- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب یک بغل کاکتوس
- بریدهها
بریدههایی از کتاب یک بغل کاکتوس
۴٫۱
(۹)
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که برخی از آنها به باقی سرند
کمی از پزشکان از آن دستهاند
که بر کسب قدرت کمر بستهاند
چو عضوی به درد آورد روزگار،
در آرند از روزگارش دمار
پس از حال و احوال با دردمند،
رقمهای بالا طلب میکنند
مریضی اگر سرفه بنمود سخت،
به تجویزِ ایشان ضروری است تخت
بخوابد شبی توی دارالشفا
دو میلیون بسلفد برای دوا
به سرکیسهکردن شدند اوستاد
بدا آن که کارش به ایشان فتاد
sadeghi
افتاد در دست تو، باور کن، محال است
حوّای من! گازش نزن، این سیب کال است
حتی جهنم را به ما مفتی ندادند
حالِ بهشتی، پشتبندش ضدّ حال است
این شیوه آدمفریبی، بار الها!
با دست حوا واقعا زیر سؤال است
از روز اول تا همین امروز جمعه
این قصه شد تکرار و صد جور احتمال است
شاید سر کاریم ما، استغفراللّه
سرگرمیات این قصه و این قیل و قال است
از خانهای تا خانهای، این عشق، آن عشق
بر عرصه میتازیم تا وقتی مجال است
اما نه، کرم از سیب بود و، نسل آدم
با سیب خوردن ارتباطش ایدهآل است
دارم کلاغ قصه را سر میرسانم
هرچند میدانم که پایانش شغال است
مادربزرگ علی💝
ماتم از این که اگر کیسه مخلوق تهی است،
دزدها این همه ثروت ز کجا میدزدند!
ادیب
کهنهدزدان که ز مال فقرا میدزدند،
نان خشکیده ز انبان گدا میدزدند
رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا
از کران سمعک و از کور عصا میدزدند
چه به صبح و چه به شام و چه به کوفه، چه به شام
غرض، اندر همهوقت و همهجا میدزدند
رأفت و رحم کجا آید از آن قومِ دنی
که ز افتاده بیمار، دوا میدزدند؟
جرأت سرقت اموالِ بزرگان نکنند
کلَه و کفش ز هر بی سر و پا میدزدند
sadeghi
تو دیش به بر داری و همسایه ندارد
تو باغ دلت خرّم و همسایه دلش ریش
برخیز و یکی کابل به همسایه عطا کن
ای نانِ تو در سفره! بده لقمه به درویش
فریاد از این دیش که چون گاوِ زراعت
در مزرع افکارِ من و تو بزند خیش
این دیش چو مار است که هر سو بکشد سر
یا عقرب جرّاره که هر جا بزند نیش
لو فرض اگر دیش شود میش، یقینا
جز برّه ادبار نمیزاید از این میش
بس نکته که در دیش نهان است، ولیکن
چون قافیه تنگ است، نگردم پیِ باقیش
مادربزرگ علی💝
الهی، به چای و به قلیان قسم
به این حلقه و بزم رندان قسم
به این قهوهخانه که جای صفاست
حسابش ز دیگر مکانها سواست
به خاگینه، املت، به دیزی قسم
به انواع و اقسام تیزی قسم
به انگشتری با نگین درشت
که گویی به انگشت رفته است مشت
به آن چای پررنگ اعلا قسم
به کشکول درویشِ مولا قسم
به قلیان خوانسار و کاشان قسم
به مردان کار و صفاشان قسم
به گچکار و لولهکش و جوشکار
به صبحانهخوردن به جای ناهار
Hossein
اتفاقی زیرچشمی یک نظر
بر جنیفر خان لوپز میکنیم
چای مینوشیم با شیخ عرب
دعوی «هَل مِن مبارز» میکنیم
گر خلیج فارس را نامد عرب،
نفت در حلق معارض میکنیم
پاچهخاری میکنیم از «کاسترو»
چند ماچ از «هوگو چاوز» میکنیم
با «پوتین» عهد اخوّت بستهایم
باجدادن هست جایز، میکنیم
مشکلات مملکت خالی، سرِ
آن قلم در دستِ مغرض میکنیم
هرکسی گوید به زشتی هجو ما،
در نشیمنگاهْش پونز میکنیم
بعد از انشای چنین شعرِ قبیح
معذرتخواهی ز حافظ میکنیم
مادربزرگ علی💝
روز و شب با خودت نرو هی وَر
با تو هستم، بله، شما... دختر!
قلب تو گرچه واقعا پاک است،
خواهرم! خوشگلی خطرناک است
با چنان تیپ و این چنین ترکیب
صورتی مثل کاغذِ تذهیب
وقتی از خانه میزنی بیرون
مردِ صدساله میشود دلخون
متلک بشنوی تو از حالا
از جوانهای بی سر و بی پا
sadeghi
... داستان آن شیخ کی نفت داشت و آن ابرقدرت کی ناو داشت و حکایت شیخ و نفت و ناو و گاو و بقیه قضایا
آن یکی «ناوی» به کشتی در نشست
گفت با شیخِ کویت آن خودپرست:
«هیچ دیدی مین به دریا؟» گفت: «لا»
گفت: «پس شد نصف نفتت بر فنا
گر بریزی نفت را در کوزهای
چند ارزد؟ قیمت خربوزهای
Hossein
تو آدم باش، حوّا کم نداریم
پریسا و فریبا کم نداریم
f_altaha
لپه لپه است، هر کجا باشد
"Shfar"
چو عضوی به درد آورد روزگار،
در آرند از روزگارش دمار
Arezuwishi
تو دیش به بر داری و همسایه ندارد
تو باغ دلت خرّم و همسایه دلش ریش
برخیز و یکی کابل به همسایه عطا کن
ای نانِ تو در سفره! بده لقمه به درویش
f_altaha
نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت
ز سوی مدرسه مست آمد و ملنگ آمد
مرا میان رهش دید و راهِ دل را زد
به سوی مخلصش آمد، چه شوخ و شنگ آمد
در آن میانه عیالم ز دور پیدا شد
همان که شهدِ لبش بهر من شرنگ آمد
کشید نعره که «آی بیحیای اکبیری!»
صدا نگو که چنان غرّشِ پلنگ آمد
گرفت لنگه اُرسی و بر سرم کوبید
چنان که از دهنم بانگِ «ونگ ونگ» آمد
شبش میان من و خانمم جدلها بود
ولی ز خانه زاهد نوای چنگ آمد
f_altaha
پول تحصیلات شهلا ورپریده جور شد
با دو سه ملیون هزینه راهی کنکور شد
عاقبت دانشجوی آزاد راه دور شد
بین فامیلش به «شهلا نابغه» مشهور شد
علم و دین و پایه و شالوده و اصل و اساس
اسکناس است اسکناس است اسکناس است اسکناس
f_altaha
امروز که عاشقی فراگیر شده
کار زن و مرد و کودک و پیر شده
تا آمدم اقتدا کنم، داد زدند:
«هی بچه! برو، مدرسهات دیر شده»
N.M
بس روز گذشت و روزگاران
بس عید بیامد و بهاران
هی هی، که تو هی بدون علّت
هر سال گران شدی به شدّت
آن تازه پنیرِ قالبی رفت
آن لایقِ نان و طالبی رفت
وان تازه گلِ انارِ ساوه
آن صدرنشینِ صد کجاوه
آن میوه تحفه بهشتی
یکباره نشست توی کشتی
کو چاره جز این که نرم نرمک
خود را بزنم به نان و گرمک
ツAlirezaツ
اتاق، تنگ و یقه، تنگ و راهِ روزی، تنگ
ز تنگنای جهان جان من به تنگ آمد
f_altaha
پز میدهی که «بازار از جنس هست لبریز»
کو پول و کو درآمد؟ کو قدرتِ خریدن؟
ما روز و شب به ناچار شبکار و روزکاریم
اما همیشه لنگیم با این همه دویدن
f_altaha
هرگز دل من ز علم محروم نشد
گفتم به اکابر بروم، روم نشد
بگشوده کتاب، یا که خوابم بگرفت
یا ترجمه سخت بود و مفهوم نشد
Niki
نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت
ز سوی مدرسه مست آمد و ملنگ آمد
مرا میان رهش دید و راهِ دل را زد
به سوی مخلصش آمد، چه شوخ و شنگ آمد
در آن میانه عیالم ز دور پیدا شد
همان که شهدِ لبش بهر من شرنگ آمد
کشید نعره که «آی بیحیای اکبیری!»
صدا نگو که چنان غرّشِ پلنگ آمد
گرفت لنگه اُرسی و بر سرم کوبید
چنان که از دهنم بانگِ «ونگ ونگ» آمد
شبش میان من و خانمم جدلها بود
ولی ز خانه زاهد نوای چنگ آمد
ツAlirezaツ
در طول روز وقتی چون اسب، گرم کارم
حق مسلّم ماست شب مثل خر بخوابم
zahra🌿
با تو مردم بی جهت گردندرازی میکنند
پیش هر کس با وجودت سرفرازی میکنند
هاکی روی یخ و بولینگبازی میکنند
«اصغر» و «بلقیس» را «پدرام» و «نازی» میکنند
آنچه میآرد برای هر کس و ناکس کلاس،
اسکناس است اسکناس است اسکناس است اسکناس
N.M
نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت
ز سوی مدرسه مست آمد و ملنگ آمد
mohammad vafaee
گر خلیج فارس را نامد عرب،
نفت در حلق معارض میکنیم
پاچهخاری میکنیم از «کاسترو»
چند ماچ از «هوگو چاوز» میکنیم
با «پوتین» عهد اخوّت بستهایم
باجدادن هست جایز، میکنیم
مشکلات مملکت خالی، سرِ
آن قلم در دستِ مغرض میکنیم
هرکسی گوید به زشتی هجو ما،
در نشیمنگاهْش پونز میکنیم
بعد از انشای چنین شعرِ قبیح
معذرتخواهی ز حافظ میکنیم
ツAlirezaツ
حجم
۱۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۱۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان