موضوع علوم انسانی انسان و اوصاف و احوال و کنشهای اوست، آنچه در این علوم نافذ است نه تبیین که فهم پدیدارهاست و فیلسوفانی که در علوم انسانی تأمل داشتهاند همچون دیلتای، ریکرت، وینلباند، گادامر، ریکور و... همگی در این نکته متفقالقولاند.
کاربر ۵۲۶۸۶۸۱
فهم، چنانکه گادامر مدلل ساخت، همواره رخدادی است متضمن یک تنش؛ تنش زمانی (بین گذشته و حال)، تنش مکانی (فهم احوال و اوصاف و آداب انسانهای اقلیمهای دیگر)، تنش جزء و کل (یا تنش انضمام و انتزاع) و... مولد مفهوم فرونسیس دقیقاً آنجاست که تنشی در کار است و از همین رو فرونسیس تضایف با فهم دارد؛ فهمی که البته بنیاد علوم انسانی است.
کاربر ۵۲۶۸۶۸۱
تراژدی یونان مالامال است از سؤالها و مسائلی از این دست: انسان مجاز به دانستن چیست؟ در جهانی که بر آن بخت حکمفرماست از انسان انتظار چه عملی میرود؟ از آیندهای که بر او پوشیده است انسان انتظار چه باید بکشد؟ ما، در مقام انسان، چه باید بکنیم تا در محدوده انسانیت باقی بمانیم؟ آنچه سرایندگان این تراژدیها در پاسخ به این سؤالها از اشاره به آن خسته نمیشدند یک کلمه بود: فرونئین. ارسطو شاید به دلیل تعلق بیشترش از افلاطون به این سنت تراژدی است که سؤالها و مسائلی از این دست را جدیتر میگیرد (Abenque, ۱۹۶۳: ۳۰).
کاربر ۵۲۶۸۶۸۱
اگر در سوفیا گزارههای علمی نهایتاً به اصول نخستینی میرسند که استنتاج آنها از امر دیگر ممکن نیست و به همین جهت این اصولِ نخستین واحدهای مبنایی سوفیا هستند، در فرونسیس این وضعیت زیسته انضمامی است که بنیاد قرار میگیرد و عمل برپایه چنین بنیادی به وجود میآید.
کاربر ۵۲۶۸۶۸۱
تأمل و سنجش فرونتیک به فضیلتی والا اشاره دارد که از رابطه صرف بین وسیله و هدف در اینجا و اکنون استعلا میجوید، هر چند ناگزیر در همین رابطه هم هست که تحقق پیدا میکند.
کاربر ۵۲۶۸۶۸۱