دانلود و خرید کتاب سفر کرده راضیه جهانداری
تصویر جلد کتاب سفر کرده

کتاب سفر کرده

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب سفر کرده

کتاب سفر کرده به‌قلم راضیه جهانداری را انتشارات مهراب منتشر کرده است. این کتاب، شامل دو داستان کوتاه است با محوریت چالش‌های زندگی روزمره.

درباره کتاب سفر کرده

داستان کوتاه همچون پنجرهٔ کوچک خانه‌ای بزرگ، فرصت نگاه کردن به برشی از زندگی و عادات و رفتارهای شخصیت اصلی داستان را برای خواننده فراهم می‌کند. هر چند به دلیل فرم داستان کوتاه، شخصیت‌ها و وقایع فرصت بسط و گسترش نمی‌یابند اما چیزی از لذت خواندن این‌گونه کتاب‌ها کاسته نخواهد شد و تجربه‌ای نو برای خوانندگان آفریده می‌شود. کتاب سفر کرده، دربرگیرندهٔ دو داستان به‌قلم راضیه جهانداری است که راوی همین دغدغه‌ها و تجربه‌هاست. تجربیاتی از چالش‌های زندگی روزانه که فرصت یافته‌اند در قامت داستان نمودوبروز یافته و حال پیش چشم خوانندگان باشند.

خواندن کتاب سفر کرده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه فارسی از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.

بخشی از کتاب سفر کرده

«بازم مثل همیشه خسته و بی‌حوصله از سرکار بر می‌گشتم و طبق معمول به بطری نوشیدنی هم گرفته بودم که بخورم. یک سالی بود از همسرم جدا شده بودم. رسیدم خونه و شیشهٔ نوشیدنی رو باز کردم و با یه خرده تنقلات مشغول خوردن شدم نگاهی به گوشی انداختم دیدم پسر عموم استوری گذاشته که زکریای رازی از دستت راضی نیستم. منم توی دایرکت براش استیکر فرستادم. بهم پیام داد: «محسن جون حالت چطوره؟» گفتم: «قربانت. حال تو چطوره؟» گفت: «چه خبر؟» گفتم: «سلامتی.» بعد دیدم داره تماس تصویری می‌گیره گوشی رو جواب دادم بعد از کلی احوال پرسی بهش گفتم: «ببینم تو مگه نوشیدنی می‌خوری که استوری گذاشتی زکریای رازی از دستت راضی نیستم؟» گفت: «آره.» بهش گفتم: «خب اگه این طوره امشب بیا پیش من با هم نوشیدنی بخوریم منم تنهام نوشیدنی هم دارم.» گفت: «باشه بهت خبر میدم. بعدشم خداحافظی کردیم نیم‌ساعت بعد دیدم زنگ خونه به صدا در اومد رفتم در رو باز کردم دیدم پسر عموم بهم گفت: «محسن ما با چند تا از دوستای دیگرم قراره که امشب بریم یه جایی خوش بگذرونیم دوست دارم تو هم کنارمون باشی واسه همین اومدم دنبالت که با هم بریم.» بهش گفتم: «آخه من نمی‌دونم کجا می‌خوای بری؟ چه جور جایی می‌خوای بری؟ من هر جایی نمیام.» اونم بهم گفت: «‌جای بدی نمی‌ریم قول می‌دم بهت خوش بگذره.» بالأخره با اصرار لباس پوشیدم و رفتیم توی چهار باغ اصفهان دو نفر اومدن استقبالمون داشتیم سلام و احوال پرسی می‌کردیم که دیدم دو نفر دیگه هم از توی یه بوتیک اومدن بیرون حالا شده بودیم شش نفر. یه آقایی از توی بوتیک اومد بیرون به من نگاهی کرد و گفت: «داداشی حواست به این بچه‌ها باشه چون شما هستی یه‌خرده دیرتر میام خونه کارهام که تموم شد میام پیشتون آخه چون شما بزرگ‌تر از اینا هم هستین خیالم راحت‌تره.« نفهمیدم صاحب بوتیک چه کارهٔ این دوستان می‌شد اما خب قبول کردم. گفتم: «حواسم بهشون هست.» رفتیم سمت خونه‌ای که صاحب بوتیک کلیدش رو بهمون داده بود ماشین رو توی حیاط خونه پارک کردیم و پیاده شدیم از پله‌های خونه اومدم برم بالا دیدم چند نفرشون سمت چپ من ایستادن و چند نفر دیگه سمت راستم بهم می‌گن داداش بفرما داخل گفتم: «بابا این کارا چیه؟» پسرعموم گفت: «بفرما، آقامحسن شما سرور همهٔ ما هستین بفرما.» خلاصه رفتم تو دوستان هم پشت سر من اومدن توی خونه به میز بیضی شکل روبه‌روی یه میز و یه دونه کاناپه قرار داشت. یکی از پسرها مبل رو تمیز کرد و گفت: «داداش بشین رو مبل گفتم آخه چرا من اینجا بشینم؟» گفتن: «شما مهمون ما هستی و بزرگ‌تر از ما بشین ما هم کنارت می‌شینیم و شما نوشیدنی بریز همین جور که ساقی ما هستی با هم یک هم می‌زنیم. دوستان همه سمت چپ من کنار میز نشستن به‌غیراز یه نفر که روبه‌رویم سر میز بود انگار داشت به کارایی انجام می‌داد. خیلی کنجکاو شدم بدونم داره چه کار میکنه چون سرش پایین بود و به ما نگاه نمی‌کرد دوستانی که کنارم نشسته بودن ازم سؤال می‌پرسیدن کی‌ام؟ بچهٔ کدوم محلهٔ اصفهانم؟ شغلم چیه؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۴۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴ صفحه

حجم

۲۴۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴ صفحه

قیمت:
۸,۴۰۰
تومان