کتاب نقاشی شگفت انگیز من!
معرفی کتاب نقاشی شگفت انگیز من!
کتاب نقاشی شگفت انگیز من! گردآوریشده توسط زهرا قنبری و ویراستهٔ حوریه فولادی مهاجر و حمیدرضا رضوانی اول است و نشر ارسس آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب نقاشی شگفت انگیز من!
کتاب نقاشی شگفت انگیز من! یکی از سری کتابهای گروهی مدارس است که توسط نشر آرسس عرضه میشود. در این مدل کتابها موضوعی تخیلی به دانشآموزان داده میشود و از آنها خواسته میشود تا به عنوان نویسنده دربارهٔ موضوع داستان بنویسند.
این کتابها کمک شایانی به قدرت تخیل دانشآموزان و کشف استعدادهای نویسندگی میکند. شما هم دوست دارید در چنین کتابهایی مشارکت داشته باشید؟
خواندن کتاب نقاشی شگفت انگیز من! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نقاشی شگفت انگیز من!
«برای برداشتن یک بسته نمک وارد انباری شدم. بستهها را جابجا کردم اما انگار نمک، آب شده و به زیر زمین رفته بود.
چند کارتن بزرگ را جابجا کردم، ناگهان خشکم زد! این دیگر کجا بود؟ چقدر به چشمم آشناست. کارتنهایی که دستم بود را زمین گذاشتم و جعبهی کفش را برداشتم و براندازی کردم. درش با چسب بسته شده بود. روی یک قالیچهی قدیمی که گوشهی انباری کز کرده بود نشسستم و به آرامی در جعبهی کفش را باز کردم. کلی خرت و پرت داخل جعبه بود اما در میان آنها یک دفتر نقاشی کوچک سیمی خوشرنگ، مثل دفترچههای خاطرات کودکان خودنمایی کرد. آن را برداشتم و ورق زدم.
خدایا! چه میبینم؟ یادش به خیر! ورق زدم. عکس دوستم، محلهمان، آن درخت قدیمی، یک غول که در حال جنگ با اژدهایی خشمگین بود...
در دنیای خاطرات دفتر نقاشی قدیمیام غوطهور شدم، چقدر لذت بخش؛ انگار قالیچه به پرواز در آمده و من را از زیرزمین بیرون برده و در دنیای نقاشیها به پرواز در آورده بود.
از زیر چشم دیدم بستهی نمک چشمک میزند. خندیدم و آن را برداشتم و از زیرزمین بیرون آمدم. چه شیرین است، شناور شدن در دنیای نقاشیها
و اندیشیدن دربارهی «نقاشی شگفت انگیز من!»
***
دریای دفتر من که تمام شد، با ماهی کوچک، به دریای دفتر دیگری رفتیم که صاحب نقاشی آن دفتر، در کنار دریایش، ساختمانها و کارخانههایی کشیده بود و قطرات باران هم از آسمان فرود میآمد. دلم میخواست از آب بیرون بپرم و دوباره دختری شوم و در زیر باران بالا و پایین بپرم. ماهی قرمز کوچک مرا به جایی برد که قبرستان ماهیهای دیگر بود.
دودی از کارخانهای به هوا بلند بود و لولهی بزرگی، فاضلابی سیاه و سمی را در آب میریخت و چنان آلوده بود که حالمان خراب شد.
دلم میخواست به جایی تمیز بروم. دلم میخواست از دریا بیرون بپرم و خودم را در قطرهای از باران حس کنم تا جانی تازه کنم، اما یادم آمد که باران هم تمیز نیست چرا که دودهای کارخانه را میشوید و به روی زمین و دریا میبارد.
به ماهی قرمز کوچک گفتم: الان میفهمم چرا غمگین هستی! بیا با هم به جایی برویم که لبخند را به لبانت برگردانم.
در ذهنم همهی نقاشیهایی را کشیده بودم مرور میکردم. از برکهای زیبا در جنگلی سرسبز کنار کوههای بلند یادم آمد.
چشمانم را بستم و در خیال خود پرواز کردم تا به برکهای رسیدیم. از او خواستم برکه را مثل خانهی خود بداند، اگر چه کوچک است ولی همیشه به او سر میزنم تا دلتنگی نکند.
در جایش آرام گرفت و بیحرکت ماند. با مداد نقاشیام لبانش را خندان کردم و در یک لحظه همه چیز ساکن شد.»
حجم
۴۰۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۴۰۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبیه
خیلی خوب بود
خوب بود