قصۀبی پایان؟
_من و تو
واقعیت بی پایان؟
_دوست داشتن تو
زیبایی بی پایان؟
_موهای خرمایی مجعدَت
شادی بی پایان؟
برق چشمهایم
وقتی که میگویی
دوستت دارم...
رستا
چرا زل زدی به من؟
- هیییییس هیچی نگوووو حواسم پرت میشه!
+ خب چیه دیوونه؟!
- دارم واسه چشات قافیه ردیف میکنم؛
اصفهانی ام
کاری با
من و تو
و احساس دونفرۀمان کردند
که عشق
هر پنجشنبه
بر سر مزار
ما شدنمان فاتحه میخواند...
MIM
من تو چشاشو نگاه کردم...
عطرشو نفس کشیدم...
تحریرِ صدای نفساشو حفظم...
تو بارون باهاش چرخیدم و خندیدم...
تو گندمزار باهاش قدم زدم...
باهاش زندگی کردم...
ولی تا حالا حتی یه بارم از نزدیک ندیدمش
MIM
و شَب پدیدۀ بیرَحمی ست
به تو یادآور میشود
چه قَدر تنهایی،
بیکسی،
دچاری،
دلتنگی،
عاشقی،
عاشقی،
عاشقی...
MIM
دلتنگی
مدام میپیچد
به پر و پای دلم...
و من باید دائم
ضجه بزنم
دردی را که بر قلبم سنگینی میکند
من خوب بودم
صبور و مقاوم
میدانم
هر چه هست
زیر سر پاییز است
من حالم خوب بود!
MIM