کتاب مراقب خودت باش الان برمی گردم
معرفی کتاب مراقب خودت باش الان برمی گردم
کتاب مراقب خودت باش الان برمی گردم نوشتهٔ فهیمه یکتاپرست است و انتشارات اهورا قلم آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب مراقب خودت باش الان برمی گردم
نویسنده کتاب مراقب خودت باش الان برمی گردم، فهیمه یکتاپرست در ایام نوجوانی در مجلات خانواده و روزهای زندگی سرگذشتهایی را میخواند که در زندگی مانع از انجام خیلی از اشتباهات و اجرای تصمیمات در مواقع سرنوشتساز زندگیاش شدند و از آنجا که پس از گذشت سالها الان خودش در سمت مشاور، در آموزش و پرورش، در حال خدمت هست، بر خود لازم دید که با چاپ این سرگذشتهای زندگی، آنها دوباره خوانده شوند و شما خوانندهٔ محترم بدون تجربهٔ این اتفاقات در زندگی خود از نتایجشان استفاده کنید.
خواندن کتاب مراقب خودت باش الان برمی گردم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان و جوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مراقب خودت باش الان برمی گردم
«وقتی در اتاق باز شد، سه زن و یک کودک به داخل آمدند. دو زن شادمان به نظر میرسیدند و زن سوم نگران و مضطرب بود. سلام کردم و منتظر ماندم هر سه بنشینند.
- خوش آمدید. امیدوارم مشکلی نداشته باشید.
چهرهٔ شادمان آن دو زن مرا بر آن داشت که تصور کنم میتوانم از روزهای خوب زندگیشان بپرسم؛ اما یکدفعه یکی از آنها که شاد به نظر میرسید، به زن سوم اشاره کرد و گفت: «این خانم با همهٔ ما فرق دارد. امروز که با هم به اینجا آمدیم نمیدانید چه دروغهایی گفتهایم که او هم همراهمان باشد.» با تعجب گفتم: «دروغ گفتهاید؟» او گفت: «بله، چون اگر میگفتیم میخواهیم برای مشاوره بیاییم امکان نداشت همراهمان بیاید.» گفتم: «فکر نمیکنید کارتان درست نبوده است؟» زن دوم گفت: «نه! اگر شما هم بدانید او چه روزگاری دارد، حتماً حق را به ما میدهید. باور کنید قصد دخالت در زندگیش را نداشتیم، ولی ناچار بودیم...» زن اول دنبالهٔ حرف را گرفت و گفت: «او از شهرستان به تهران آمده است. کلی از شوهرش حساب میبرد. در واقع به شدت از او میترسد. شوهرش هم آدم بیانصافی است.» اخمی بر چهره نشاندم و گفتم: «اینکه رابطهٔ ایشان با شوهرش چیست به من و شما ارتباط ندارد. او احساس میکند زندگی خوبی دارد و تا وقتی با مشکل واقعی روبهرو نشده، نباید او را دچار اضطراب کرد.» حرفهای من به دل زن سوم نشست. او لب به سخن گشود و گفت: «شش سال پیش ازدواج کردم. شوهرم آدم بدی نیست فقط یک کم سختگیر است.» نمیخواستم کنجکاوی کنم. از همین رو ساکت ماندم تا او در صورت تمایل حرفهایش را بگوید. زن دوم هم وقتی سکوت را دید، بیشتر میل به صحبت پیدا کرد.
- ما در شهرستان بودیم. شوهرم تصمیم گرفت به تهران بیاید تا کار و کاسبیاش را رونق بدهد. او به من گفت به شرطی تو را به تهران میبرم که با هیچ کس رفت و آمد نکنی. من هم قبول کردم و به تهران آمدیم. اما...
من همچنان سکوت کرده بودم. او دوباره گفت: «اما اینجا نمیشود از مردم فاصله گرفت. آدم خیلی زود دوست پیدا میکند. رفت و آمد ایجاد میشود و خواسته و ناخواسته باید خیلی از درددلها را بشنوم و گاهی هم نظرم را بدهم.» پرسیدم: «شما تحصیل کرده هستید. بله، تا سوم راهنمایی درس خواندهام. اما اجازه ندارم مطالعه کنم.» با تعجب پرسیدم: «چرا؟» شوهرم میگوید: «زن که مطالعه کند، چشم و گوشش باز میشود.»»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه