کتاب بچه های مسجد؛ جلد اول
معرفی کتاب بچه های مسجد؛ جلد اول
کتاب حاضر جلد اول از مجموعه بچههای مسجد است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. در این کتاب ۴ نمایشنامه از نویسندگان، سعید تشکری، سیدعلی موسویان، کاوه مهدوی و مجید کاظمزاده مژدهی میخوانید.
درباره کتاب بچه های مسجد؛ جلد اول
نمایشنامه به عنوان یکی از ارکان اصلی شکلگیری هر اثر نمایشی همواره دارای اهمیت و جایگاه ویژه در دنیای نمایش بوده است؛ چرا که نمایشنامه در اصل نقشهٔ راه برای گروههای نمایشی محسوب میشود، مسیری که اگر بهدرستی توسط نمایشنامهنویس تدوین شده باشد میتواند انرژی و توان گروه را بهخوبی منسجم نموده و آنان را بهسوی هدف نهایی پیش ببرد.
دفتر تئاتر مردمی بچههای مسجد حوزه هنری با توجه به این امر مهم و بهمنظور تولید محتوای نمایش برای گروههای اجرایی، اقدام به تهیه و انتشار مجموعه نمایشنامههای بچههای مسجد نموده است.
مهمترین ویژگی نمایشنامههای گردآوریشده در این مجموعه، علاوه بر دارا بودن محتوا و مضمون دینی و مسجدی، هماهنگی و تناسب این آثار با فضا، امکانات و شرایط مسجد و گروههای مسجدی، به لحاظ اجرایی است.
امید است تهیه و انتشار این مجموعه بتواند در رشد و ارتقاء آثار گروههای تئاتر بچههای مسجد مفید و موثر باشد.
خواندن کتاب بچه های مسجد؛ جلد اول : نمایشنامه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان مخاطبان اصلی این کتاباند.
بخشی از کتاب بچه های مسجد؛ جلد اول
(زیر شاخهٔ نور شبانه سگدست و ظفر دله سر چهارسوق دارند از کیسهای النگو و خفتیها را بیرون میآوردند و شماره میکنند.)
ظفر دله: دوتا من، یکی تو! مثل همیشه.
سگدست: کی رو حرف شما آق ظفر دو میآره؟ برکت! کَرَم شما کم نمیذاره واسه ما... همین که دم پَرتیم کفایته...
ظفر دله: حواست کجاس؟
سگدست: پیش شوما...
ظفر دله: دِ نیست دِ... چی تو ملاجته که داری سرک میکشی؟
سگدست: میگم...
ظفر دله: دِ بنال... چی میگی؟
سگدست: میگم مهمون داریم.
ظفردله: امشبم مثل هر شب مهمونی و عروسی تموم شد. هرچی عروس و دوماد توُ محله بود خفت کردیم و هرچی داشتن تو این کیسهس. خلاص. بیچارهها انگار واسه ما پیشکشی میآرن مجلس عروسی. خیلی وقته همینه... مجلسای امشبم تموم... هیشکی هم نتونست زیرآبی بره... دربره... قایمکی، یواشکی... حالا تو پی چی هستی نمیفهم. بنال... زیرجُلکی حرف نزن.
(سایهای در چهارسوق میافتد.)
سگدست: گفتم مهمون داریم.
ظفر دله: از کجا میدونستی؟
(ظفر دله یکباره سیلی محکمی به سگدست میزند. سگدست انتظارش را ندارد و شوکه میشود.)
ظفر دله: بار آخرته توُ نافت حرف و خبر قایم میکنی، نسناس!
سرداری: نمیخواد چوب و چوبخط بکشی واسهش... طرفت آقاس که ضرب شستت رو زدی بهش... زورت رو به کوچیکتر از خودت نشون نده... به زیردست... حرف و حدیث و زوری داری بذار واسه گندهترا... اونو ولش کن... من ازش خواستم دهنش رو ببنده.
ظفر دله: آقا فُکلی باز که اومدی وسط مردا! بوی عطر و پوترت محله رو ورداشته... یهخرده اشتهابرانگیزه... ممکنه وسوسه بشن بعضیا... نمیترسی این وقت شب سگا بخورنت؟
سگدست: آق ظفر، طرف فُکلی نیس!
ظفر دله: آهان... یه کلوم از مادر عروس بشنو... چی شد؟ زبون درآوری. حرف خودت باشه که زبونت توُ دهنت نیس... غلافه... فُکلی رو دیدی، شیر شدی. چیه؟ شدی دو آخوره، سگدست؟
سگدست: کُلفت بارمون نکن، آق ظفر... کوچیکتیم... نافُرممون نکن... تا تهش... تا آخرین روز عمرمون دنبالهٔ کاغذبادتیم. روغن فانوستیم. آتیش سر چپقت... خراب خرابتیم... ضایعمون نکن پیش غریبهها...
ظفر دله: ور نزن بزمَجّه... خفه... هی فُکلی... چی میخوای؟ اصلاً کی هستی که چیزی بخوای؟ پابرهنه اومدی وسط دوریِ ما... بار دُیمهها.
سرداری: حُرمتِ نداشتهت رو جلوی نوچهت نگه میدارم. دوتایی حرف میزنیم. خلوت کن باد بیاد، سگدست...
سگدست: ای بهچشم، آق سرداری... شرمنده، آق ظفر... حرف زور دو نداره. تاوونم نداره... حرف جونه، بادمجون که نیس...
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه