برای سلامتی آقای رئیسی، سلامتی حافظان امنیت کشور، سلامتی و نصرت انصارالله، حزبالله، حوثیهای یمنی و مردم مظلوم فلسطین. برای همه اونایی که شب و روز برای حفظ امنیت این نظام دارن زحمت میکشن و خون دل میخورن تا ما راحت باشیم. و هزاااار تا دعای دیگه.
ریحانهرو از مدرسه آوردم، برای تابستون کلی برنامه ریخته بودیم. کار کلاس اوّل خیلی سنگین بود و کلی انرژی اَزمون گرفته بود و واقعاً هم باید درسهای کلاس دوّم رو پیشخوانی میکردیم و هم درسهای کلاس اوّل رو مرور؛ هم اینکه کلاسهای ورزشی بره و تفریح کنه که دوران تعطیلی تابستون بهش خوش بگذره و به قولی خستگی در کنه. همینطور که داشتیم برنامه میریختیم، کُمد اسباب بازیهای ریحانه که طی سال تحصیلی پلمب بود رو هم بالاخره باز کردیم و دوران شیرین تابستون شروع شد. تلاشم بر این بود که حسابی خستگی این 9 ماه تحصیلی رو در کنه و انرژی خوبی برای مهر ماه و سال جدید ذخیره کنه.
چند روزی بود که هوا خوب نبود. درسته که هنوز بهار بود و هوای بهار به دمدمی معروف است، ولی این دمدمی با همیشه فرق داشت. انگار آسمون دلش گرفته بود و اونقدر میبارید، که سمت خراسان کلاً سیل بود.
داشتیم با اسباب بازیها مرور خاطرات میکردیم که تلفنم زنگ زد. برام عجیب بود. کی این وقت بعدازظهر به من زنگ زده؟ با آقا محمدحسین که صحبت کرده بودم. مامانمم که طبق معمول بعد از مدرسه زنگ زده بود و با ریحانه چاقسلامتیهاش رو کرده بود. دیدم مامانمه. دلم هرّی ریخت و نگران شدم. جواب دادم و گفتم: «سلام مامان» صدای گریه اَمونش نمیداد. بیشتر نگران شدم و هی پرسیدم چی شده؟ گفت: « بزن شبکه خبر» گفتم: «چی شده؟» گفت: «آقای رئیسی ....» تا گفت آقای رئیسی، گفتم:« یا جدّه سادات. باشه، باشه و مراقب خودت باش؛ خداحافظ.» دست و پام میلرزید. رفتم سراغ کنترل تلویزیون. از دستم افتاد پایین دوباره بَرِش داشتم. تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه شش. زیرنویس: « فرود سخت بالگرد حامل رئیس جمهور» سریع زنگ زدم به محمدحسین تا اصل خبر رو متوجه بشم. ریحانه تا پذیرایی دنبالم اومده بود. اونقدر مبهوت بودم که حواسم نبود بچه پُشتمه. محمدحسین سر تیترهای کل موضوع رو بهم گفت. صد تا سؤال مثل خوره افتاد توی ذهنم. ریحانه پرسید: « چی شده مامان جون؟» گفتم: « ریحانه جون، شما دختر خوب و پاکی هستی. لطفاً دعا کن برای آقای رئیسی.» پرسید: «چی شده مگه؟» گفتم: «داشته میرفته مشکل مردم رو حل کنه، توی راه گم شده.» ریحانه جواب داد: « بچه که نیست گُم بشه.» اونجا بود که دیدم ریحانه هم بچه نیست که بشه اینطوری بپیچونیش.
اونقدر فهمیده هست و همیشه توی مسائل براش وقت گذاشتیم و مسائل رو بهش موشکافی کردیم و توضیح دادیم و درکش بالا رفته که الآن این حرفهای منو قبول نمیکنه.»
حجم
۹۸۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴۷ صفحه
حجم
۹۸۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴۷ صفحه
نظرات کاربران
تکرار نمیشی دیگه آقا سید عزیز.... روحت شاد