آنها رُخ نداده بود و حتی استرسشان هم از بین نرفته بود. شاید آنها به من میگفتند بهاندازه کافی تمرکز نکردهاند، نتوانستهاند خودشان را از افکار روزمره جدا کنند، حواسپرتی گرفتهاند، درست ننشستهاند یا شاید هم فنون خاصشان - که درنهایت بسیار هم دشوار بود - با آنها تناسب درستی نداشته است. درواقع آنها انگار خودشان را برای امتحانی شفاهی آماده کردهاند: هرچقدر بیحوصلهتر و عصبیتر شدهاند، بیشتر بر اجبار به موفقیت تمرکز کردهاند! بنابراین بیشتر خطرِ حاضر شدن در جلسه با گلوی گرفته و دستهای مرطوب و با وجودی پر از ترس و بدون لذت و درنتیجه، «خطر شکست» را به جان خریدهاند.
این تأمل و مراقبه یا هر آن چیزی که ما به این نام میشناسیم، تأملِ موردنظر من نیست. تأمل مدنظر من یک فن نیست، یک تمرین نیست؛ هیچچیز اسرارآمیزی در آن وجود ندارد.
Saba Morshedzadeh