
بریدههایی از کتاب اگر حافظه یاری کند
۳٫۷
(۹)
تصمیم به ترک تحصیل در پانزدهسالگی را که به خاطر میآورم، به نظرم بیش از آنکه انتخابی آگاهانه باشد واکنشی غریزی بود. دیگر تحمل دیدن بعضی چهرهها را در کلاس نداشتم - بعضی از همکلاسیها و بیشترِ معلمها. این شد که یک صبح زمستانی بدون دلیل خاصی وسط کلاس برخاستم و انگار که در ملودرامی باشم از در مدرسه خارج شدم. برای خودم واضح بود که دیگر بازگشتی در کار نیست. در میان احساساتی که در آن لحظه منقلبم کرده بود، فقط انزجاری کلی از خودم را به یاد میآورم؛ از آنکه آنقدر کوچک بودم و اجازه میدادم اینها همه چیز من را در ید قدرتشان بگیرند. علاوه بر این، حس گنگ ولی سرورانگیزِ رهایی هم بود، حس خیابانی آفتابی و بیانتها.
☆Nostalgia☆
اینکه چیزی را انتخاب کنی که برای بقیه جذاب باشد ابتذال انتخاب تو را نشان میدهد.
کاربر نیوشک
سفسطهٔ زشتی است اینکه میگویند رنج موجب اعتلای هنر میشود. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند و اغلب میکُشد
کاربر نیوشک
کمکم دارم باور میکنم که روسها گسستن پیوندهایشان را دشوارتر از سایر ملل میتوانند بپذیرند. بالاخره ما مردمانی هستیم کاملاً جاگیرشده، حتی بیشتر از قارهنشینان دیگر (آلمانیها یا فرانسویها) که خیلی بیشتر سفر میکنند چون اتومبیل دارند و مرزی به آن صورت ندارند. اما ماییم و یک آپارتمان و یک عمر، ماییم و یک شهر و یک عمر، ماییم و یک کشور و یک عمر. از همین رو، مفاهیمی که بر دائمی بودن دلالت دارند برایمان شدّتوحدّت بیشتری دارند، و همینطور احساس فقدان.
☆Nostalgia☆
سفسطهٔ زشتی است اینکه میگویند رنج موجب اعتلای هنر میشود. رنج کور میکند، کر میکند، ویران میکند و اغلب میکُشد.
حمیدرضا کامیاب منش
کتابها اولین و تنها واقعیت شدند، در حالی که خودِ واقعیت را یا مهمل تلقی میکردیم یا مایهٔ مزاحمت. در مقایسه با بقیه، ما ظاهراً یا زندگیمان را جعل میکردیم یا در آزمون زندگی مردود میشدیم. حالا که بهش فکر میکنم، آن نوع زیست که استانداردهای پیشرونهادهٔ ادبیات را نادیده بگیرد فرومایه است و ارزش تلاش ندارد. اینطور فکر میکردیم و به نظرم درست هم بود.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
محقرترین مکانی هم که تصادفاً آن را اشغال کرده باشی، اگر کوچکترین مقبولیتی داشته باشد میتوانی مطمئن باشی که یک روز یک نفر از در میآید تو و ادعای مالکیت میکند، یا بدتر، پیشنهاد میکند اشتراکی در آن زندگی کنید. آنوقت یا باید برای آن مکان مبارزه کنی یا رهایش کنی
حمیدرضا کامیاب منش
بنابراین سعی در رعایت توالی اتفاقات به نظرم بیمعناست. زندگی هرگز به چشمم مجموعهای از تحولات مشخص نیامده است؛ برعکس، به بهمن میمانَد و هر چه بیشتر قِل میخورد، یک مکان (یا زمان) بیشتر به دیگری شباهت پیدا میکند.
☆Nostalgia☆
چهار سال خدمت در ارتش (که مردان در نوزدهسالگی بهاجبار به آن میپیوستند) روند انقیاد مطلق در برابر حکومت را تکمیل کرد. حرفشنوی هم ذاتی میشد و هم اکتسابی.
اگر عقلت میرسید، مطمئناً میکوشیدی با ابداع انواع میانبر، سیستم را دور بزنی و با بالادستیهایت معاملات شبههدار انجام بدهی و دروغ روی دروغ تلنبار کنی و از روابطت با نیمچهپارتیها استفاده کنی. و این میشد شغل تماموقتت. در عین حال همواره آگاه بودی که تاری که به دور خودت تنیدهای تار دروغ است و علیرغم میزان موفقیت یا شوخطبعیات، از خودت منزجر میشدی. این پیروزی نهایی سیستم است: چه بر آن فائق آیی و چه به آن بپیوندی، بهیکاندازه عذاب وجدان داری.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
اگر عقلت میرسید، مطمئناً میکوشیدی با ابداع انواع میانبر، سیستم را دور بزنی و با بالادستیهایت معاملات شبههدار انجام بدهی و دروغ روی دروغ تلنبار کنی و از روابطت با نیمچهپارتیها استفاده کنی. و این میشد شغل تماموقتت. در عین حال همواره آگاه بودی که تاری که به دور خودت تنیدهای تار دروغ است و علیرغم میزان موفقیت یا شوخطبعیات، از خودت منزجر میشدی. این پیروزی نهایی سیستم است: چه بر آن فائق آیی و چه به آن بپیوندی، بهیکاندازه عذاب وجدان داری.
حمیدرضا کامیاب منش
به نظرم، زندان خیلی بهتر از ارتش است. اول اینکه در زندان هیچ کس به تو یاد نمیدهد از آن دشمن دوردستِ «بالقوه» متنفر باشی. دشمن تو در زندان مفهومی انتزاعی نیست؛ عینی و ملموس است. یعنی تو هم همواره برای دشمنت ملموسی
☆Nostalgia☆
این پنهانکاری بیش از آنکه برای گمراه کردن سرویس اطلاعاتی بیگانهای باشد، در صدد بود نظم و نسقی شبهنظامی را حفظ کند که تنها ابزار تضمین ثبات در تولید بود
kazem
اینکه چیزی را انتخاب کنی که برای بقیه جذاب باشد ابتذال انتخاب تو را نشان میدهد. اصلاً اهمیتی ندارد که اول تو آنجا را پیدا کرده باشی. اینکه اول برسی حتی بدتر هم هست، چون آنهایی که پشت سرت میآیند همواره اشتهای بیشتری از اشتهای کاملاً برطرفنشدهٔ تو دارند.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
همچون رودی،
به دست پرزور زمانه از مسیرم منحرف شدم.
زندگیام را جابهجا کردند: به دل درهای دیگر ریختم،
از مناظر دیگری گذشتم، غلتیدم و رفتم.
ساحل خویش را نمیشناسم، ساحلم نمیدانم کجاست.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
کودک پیش از هر چیز زیباشناس است
ali73
تقلای یادآوری گذشته مثل هر ناکامی دیگری به این میماند که تلاش کنی کورمالکورمال بر معنای وجود چنگ بیندازی. در هر دو مورد انگار کودکی هستی با یک توپ بسکتبال: دستهایت مدام میلغزد.
Rezabtin
شاید به همین دلیل لنین «خوب» بود چون به گذشته تعلق داشت - که یعنی هم تاریخ و هم طبیعت از او پشتیبانی میکرد. در حالی که استالین را تنها طبیعت بود که پشتیبانی میکرد، یا برعکس.
Rezabtin
هیچ جلاد روسی وجود ندارد که نترسد مبادا روزی به قربانی بدل شود و سرگشتهترین قربانی هم (اگر شده فقط پیش خودش) معترف است که توانایی ذهنی جلاد شدن را دارد.
Rezabtin
بالاخره، حقیقت در جایی به پایان میرسد که دروغ آغاز میشود. این همان چیزی است که پسرک در مدرسه آموخت و از جبر هم بیشتر به کارش آمد.
Rezabtin
آنقدر فحاشی میکردند که کلمهای عادی مثل «طیاره» به گوش یک رهگذر فحشی چندلایه و وقیحانه میرسید
Rezabtin
روز بعد از باخت تیم ملی یا تیمهای باشگاهی تولید بهشدت کاهش مییافت. هیچ کس کار نمیکرد و همه دربارهٔ جزئیات بازی و بازیکنان بحث میکردند، چون روسیه علاوه بر دیگر عقدههای روانیِ یک ملت برتر، عقدهٔ حقارت شدید کشورهای کوچک را هم دارد. این عمدتاً پیامد متمرکز کردن زیست ملی است.
Rezabtin
به دلایلی، گذشته یکنواختی مهیب آینده را از خود ساطع نمیکند. آینده بهسببِ فراوانیاش پروپاگانداست. مثل علف.
حمیدرضا کامیاب منش
وقتی دستگاهی خراب میشد، هیچ قطعهٔ یدکی در کار نبود و یک مشت وصلهکار نیمهپاتیل را میآوردند سحر و جادو کنند. فلز معمولاً پر از حفره از کار در میآمد. دوشنبهها عملاً همه خمار بودند، صبحهای بعد از روز پرداخت حقوق که هیچ.
روز بعد از باخت تیم ملی یا تیمهای باشگاهی تولید بهشدت کاهش مییافت. هیچ کس کار نمیکرد و همه دربارهٔ جزئیات بازی و بازیکنان بحث میکردند، چون روسیه علاوه بر دیگر عقدههای روانیِ یک ملت برتر، عقدهٔ حقارت شدید کشورهای کوچک را هم دارد. این عمدتاً پیامد متمرکز کردن زیست ملی است.
حمیدرضا کامیاب منش
در محافل فرهیختگان، خصوصاً در میان روشنفکران و اهل ادب، بیوهٔ مردی بزرگ بودن برای خودش هویتی است. بهخصوص در روسیه که حکومت در دههٔ سی و چهل در عرصهٔ تولیدِ بیوهٔ نویسندگان، بسیار کارآمد شده بود و در اواسط دههٔ شصت به تعدادی رسیده بودند که میتوانستند اتحادیهٔ صنفی خودشان را راه بیندازند.
حمیدرضا کامیاب منش
هر چه زودتر خودت را سرباز بدانی، برای سیستم بهتر است
حمیدرضا کامیاب منش
حجم
۱۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۱۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان