بریدههایی از کتاب جاناتان مرغ دریایی
۳٫۹
(۱۰)
اگر بدانی چه میکنی، همیشه شدنی خواهد بود
phoenix
بهشت مکان نیست، زمان هم نیست. بهشت رسیدن به کمال است.
fallah f
میتوانی تصور کنی پیش از آنکه برای نخستین بار به این اندیشه برسیم که جز زیستن، خوردن، جنگیدن و یا قدرت یافتن در فوج هدفی والاتر نیز وجود دارد، چند زندگی را پشت سر گذاشتهایم؟ هزار زندگی، ده هزار زندگی جان! و آنگاه صد سال دیگر تا بفهمیم چیزی به مفهوم کمال وجود دارد، و باز هم صد زندگی دیگر تا به این برسیم که هدف از زندگی، یافتن آن کمال و متجلی کردن آن است. همان قانون، اکنون نیز بر ما حاکم است. بدیهی است جهان بعدی را بر اساس آنچه در این جهان میآموزیم، انتخاب میکنیم. اگر چیزی نیاموزیم، جهان بعدی نیز مانند همین جهان خواهد بود، با همان محدودیتها و بارهای سنگینی که باید از عهدهشان برآییم.»
نگار
چیانگ بارها و بارها گفت: «ایمان را فراموش کن. برای پرواز نیازی به ایمان نداشتی. نیاز داشتی پرواز را درک کنی. این هم همان است، حالا باز تلاش کن....»
امین میاحی
از زمین برخیز و اوج بگیر
phoenix
پدر با مهربانی گفت: «ببین جاناتان، زمستان نزدیک است، قایقها کم میشوند و ماهیها به عمق آب میروند. اگر لازم است چیزی یاد بگیری، دربارهٔ غذا و راههای به دست آوردن آن یاد بگیر. بدان که پرواز بسیار خوب است، اما فراموش نکن پرواز برای سیر کردنِ شکم است.»
امین میاحی
جاناتان به سخن درآمد و گفت: «بیمسئولیتی؟ برادران من!...» فریاد برآورد: «...چه کسی مسئولتر از آن مرغ دریایی که به دنبال مفهوم و هدف عالی زندگی است و آن را یافته؟ هزاران سال است که در تکاپوی یافتن کلهماهی بودهایم. ولی حالا دلیلی برای زندگی، برای آموختن، برای کشف و برای آزاد بودن داریم! به من تنها یک فرصت دیگر بدهید، اجازه بدهید آنچه را یافتهام به شما نشان دهم...»
امین میاحی
اما گروه مرغان همچون سنگ شده بودند.
همه یکصدا گفتند: «برادریمان از هم گسسته است.» و در یک حرکت هماهنگ گوشهای خود را گرفتند و به او پشت کردند.
جاناتان باقی روزهای زندگیاش را در تنهایی سپری کرد، اما آنسوی صخرههای دوردست نیز پرواز کرد. اندوه او تنها به خاطر تنهایی نبود، به خاطر این هم بود که مرغان دیگر نخواسته بودند پرواز شکوهمندی را که انتظارشان را میکشید باور کنند. نخواسته بودند چشمان خود را بگشایند و حقیقت را ببینند.
امین میاحی
آیا ممکن بود مرغی آنجا باشد که سعی کند محدودیتهایش را در هم بشکند و مفهوم پرواز را، فراسوی تقلا برای به چنگ آوردن تکهای نان از یک قایق، درک کند؟
phoenix
«فلچ بینوا! آنچه را دیدگانت به تو میگویند باور نکن. چشمهایت تنها محدودیت را نشانت میدهند. با ادراک خود بنگر، آنچه را اکنون میدانی دریاب، آنگاه راه پرواز را خواهی یافت.»
artam
ر فقط یک دهم ــ یا حتی یک صدم ــ از آنچه را در اینجا فهمیده بود، آن هنگام که روی زمین بود درک میکرد، زندگی چقدر پر معناتر میشد
phoenix
جسم چیزی نیست مگر اندیشه
phoenix
انگارهای نامحدود از آزادی
phoenix
یک ماهی کولی را که به سختی به دست آورده بود، به میل خود برای مرغ پیر و گرسنهای انداخت که به دنبال آن بود، فکر کرد: «چه بیهوده! میتوانستم این همه وقت را صرف یاد گرفتن پرواز کنم. چیزهای زیادی برای یاد گرفتن وجود دارد!»
رعنا
این اندیشه برسیم که جز زیستن، خوردن، جنگیدن و یا قدرت یافتن در فوج هدفی والاتر نیز وجود دارد، چند زندگی را پشت سر گذاشتهایم؟ هزار زندگی، ده هزار زندگی جان! و آنگاه صد سال دیگر تا بفهمیم چیزی به مفهوم کمال وجود دارد، و باز هم صد زندگی دیگر تا به این برسیم که هدف از زندگی، یافتن آن کمال و متجلی کردن آن است. همان قانون، اکنون نیز بر ما حاکم است. بدیهی است جهان بعدی را بر اساس آنچه در این جهان میآموزیم، انتخاب میکنیم. اگر چیزی نیاموزیم، جهان بعدی نیز مانند همین جهان خواهد بود
Mohammad Developer
حجم
۵۲۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۵۲۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان