نظرات درباره کتاب چگونه در دنیای مدرن دوام بیاوریم و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب چگونه در دنیای مدرن دوام بیاوریم

نظرات کاربران درباره کتاب چگونه در دنیای مدرن دوام بیاوریم

۲٫۶
(۸)
بالاجا کیشی
دوران هم‌دمی آدمی با طبیعت و زندگی با تب‌وتاب آن به سر رسیده بود. ترک‌تازی یقین و ایمان هم از تَک و تا افتاده بود. دیگر کلیسا هم از رونق افتاده بود. عقل با عرضه‌ی علم و صنعت و فناوری، دور کلیسا خط کشیده بود و خود خبرساز دوران شده بود. انسان حالا به دوران گذشته و گذشته‌گان خود، انگاری با تمسخر نگاه می‌کرد. همه‌ی سؤال‌ها با مدد و کمک عقل و منطق، انگاری قابل حل بود. انسان وارد عرصه‌ی جدیدی شده بود. هرچه پیشینیان دوخت‌ودوز کرده بودند؛ حالا به دست انسان مدرن، تار و پودش از هم گسیخته می‌شد تا راهی نو برای بهبود حال آدمی پیدا کند. می‌خواست بر دردها و آلام و امراض چیره پیدا کند. می‌خواست محدودیت زمان و مکان را از پیشِ پای خود بردارد. می‌خواست در آنِ واحد هر کجا که خواست سفر کند. تماشا کند. سر در بیاورد. از هرچه رویدادهای این‌جا و آن‌جا خبردار شود. از تمامی اطعام دنیا مزمزه کند. دل‌وروده‌ی نه فقط همین کره‌ی چُسکی زمین که کل عالَم را به هم بریزد. از محدودیت گریزان بود. نه فقط درد و مرض که حتی مرگ را، زیبنده‌ی اندام خود نمی‌دید. او می‌خواست در ادامه‌ی همان روندی که «تمدن»ش نام می‌نهاد از مجموع همهٔ چیزهایی که ناملایمات، دشواری و ناراحتیِ وضعیت طبیعی‌‌اش را ساخته بود، رهایی پیدا کند. در این‌راه پیش رفته بود. استانداردهای زندگی آدمی را بالا برده بود. مرگ‌ومیر کاهش پیدا کرده بود. امراض و بلاها را یک‌به‌یک درمان کرده بود. رفاه را به استانداردی همه‌جایی بدل کرده بود. حالا آدمی که هنوز به نیمه قرن عمر خود نرسیده، در اثر امراض ابتدایی و در همان چند کیلومتری محل تولد خود جان باخته بود، به لطف این پیشرفت‌ها نه فقط طول عمرش افزایش یافته بود، بل‌که به گشت‌وگذار تا صدها کیلومتر دور از محل تولد خود و خورد و خوراک خوب زندگی‌اش بهبود پیدا کرده بود. ولی گویی این وضعیت جدید، چندان هم برای‌ش خوش‌آیند نشده بود. در یک ناپایداری عجیبی گرفتار شده بود. وضعیت آرام‌وقرار پیشین به هم ریخته بود و چشم‌اندازی از آرام‌وقرار جدید پیدا نبود. او حالا به امید دست‌یابی به همان امکانات بیش‌تر، که به استاندارد همگانی بدل شده بود؛ از صبح تا شب می‌دوید. بیش‌تر ساعات بیداری‌اش را دور از عزیزان خود می‌گذراند تا درآمدش بیش‌تر شود تا شاید بتواند بیش‌تر لبخند بزند. حالا فروشگاه‌های زنجیره‌ای بود که نیازهای جدیدی برای این لبخند او می‌تراشید. نیازهای او از خورد و خوراک فراتر می‌رفت و او در گردابی از آن نیازهای کذایی فرو می‌رفت. و در این مسیر آرام‌وقرارش از دست می‌رفت.‌ الگوها و سمبل‌های او عوض می‌شد. ولی او نمی‌دانست که همان الگوهایی که او از آن‌ها به‌عنوان انسان‌های موفق یاد می‌کرد در قبال آن موفقیت‌های مدرن، چه چیزهایی را داشت از دست می‌داد. آواز دُهُل از دور شنیدن، خوش بود. زرق و برق زندگی مدرن، دل از آدمی می‌بُرد؛ ولی زرق و برق، دل‌خوش‌کُنکی بیش نبود. همان انسانِ اتوکشیده در سردرگمی و خشم عجیبی فرو رفته بود؛ می‌شد این سردرگمی را «در فضای پُرتنش درون خودروهای تجملاتی، در دل‌شکستگی‌های درون شهرک‌های محصور، در نارضایتی‌های خانوادهٔ ابرسرمایه‌دار معادن زغال‌سنگ، در بیماری‌های روح در قصری تفریحی» رصد کرد. انگاری حالا داشت از آن‌ور بام می‌افتاد. مدرنیته آمده بود اَبرو را درست کند، ولی زده بود چشم را هم کور کرده بود. گردن هم نمی‌گرفت. تلاش بیش‌تر برای کسب همان رفاه کذایی، آرامش را ازو صلب کرده بود:«طرفه آنکه مدرنیته این مشکل را انکار می‌کرد، حاضر نبود بپذیرد که نظام سرمایه‌داری و زندگی خانوادگی با هم در تضادند و در لحظات احساسی‌تر و برخورنده‌تر از امکان دستیابی به "تعادل کار - زندگی" سخن می‌گفت. اما چنین امکانی وجود نداشت: هر چیزی که ارزش جنگیدن داشته باشد تعادل زندگی را به هم می‌زند. تلاش برای داشتن زندگی خانگی خوب و زندگی کاری خوب در آنِ واحد جاه‌طلبی عظیمی است! شاید اتفاق بیفتد، اما احتمالش خیلی کم است. حالا ما از دست خودمان (و همسر و فرزندانمان) خشمگین شده‌ایم که نمی‌توانیم به تعادل دست‌نیافتنی دست یابیم.» و حالا آلن‌دوباتن با روایت فوق از وضعیت فعلی آدمی در روزوروزگار مدرن، در این کتاب قصد کرده است که راه‌کارهایی را برای تسکین این درد پیدا کند. با انتقاد از برخی از هنجارهای مدرنیته، آدمی را به تأمل دوباره در باب آن هنجارها فرامی‌خواند.‌ در جایی از کتاب می‌نویسد:«روی کاغذ، مدرنیته ما را بیش از هر زمان دیگری به دیگران پیوند زده، اما به لحاظ عاطفی هم محروممان کرده است.» و در ادامه برای تأکید بر ارزش‌های ذاتی آدمی که در اثر مدرنیزاسیون به خطر افتاده است می‌نویسد: «ما انسان‌ها برای ارتباط صمیمی، زندگی محلی و روابط شخصی خلق شده‌ایم. اگر ایده‌ای بخواهد در روح ما قدرت بگیرد، باید در تجربه و داستان‌هایی اساسی ریشه داشته باشد. هنر از دیرباز به این نکته واقف بوده و برای همین است که ماجرای کودکی که اسباب‌بازی موردعلاقه‌اش را از دست می‌دهد - با قلم یک داستان‌گوی ماهر - از خواندن ماجرای مرگ ده‌هزار سرباز در جنگ داخلی خونینی در آن‌سوی دنیا در روزنامهٔ صبحگاهی دردناک‌تر است.» با زیر ذره‌بین بردن تلاش شبانه‌روزی انسان مدرن برای لذت از مواهب روزوروزگار مدرن، او را وا می‌دارد که به ارزیابی و بازبینی دوباره‌ی دست‌آوردها و هزینه‌های مترتب از آن بیاندیشد. او را نهیب می‌زند که هزینه و آوردهای خود از این همه تنعمات مدرنیته را در دو کفه‌ی ترازو بگذارد تا سود و زبان این معامله را به‌طور کاملن شفاف روی کاغذ بیاورد. از این‌رو می‌نویسد:«راحت می‌توانیم بسنجیم که چقدر پول درمی‌آوریم. اما سنجش اینکه چقدر آرامش از دست داده‌ایم خیلی دشوارتر است. حواسمان به بهای سنگین زندگی پُرسروصدایمان نیست. درست جمع‌وتفریق نمی‌کنیم که فلان کنفرانس یا سفر کاری چه بلایی سر آرامش و خلاقیت یا رابطهٔ ما با عزیزانمان آورده است. متوجه نیستیم که هر مقالهٔ روزنامه چه لرزه‌ای به جانمان می‌اندازد و هر دیدار با دوستی کاذب چقدر روحیه را نابود می‌کند. ما مثل دانشمندان متقدمی هستیم که با اورانیوم کار می‌کردند بی‌آنکه از خطراتش آگاه باشند. متوجه نیستیم رفتن به اتاقی پُر از آشناهای پُرهیاهو یا گپ‌وگفت چندساعته با یک دشمن دوست‌نما چقدر ذهن حساسمان را تکان می‌دهد. تسکین چنین تجربه‌ای شاید نیازمند یک ماه شب‌های آرام باشد. نمی‌فهمیم که بی‌خوابی انتقام ذهن ماست برای تمام فکرهایی که طی روز به ذهن راه نداده‌ایم یا اینکه اضطراب هشداری است تا به حساسیت مغفول خود توجه کنیم.» آلن‌دوباتن با تشکیک در مورد هنجارهای روزگار مدرن، به تأمل در ارزش‌هایی می‌پردازد که می‌تواند آدمی را از آسیب‌های هنجارهای کذایی مصون بدارد:«می‌خواهند ما را مجاب کنند که پیروی از بعضی انگاره‌های بابِ روز عاقلانه است: اینکه آدم‌های خوشبخت نوشیدنی‌های گران‌قیمت می‌خورند؛ اینکه افراد مقاصد جدی ندارند مگر اینکه برای نامزدشان حلقهٔ الماس بخرد؛ اینکه نمی‌توانیم والدین خوبی باشیم مگر اینکه بچه‌هایمان را به اسکی ببریم... ایستادگی مقابل این فراگیری‌های اجتماعی واقعاً قدرت خارق‌العاده‌ای می‌طلبد. برای اینکه ببینیم چه شهامتی موردنیاز است، می‌توانیم نگاهی بیندازیم به هنرمندانی که به مفاهیم غالبِ زیبایی و خوش‌سلیقگی اعتراض می‌کردند و اعتراضات مستعدانه‌شان را بر مبنای چشم‌انداز واگرای خود استوار می‌کردند. در فرانسهٔ اواسط قرن هجدهم، رویهٔ هنری غالبْ سبک روکوکو بود که تأکید بر صحنه‌های رمانتیک آرمانی، برازندگی اشرافی، زیبایی تجملاتی، روبان و گل‌های رنگارنگ داشت؛ هوشیاری و اعتمادبه‌نفس زیادی می‌طلبید که کسی درون‌نگری کند و بگوید تعریفش از خوشی این نیست و زیبایی و علاقه شاید در ساحت دیگری نهفته باشد. شاردن، نقاش فرانسوی، آن‌قدری ابتکار داشت که نوع متفاوتی از شور و اشتیاق را به تصویر کشید. او ضمن به جان خریدن خطر بی‌آبرویی، با چند تابلوی پیاپی توضیح داد که شادی از نظر او جای دیگری نهفته است: در صحنه‌های آرام و موقر زندگی خانگی، در آشپزخانه‌ها و تالارها، در چای دم کردن برای بچه‌ها یا در کتاب خواندن قبل از خواب، در گلدانی ساده روی پاتختی یا قرص نانی که روی سفره چند تکه می‌شود.» نویسنده، انگاری در تلاش است که انسان مدرن را از جهتی سرِ عقل بیاورد. غرور بی‌جای‌ش را به‌ش نشان بدهد و ضعف او را علی‌رغم ادعای‌ش به تسلط بر زمین و زمان عالم هستی، در عدم درک درست ذات هستی برای‌ش بنمایاند. آلن‌دوباتن می‌نویسد:«ما چیزهای خیلی زیادی می‌دانیم، اما چیز خاصی نمی‌فهمیم.» و هم‌چنین سعی می‌کند، وضعیت جدید پیش‌رو آدم مدرن را روشن سازد. نوری بر توانایی‌ها و ناتوانایی‌های او بیاندازد تا نقشه‌ی راه آینده را برای زندگی بهتر و قرینِ به هنجارهای انسانی را برایش پیدا کند. از این روست که می‌نویسد:«بخشی از مشکل این است که فاقد قوهٔ دانستن هستیم، یعنی نمی‌توانیم به تجربیات خودمان نگاهی بیندازیم و ببینیم چه چیزی برایمان لذت به ارمغان می‌آورد. مغز ما علاقه‌ای ندارد رضایتش را تجزیه‌وتحلیل کند و بعد نقشه بریزد که چطور می‌تواند به شکل مطمئن‌تری همان لذات را تکرار کند.» و در ادامه‌ی این راه است که با طرح هر معضلی از انسان مدرن، می‌خواهد که با بهره‌گیری از سرگذشت انسان راه‌کاری هم برای مشکلات مذکور پیدا کند. به عنوان نمونه، برای تأمل درباره‌ی بمباران انسان زیر اخبارهای روزمره، اصلن بدیهی بودن آن‌را این‌گونه زیر سؤال می‌برد تا جای آن‌را با نیازهای ضروری انسان در کند؛ این است که می‌نویسد:«شاید اصلاً هیچ نیازی به اطلاعات "تازه" نداشته باشیم. شاید بیش از همه به انگیزه و تشویق نیاز داریم تا آنچه را مدت‌ها پس ذهنمان می‌دانسته‌ایم اما توجهی بهش نداشته‌ایم بیشتر قدر بدانیم و بیشتر از آن بهره بگیریم. اخباری که واقعاً به آن نیاز داریم اخباری است که از لزوم بخشش، تأمل، قدرشناسی، تفاهم، آرامش و مهربانی بگوید.» آلن‌دوباتن در این کتاب نیز هم‌چون کتاب‌های دیگرش، ضمن درک ناگزیری وضعیت پیش‌روی انسان مدرن، به هر دری می‌زند تا راهی برای التیام و تسکین دردهای او پیدا کند. با گشودن روزنه‌هایی تلاش می‌کند که چشم‌اندازهای جدیدی را به روی انسان باز کند تا حتی برای چندی، او را از تلنبار اضطراب بیرون‌ش نگه دارد. با تأمل بیش‌تر، به بازاندیشی هنجارهای مدرن می‌رسد:«دنیای مدرن کاری می‌کند که همیشه بدانیم چقدر چیزها را ممکن است از دست بدهیم. فرهنگی شکل گرفته که انسان ناگزیر در معرض مقادیر زیاد فومو (ترس از دست دادن فرصت) قرار می‌گیرد. مدام از مراکز مشخصی می‌شنویم که مهیج‌ترین اتفاقات در آن‌ها می‌افتد. زمانی نیویورک بود، چند سال شد برلین، شاید در سال‌های آینده کتاب‌هایی هست که باید خواند و فیلم‌هایی که باید دید. افرادی هست که باید دید و فرصت‌هایی که نباید از دست داد. شبیه نوعی امتیاز است، اما وقتی بفهمیم که در واقع جبر است. دیگر شبیه امتیاز به نظر نمی‌رسد.»
امیر حسین عبدل نژادی
کتاب منسجم و ساختارمند خوبی نبود نویسنده گاهی از یک موضوع به موضوع دیگه می رفت و هیچ نتیجه گیری ای نداشت برای من ناخوشایند بود

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
تومان