دانلود و خرید کتاب گاهی بی نهایت نازنین زهرا موسوی
تصویر جلد کتاب گاهی بی نهایت

کتاب گاهی بی نهایت

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گاهی بی نهایت

کتاب گاهی بی نهایت نوشتهٔ نازنین زهرا موسوی است. انتشارات آفرینش مهر این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب گاهی بی نهایت

کتاب گاهی بی نهایت رمانی ایرانی است. این رمان در حالی آغاز می‌شود که راوی می‌گوید هوا کاملاً روشن نشده بود و آسمان با مجموعه‌ای از رنگ‌های سرخ و زرد جلوه‌گری می‌کرد. این راوی در ابتدای قصه، در ایستگاه اتوبوس است. او می‌گوید که ایستگاه اتوبوس شلوغ بود و هیاهوی دانش‌آموزان حسِ خوبی را در او ایجاد می‌کرد؛ چراکه آن‌ها شاد و با انگیزه به نظر می‌آمدند. راوی منتظرِ آمدنِ اتوبوس بود و هر چند لحظه یک‌بار ساعتش را چک و با نفس‌های عمیق احساسِ نگرانی‌اش را سرکوب می‌کرد.

او کیست؟ از چه نگران است؟ از کجا آمده و به کجا می‌رود؟ رمان گاهی بی نهایت نوشتهٔ نازنین زهرا موسوی را بخوانید.

خواندن کتاب گاهی بی نهایت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گاهی بی نهایت

«امشب چند و چندمین شبی است که شیوا کنارم نیست. نمی‌دانم اگر زنده بود، اکنون چه چیزی با سابق فرق می‌کرد؟ مرگِ پدرم، مرگِ شیوا، ازدواجِ مادرم، زندگی من با سمیه و شایسته همه و همه در یک سال و پشتِ‌سر هم اتفاق افتادند. مرگِ شیوا هنوز که هنوز است، آزارم می‌دهد و هرگز او را نخواهم بخشید. امشب دلم برای شیوای عزیزم تنگ شده است. برای نصیحت‌هایش، برای خنده‌های ناقص‌اش، برای صحبت‌های متناقض‌اش و امان از یاد و یادآوری. گریه‌ام گرفته بود و می‌ترسیدم هق‌هق‌هایم هم اتاقی‌هایم را بیدار کنند. از اتاق بیرون رفتم. لامپِ آشپزخانه را روشن کردم. پنجره را باز کردم. هوا مملوء از اکسیژن بود. کتری را روی شعله گذاشتم، همزمان دست‌هایم را نیز روی شعلهٔ گاز گرم کردم. لیوانم را برداشتم و کمی چایِ سبز درونِ آن ریختم، از یک قاشقِ غذاخوری بیشتر و در انتها آبِ جوش را به لیوان اضافه کردم. لیوانم شیشه‌ای بود، آن را روی میزِ غذاخوری گذاشتم، نشستم و دست‌هایم را دورِ لیوانم قرار دادم. گرمای حاصل از لیوان را دوست داشتم و سرعتِ شناور شدن و رنگ‌دهی چای سبز را نیز بیشتر. ساعت از یک گذشته بود، دلتنگی و تنهاییِ عجیبی را حس می‌کردم. هیچ‌وقت چنین روزی را تصور نمی‌کردم و بیشتر از خودم ناراحتم که نمی‌توانم بیشتر از این به خودم کمک کنم.

((الهه جان؟))

((جانم؟))

((بیدار شدم بیایم آب بخورم که دیدم اینجا نشسته‌ای.))

((خوابم نمی‌برد، تصمیم گرفتم یک لیوان چایِ سبز برای خودم درست کنم.))

((می‌خواهی کنارَت بمانم؟))

((نه عزیزم برو بخواب فردا باید بروی سرکار.))

((مشکلی ندارم بخدا، اصلاً برای من نیز چایِ سبز درست کن.))

((چشم حتماً.))

((الهه جان چیزی تو را اذیت می‌کند؟))

((چطور؟))

((چشم‌هایت گریان بود، اگر دوست داری می‌توانی به من بگویی.))

((چرا که نه، دلم برای خواهرم تنگ شده است.))

((عزیزم خب به او زنگ بزن.))

((نه از دنیا رفته است.))

((خدایا بمیرم، ببخشید پس روحَش شاد.))

((عیبی ندارد گلم.))

از جایَم بلند شدم و دو مرتبه کتری را روی شعله گذاشتم، تا برای فرخنده چایِ سبز درست کنم. فرخنده پرستار است، دختری بسیار آرام و متین. خانوادهٔ او در روستا زندگی می‌کنند.»

Majid. Hp
۱۴۰۲/۱۲/۲۵

کتاب بسیار زیبایی بود خانم موسوی افرین به شما با این تحریر زیبا

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۴۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان