کتاب صلیب سرخ
معرفی کتاب صلیب سرخ
کتاب صلیب سرخ نوشتهٔ هدی موتورچی در موسسه آموزشی تالیفی ارشدان چاپ شده است.
درباره کتاب صلیب سرخ
داستان صلیب سرخ، از گردنبندی روایت میکند که به دلیل ارزش و پیشینهٔ تاریخی آن، مورد طمع خیلی از ملتهاست و سودجویان در سرتاسر جهان برای بهدست آوردنش به رقابت پرداخته اند... محافظ این گردنبند، زهرا دختری فلسطینی است که در گروهی سرّی عضو است و سعی دارد در فرصتی مناسب، با فاش کردن راز این گردنبند دنیا را به چالش بکشاند. از طرفی هنگامه در خانوادهای ایرانی بزرگ شده است و زندگی مرفهی دارد. او سعی دارد مانند هم سن و سالهایش شاد باشد و احساس خوشبختی کند؛ اما اتفاقاتی که در زندگیاش رخ میدهد او را درگیر مشکلات صلیب سرخ میکند، حال آنکه برخلاف زهرا نمیداند علت آن همه اتفاق غیرمنتظره چیست. در این میان هنگامه با عشقی خیالانگیز رو به رو میشود. عشقی که میخواست متعلق به خودش باشد؛ اما...
کتاب صلیب سرخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب صلیب سرخ
هنگامه به سیاوش زل زد. چیزی در نگاهش بود که سیاوش با وجود خنک بودن سالن، حس می کرد عرق داغی روی ستون فقراتش نشسته است. برای آنکه خود را از آن همه بدبینی و عذاب نجات دهد، نفس بلندی کشید و با لحنی پر انرژی گفت:
« حالت چطوره دختر عمه؟ امشب با بقیه ی شبا فرق کردی! نکنه می خواستی منو سوپرایز کنی؟ ».
به ظاهر لحنش شوخ و شاد بود؛ اما هیچ کس متوجهش نشد.
هنگامه به او رو کرد و گفت:
« می خوام باهات حرف بزنم ».
سیاوش با حالتی معذب، آب گیر کرده در گلویش را قورت داد و به عمه شیرین نگریست. او معطل نکرد و گفت:
« آره بهتره برید بالا راحت حرفاتونو بزنید. من مزاحمتون نمی شم. می رم تو آشپزخونه به نسرین کمک کنم. شام که آماده شد، صداتون می زنم ».
هنگامه بدون معطلی به طرف طبقه ی بالا و اتاقش به راه افتاد و سیاوش نیز به ناچار او را دنبال کرد. بعد از رسیدن به اتاق، با حالتی مردد در را پشت سر خود بست. هنگامه به طرف پنجره ی فراخ اتاقش که طبیعت سبز غروب گرفته را با حالتی افسون گرانه نشان می داد، حرکت کرد. به بیرون چشم دوخت و انگار که از آن مکان فرسنگ ها فاصله داشت، زیرلب زمزمه کرد:
« می خوام به یه مسافرت طولانی برم ».
سیاوش با سردرگمی لبخندی زد و قدمی به طرفش برداشت.
- آره کار خوبی می کنی. اتفاقا منم می خواستم همین پیشنهاد رو بهت بدم... اصلا چطوره با هم بریم. من و تو و عمه، سه تایی. مطمئنم خیلی بهمون خوش می گذره. دوست داری مسافرتت داخلی باشه یا خارجی؟ هر جا بخوای می تونم خیلی زود ترتیبشو بدم.
هنگامه به طرفش چرخید و به پنجره تکیه داد. نور بنفش و نیلی آسمان چون هاله ای بدن او را پوشانده و انعکاسش چهره اش را در ابهام فرو برده بود. بعد از سکوتی طولانی که میانشان حاکم گشت، صدای خنده ی نامتعادل هنگامی چون پتکی بر سر سیاوش کوبیده شد.
- اوه پسر دایی بیچاره ی من!... اگه من برم تو بیشتر احساس خوشبختی می کنی.
صورت مات و نگران سیاوش سخت شد و چشمانش با نگرانی ریز گشت.
- چی داری می گی؟
هنگامه با حالتی متزلزل نگاهش کرد. لبانش را بر هم فشرد تا جلوی ریزش اشک هایش را بگیرد.
- من... اون کسی که فکر می کنی، نیستم...
حجم
۲٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۸۳ صفحه
حجم
۲٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۸۳ صفحه
نظرات کاربران
خیلی قشنگه. داستان آروم پیش میره و یهو اوج می گیره و پر از اتفاقات هیجان انگیز میشه😍👌
خیلی خیلی قشنگ بود و پر از هیجان 👌 چقدر از شخصیت پردازیش خوشم اومد. ممنون از به اشتراک گذاشتنش. موفق باشید.