بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یاد یار | طاقچه
تصویر جلد کتاب یاد یار

بریده‌هایی از کتاب یاد یار

نویسنده:مریم شوشتری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۶ رأی
۳٫۸
(۶)
نشست پشت میز آرایش و تو آینه نگاهی به خودش انداخت و گفت: به نظرت چهرم عوض نشده؟ نگاهی بهش انداختم و گفتم: نه مثل همیشه زیبایی و مثل الماس می‌درخشی. گفت: آخه انگار یه جوری شدم. گفتم:
کاربر ۳۳۷۶۶۶۷
متوجه اوضاع شدم و از یکی از پرستارها خواستم تا داروهای مهربانو رو از اتاقش برام بیاره. وقتی داروها رو برام آوردن هرچی سعی کردم نتونستم راضیش کنم داروهاش رو بخوره و مجبور شدم از پرستارهای دیگه کمک بخوام تا ببریمش داخل. وقتی دست‌های مهربانو رو گرفته بودند و به‌زور می‌خواستند ببرنش داخل مهربانو گریه می‌کرد و از ته دل فریاد می‌کشید و می‌گفت: ماماااااااان ...مامااااااان... کمکم کنید، نذارید من رو ببرن، کوروووش پس کجایی، تورو‌خدااا نذارید من رو ببرن. دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم جلو و ازشون خواستم تا ولش کنن، به‌محض اینکه دستش رو ول کردن مهربانو اومد سمتم و آب دهانش رو به سمتم پرت کرد و گفت: اسماعیل‌خان فقط جنازه من به عمارتت میاد. همون موقع یکی از پرستارها آرام‌بخش رو تو دست مهربانو زد و بعد از چند لحظه بی‌حال شد و راحت به داخل اتاقش بردنش. مهربانو رو روی تخت گذاشتن و رفتن،
کاربر ۳۳۷۶۶۶۷

حجم

۱۹۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۰۱ صفحه

حجم

۱۹۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۰۱ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد