نظرات کاربران درباره کتاب به خاطر خواهرم

- "اگه یه خواهر داشته باشی و اون بمیره، بعد از اون دیگه نمی‌گی خواهر داری؟ یا تو همیشه، حتی وقتی نیمه‌ت رفته باشه، یه خواهر باقی می‌مونی؟" داستان آنا و کیت، از زمان حال شروع میشه. اما شما در قسمت‌های مختلف به گذشته هم سری می‌زنید و از زبون آدم‌های مختلف، به قصه گوش می‌دید و خودتون رو به جاشون می‌ذارید. ماجرا آروم جلو می‌ره، همونطور که انتظار دارید... ترجمه بد نیست و باهاش همراه می‌شید. مثل حرکت روی یه خط صاف با فراز و فرودهای کوچیک، جلو می‌رید و حدس‌هایی برای مقصد می‌زنید، ولی یهو...بوم!! ‌‌شاید ضربه‌ای که نویسنده گذاشت تا آخرش به ما بزنه برای شما به اندازه‌ی من کاری نباشه، اما من باهاش گریه کردم و دل‌شکسته شدم. ‌‌ما با جسی و آنا آشنا می‌شیم، بچه‌های نامرئی خانواده فیتزجرالد، که گاهی از نادیده گرفته شدن به ستوه میان. شاید با آنا به یه نوع بلوغ فکری-عملی برسیم و همراه جسی خیلی کارها انجام بدیم و در نهایت از خیلی‌هاش دست بکشیم. ما با کیتی در بعضی مراحل بیماریش همراه می‌شیم، با مادرش پشت در اتاق به انتظارش می‌شینیم و با پدرش به ماموریت می‌ریم تا در سطح شهر آتش‌هایی رو خاموش کنیم. با خوشی‌هاشون خوش و با غم‌هاشون غمگین می‌شیم، همراهشون امیدوار و ناامید، پیروز و شکست‌ خورده و در نهایت، با اون‌ها شوکه می‌شیم. و انتخاب با ماست، که این همراهی رو انتخاب کنیم یانه...

وای اینقدر سر این گریه کردم که سر تایتانیک‌ گریه نکردم😭 ما فیلمشو برای کلاس مهارت های زندگی دیدیم و واقعا غمگین بود اسم فیلمش هست My sister's keeper و واقعا واقعا واقعا معرکه بود ولی خیلی دلم واسه کیت سوخت، بدنیا اومده بود که زندگی کنه اما مریضی بهش اجازه رو نداد😭 خیلی معرکه بود بیش از اندازه ولی سرش گریه کردم🤌🥲😭

احساس شادی و غم توامان در دل داستانه من خوندن این کتاب رو توصیه میکنم به همه سنین خصوصا نوجوانان و جوانان عشق حرف اول و آخر زندگیست داستان زندگی هر یک از ما طوری با زندگی دیگران گره خورده که جدا از هم نیستیم باید رها باشی و نظارگر

وااای این کتاب عالی بود😭🤌 کتاب در مورد آنا هستش که خواهرش سرطان داره و همیشه آنا باید مغز استخوان به خواهرش پیوند بزنه، اصلا هدف به دنیا اومدن آنا همینه! اینکه منبعی برای زنده موندن خواهرش باشه و محدود به خون و مغز استخوان نمیشه چون الان باید کلیه اش رو به خواهرش بده، اما چی میشه اگه آنا از این همه پیوند اجباری خسته شده باشه و نخواد به این کار ادامه بده؟! روند داستان از زبون چند تا شخصیت بود و من عمیقا لذت بردم، یه جاهایی از کتاب غمگین بود و هرچی به آخر نزدیک تر می‌شد این غم بیشتر می‌شد پایان داستان یه جورایی شاید قابل حدس باشه هرچند که خودم نتونستم حدسی بزنم حتما ارزش خوندن داره

طرحی از غم، زندگی ،مرگ، انتخاب، اجبار. داستان پردازی و شخصیت پردازی خوب بود و ترجمه عالی

واقعا کلمه ها رو گم کردم. چیزی نمی تونم در وصفش بگم. صفحه های آخرش یه جوری غافلگیرم کرد. بغضم گرفت اگه چیزی بگم اسپیولش میکنم. مهم نیست چقدر صفحه هاش طولانی هست. مهم نیست چقدر از اسم پیوند های عجیب غریبش میگه. مهم اینه تا یه جایی باهاش همراه میشیم و هم درد میشم. هر کی از این خواهرها داره خدا نگهدارش باشه.