دانلود و خرید کتاب شغل شریف محمد علی جعفری
تصویر جلد کتاب شغل شریف

کتاب شغل شریف

امتیاز:
۳.۰از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شغل شریف

محمد علی جعفری( -۱۳۶۶)، نویسنده است. در بخشی از داستان‌های کوتاه کتاب به نام «زنی در سایه» می‌خوانیم: «سعید از پای ماشین تا اتاق نشیمن را تندتر از همیشه و البته خوشحال‌تر از هر روز پیمود. یک شاخه گل رز آبی هلندی را، که از توی دسته‌گل یکی از مریض‌هایش بیرون کشیده بود، بو کشید و سحر را صدا زد. صدا توی خانه‌ای که انگار خالی از سکنه بود، پیچید. مثل کمیتۀ جست‌و‌جوی مفقودان شروع به تفحص کرد؛ هال، پذیرایی، اتاق خواب، و سرویس‌های بهداشتی. نجیبانه گمان می‌کرد حتماً سحر برایش برنامه غافلگیرکننده‌ای دارد. رفت توی اتاق خواب. چقدر همه چیز به نظرش تر و تمیز می‌آمد. بوی خوش اسپری سحر خستگی‌اش را حسابی کم کرد. «گلی خانم کجایی؟» و زد زیر آواز. ـ تو چه باشی، چه نباشی پیشم بمونی یا جدا شی ـ من واسه‌ت عوض نمی‌شم. من واسه‌ت عوض نمی‌شم سعید نه فقط مانند هر موجود نر دیگر برای جذب مادیانش، بلکه مثل فرهیخته‌ای سرخوش و عاشق برای گلی خانمش می‌خواند. هیچ کس واقعاً در خانه نبود و تنها صدایی که به گوش می‌رسید، صدای موتور یخچال بود. «هر جا باشد پیدایش می‌شود. » این تنها جمله‌ای بود که وقتی با یک تکه نان ته بشقاب کشک و بادمجانش را پاک کرد، مدام از سر و کول ذهنش بالا می‌رفت. «کشک و بادمجان سحر این قدر خوشمزه نبودا؛ قبلاً ها!» نیم ساعت اول را خوش‌خیالانه منتظر ماند. سعی کرد خونسرد باشد. حتی چند نفس عمیق هم کشید تا روحیه‌اش را از دست ندهد یا شاید به خودش روحیه بدهد. اما همۀ نکات روان‌شناسانه بعد از نیم ساعت رنگ باختند. کم کم ردّ پای دلهره داشت پیدا می‌شد.»
ح.سادات
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

داستانک هایی با محوریت فرزندآوری بعضی داستانها کشش خوبی داشت و بعضی ضعیف تر بود ولی در کل تلنگر خوبی است مخصوصا برای کسانی که مخالف فرزندآوری هستند.

09132950049
۱۳۹۹/۰۹/۲۵

زیاد مفید و کاربردی نبود

حاج‌مرتضی فقط تابستان‌ها بنایی می‌کرد. زمستان‌ها کارگاه کوچکی داشت که با پسرانش ارده و روغن کنجد می‌گرفت و می‌فروخت. برای خودش دلیلی هم داشت: «اربابمون رو توی گرمای تابستون کشتن؛ حسینیه هم باید توی گرمای تابستون ساخته بشه! » زیر آفتاب ۴۵ درجۀ کویر کار می‌کردند؛ آن هم با پیراهن مشکی؛ پیراهنی که محرم آن سال پوشیده بودند و با آن عزاداری کرده بودند. هر روز هم بعد از کار، همگی پیراهن‌هایشان را آب می‌کشیدند. حاج‌مرتضی اصرار داشت آب شست‌وشوی لباس‌ها را دور نریزند. پیراهن‌ها را توی بشکه‌ای می‌شستند و فردا با آن آب، ملات می‌ساختند. ـ عرق تن نوکر که با پی حسینیه قاتی بشه، حسینیه نور می‌ده!
زینب هاشم‌زاده

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان