نظرات درباره کتاب در باب امیدواری و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب در باب امیدواری

نظرات کاربران درباره کتاب در باب امیدواری

۳٫۴
(۱۳)
ر.د.ب
مثل همیشه انتشارات خوب و ترجمه خوب و کتاب خوب و نویسنده خوب...
بالاجا کیشی
.زندگی کردن قاعده‌پذیر نیست. می‌شود فرمولی دست‌وپا کرد که زندگی بدون ملال، بدون دردسر، بدون رنج و عذاب و شکست و ناامیدی و...را میسر کند؟ می‌شود یک‌بار برای همیشه از شرِّ لحظات کسل‌کننده و غم‌بار و فشار و استرس و امیدِ نمانده برای ادامه‌ی زندگی راحت شد و باخیال راحت، مثل ثروتمندانی که نشسته در رستوران‌های مجلل؛ همانند « مردمانی با پوست‌های برنزه و رفتارهای سرخوشانه که می‌خواهند شادی کنند و خودشان را به نمایش بگذارند. قراردادهای تجاری ببندند و آخرین شایعات را باهم ردوبدل کنند.» به سانِ آن‌ها که: «در ظاهر برندگان بلامنازع و آشکار زندگی‌اند که برای جلسات تمرین تنیس و سفیدکردن دندان‌های‌شان حسابی پول خرج می‌کنند.» با خودنمایی و تکبر به ادامه‌ی زندگی پرداخت؟ مانند آن‌هایی که با چنین رخ‌ورویی، انگار که ریاکارانه و از سرِ دروغ، هوار می‌زنند که از درد و رنج زندگی و غم و غصه رها و آزادند؟ می‌شود با پیروی از دستورات و قوانین کتاب‌های زردی چون «قدرت مثبت‌اندیشی»، «جرأت بسیار»، «غریزه قدرت اراده»، «زندگی خود را دوباره بیافرینید.»،«پروژه‌ی شادمانی»،«ذهن حواس‌جمع»...راه‌های دررو و میان‌بُری پیدا کرد که آدمی کارش به رنج و سختی و ناامیدی و یأس و...نکشد و با تبعیت از آن‌ها با خیالی خوش و آسوده به ادامه‌ی زندگی سرشار از خوشی و لذت پرداخت؟ آیا حتی اساساً این درست است که: «زندگی می‌تواند برای کسانی‌که سخت تلاش می‌کنند؛ سفری خوش‌آیند باشد و برای آن‌هایی که قلبی نجیب و بااراده دارند رضایت و شادی به ارمغان خواهد آورد.»؟ می‌توان با خوش‌بینی به ادامه‌ی راه ایمان آورد که: «می‌توانیم شریک ایده‌آل زندگی‌مان را پیدا کنیم، کار می‌تواند رضایت‌خاطرمان را فراهم کند، سرنوشت منصفانه است و دلیلی ندارد که بخواهیم از خود شکایت کنیم.»؟ اصلن چه کسی و بر اساس چه شواهدی می‌تواند این‌گونه آدمی را پاداش و بشارت دهد که:«حق واقعی ما، حق خوش‌بخت و حق شادبودن» است؟ آلن‌دوباتن دربرابر این حیله‌گری‌ها و شاید خوش‌خیالی‌های کاذب، می‌گوید:«ناشاد بودن در حقیقت بسیار طبیعی‌ست.» فکت می‌آورد که کار چندانی از مُخ و مغزمان هم ساخته نیست و در روزوروزگار بحرانی و آشفته، مغز فلنگ را می‌بندد و الفرار؛ چراکه «هنگام گرفتار شدن در معضلات، تمایلی به فکر منطقی ندارد.» و برای آن‌که خیال‌مان را راحت کند، می‌نویسد:«بخش‌های قابل‌توجهی از چین‌های تحتانی مغز، با همان سبعیت و بدویت چین‌های مغز یک مارمولک یا یک موش کار می‌کنند.» جایی که باید به‌ش دَخلِ امید بست که در معضلات، دست‌ت را خواهد گرفت، همین مغز است؛ ولی اون هم کاره‌ای نیست:«جایی در میان چین‌های قشر مغز، جایی که دارو و درمان به آن دسترسی ندارند، انگیزه‌ای نیرومند برای ناامیدی، امتناع از کمک گرفتن، آسیب رساندن به خود و باقی ماندن در دام اعتیاد لانه کرده است.» نمی‌شود هم یقه‌ی مُخ و مغزمان را بگیریم که شاید مغز ما، چیزی کم دارد که نمی‌توانیم از رنج رهایی پیدا کنیم. «چه‌بسا ما همین حالا نیز در خودسرزنش‌گری خبره باشیم، استاد در برشمردن دلایل حقیر، نالایق و شرم‌آور بودن‌مان. اما پس از این‌که تمام دلایل حقیر و احمق بودن‌مان را برشمردیم، باید لحظه‌ای مکث کنیم و این را نیز در نظر بگیریم که تقصیر تنها از ما نیست. طبیعتْ ما را برای انجام وظایف خاصی که باید به‌عهده می‌گرفتیم به‌خوبی مجهز نکرده، به همین دلیل هرگز شانس چندانی نداشتیم. آن‌گونه مغزی که برای رنج نکشیدن نیاز داریم هرگز به ما داده نشده است.» در خانه‌ی فیلسوفان را هم بزنی بهتر از این‌را نمی‌گویند. پاسکال می‌گوید: «عطمت انسان در این است که از بدبختی خود خبر دارد.» شوپنهاور زمزمه می‌کند که: «هرکس به پوچی دنیا پی نبرد خودْ پوچ‌ترین است.» سِنِکا، اصلن آبِ پاکی را روی دست آدمی می‌ریزد و خیال‌ش را آسوده می‌کند که: «چه نیازی هست برای قسمت‌هایی از زندگی زار بزنیم؟ کلیت زندگی اشک انسان را درمی‌آورد.» حالا نقشه‌ی راه چیست؟ با این تیره و تاریکی راه، چه کاری از دست انسان ساخته است؟ آدمی چگونه می‌تواند باوجود آگاهی به ناتوانایی‌های غیرقابل‌انکار ذهن و ناگزیری رنج و مصیبت زندگی در این دنیا، به استمرار زندگی دل ببندد؟ آلن‌دوباتن می‌گوید، اول باید این وضعیت را قبول کرد. از پسِ آن، می‌توان با یک شگردهایی، بار تحمل این رنج را بر خود، کم‌تر کرد. با تعمق در سرنوشت رفته‌گان این راه دراز. مزارِ فرمانده آنگلوساکسونی که در روزوروزگار خود بسیار بی‌رحم بود. حالا «باشگاه گلف وینترهیل مسیرها و بسترهای شنی خود را در جایی ساخت که او زمانی سربازان وفادارش در آن‌جا جمع کرده بود و شعبهٔ یک سوپرمارکت زنجیره‌ای بزرگ، در افق دید محل استراحت ابدی‌اش، سبز شد. روزهایی که باد می‌وزید، خانواده‌ها برای بادبادک هوا کردن می‌آمدند بی‌آنکه متوجه شوند فقط چند متر با تکه‌های جمجمهٔ او فاصله دارند.» می‌توان به استعداد فراموش‌کاری ذهن متوسل شد، که کم‌تر چیزی در حافظه تلنبار می‌کند: «روزی حتی تمام آن خاطرات وحشتناکی را نیز فراموش می‌کنیم که گمان می‌کردیم هرگز از دستشان خلاص نخواهیم شد. غم‌مان هرقدر هم کنترل‌ناپذیر و سهمگین به نظر برسد، می‌توانیم مطمئن باشیم به‌زودی آنچه را برایش گریه می‌کنیم فراموش خواهیم کرد.» به تصویر درآوردن کلیت کائنات و عالم و زمینی که در آن به سر می‌بریم نیز، تعمق بیشتر در مشکلات فعلی را بیهوده متصور می‌کند. چراکه: «می‌توان تصور کرد، شهرهای ما نیز از خارج از اتمسفر چیزی شبیه چرخش‌های دیوانه‌وار کرم‌های شب‌تاب اطراف یک دریاچه به نظر می‌رسد:اثرگذار، پوچ، زیبا و...ذره‌ای در برابر نظم کیهان.» تأکید بسیار بر جاه‌طلبی و اوج گرفتن در کسب‌وکار نیز ذاتأ ناپایدار بوده و به‌واسطهٔ حسادت و غرور در معرض از بین رفتن هستند.«اصرار بر اینکه رضایت واقعی فقط در اتاق‌های هیئت‌مدیره، بازارهای سهام و سالن‌های اپرا به دست می‌آید بد فهمیدن معنای رضایت است. کسانی که قوای ذهنی خلاق‌تری دارند لذت متفاوت آماده کردن غذا برای خانواده یا نقاشی اتاق، آویزان کردن یک تابلوی جدید یا پر کردن گلدانی با گل‌های سنبل و نیلوفرهای دره را می‌شناسند.» آلن‌دوباتن از سرشت و سرنوشت کرستینگ نمونه می‌آورد. او یکی از جنگجویان مشهور قرن هجدهم آلمان بود؛ که پس از رخ‌دادی متحول شده و روی به آرامش در خلق نقاشی آورده بود. آلن‌دوباتن باتوجه به این سرنوشت، خواننده را نهیب می‌زند که:«هنر کرستینگ به ما نشان می‌دهد پرچم دست گرفتن در راهپیمایی‌ها و مهم جلوه کردن در جلسات و گردهمایی‌ها خوب است، اما نبرد واقعی جای دیگری است: در دشواری‌های حیات معمولی. پیروزی واقعی توانایی آرام ماندن در برابر تحریکات است؛ ناامید نشدن و گرفتار نشدن در دام تلخ‌کامی، غلبه بر بدبینی و بدگمانی، رمزگشایی از ذهن خود و سپری کردن لحظات با وقار و آرامش.» انتظار رأفت و مهربانی از آدمی‌زاد، نیز می‌تواند آدمی را در سیاه‌چاله‌های ناامیدی بیش‌تر اسیر کند:«ما به‌قدر کافی از امید بستن به گسترش رأفت و عقل سلیم رنج برده‌ایم. تاکنون باید بر ما آشکار شده باشد ذهن افراد معمولی مکانی بس خصمانه است که نمی‌توانیم در آن شکوفا شویم.» لذا فقط می‌توان به گعده دوستانی چند دخیل بست تا چیزی از آرامش را در حضورشان کسب کرد. نمی‌شود با تمامی آگاهی به ویژگی‌های تیره و تار وضعیت انسان، با سراغ گرفتن از «ناامیدی» آن‌را واقعی‌ترین و عقلانی‌ترین مواجهه‌ی آدمی‌زاد تلقی کرد:«ناامیدی یعنی ادعای دانستن همه‌چیز. تصمیم به پایان دادن به زندگی یعنی تصور می‌کنیم می‌توانیم از نقطه‌ای خاص در زمان تمام آنچه را تا واپسین روزهای حیاتمان رخ خواهد داد مجسم کنیم. این فقط غرور و تراژدی نیست، بلکه یک خطای اساسی در اندیشه است. تنها موضع صادقانه، مواجه شدن با آینده با ذهنی کاملاً باز است. ما نمی‌دانیم و نمی‌توانیم بدانیم چه چیزی در راه است. بنابراین، یک دلیل اصلی برای ادامه دادن این است که چه‌بسا در آینده و در طول مسیر، به دلایل غیرمنتظرهٔ بیشتری برای امیدوار بودن بر بخوریم.» این کتاب، بازنگری در افکار خویشتن است برای رودررویی با زندگی‌ایی‌ که دُم به تله‌ی قاعده‌مندی نمی‌دهد. در واقعیت‌های موجود، بی‌رحمانه درنگ می‌کند تا راهی بیابد برای تسکین بار هستی‌ایی که از دوش آدمی خالی نمی‌شود. آلن‌دوباتن بدون آن‌که سر‌ِ خواننده را شیره بمالد و او را با تصاویر کاذب زندگی سرگرم کند؛ می‌خواهد که با واقع‌بینی راهی برای استمرار زندگی نشان دهد که تحمل‌پذیری آدمی را در مواجهه با درد و رنج‌های گریزناپذیر، بالا ببرد.
Elyad
کتاب خوب👌🏼

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
تومان