بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعترافات یک کتاب خوان معمولی | طاقچه
تصویر جلد کتاب اعترافات یک کتاب خوان معمولی

بریده‌هایی از کتاب اعترافات یک کتاب خوان معمولی

نویسنده:آنه فدیمن
امتیاز:
۳.۴از ۳۲ رأی
۳٫۴
(۳۲)
فرزند! کتاب را پرت نکن، از لذت نامقدس بپرهیز، از بُریدن عکس‌ها! کتاب را مثل بزرگ‌ترین گنجت حفظ کن.
falinezh
داغ قلم جان‌سوز است. ده سال پیش خودنویسم گم شد. مثل یک عاشق حسود هیچ‌گاه آن را از خانه بیرون نبرده بودم.
falinezh
یک‌بار سرم را از آن صفحاتی که در وصف همسر آرمانی بود بلند کردم و از جورج پرسیدم: «به نظرت، من در زیبایی و خلوص مثل گلی بی‌همتایم که در دامن تو نشسته‌ام؟» زیرلبی، آرام و صلح‌جویانه، چیزی گفت که هرچه بود، تأیید نبود.
مهدی
شاو یک‌بار یکی از کتاب‌هایش را در یک کتاب‌فروشی دست‌دوم پیدا کرد که امضا شده بود: «تقدیم به فلانی، با احترام، جورج برنارد شاو.» آن را خرید، به فلانی برگرداند و زیرش این خط را اضافه کرد: «با تجدید احترام، جورج برنارد شاو.»
مهدی
خواهران جان مک‌گارن، نویسندهٔ ایرلندی، وقتی خردسال بود، هنگامی که کتاب می‌خواند، بند یکی از کفش‌هایش را باز کردند و آن را از پایش درآوردند؛ از جایش تکان نخورد. یک کلاه حصیری روی سرش گذاشتند؛ واکنشی نشان نداد. فقط وقتی صندلی چوبی‌ای که رویش نشسته بود را از زیر پایش کشیدند، به تعبیر خودش، «از کتاب بیدار شد».
Yamad
من و شوهرم تصمیم گرفتیم کتاب‌هایمان را با هم یک‌کاسه کنیم. ما ۱۰ سال است همدیگر را می‌شناسیم؛ شش سال نامزد بوده‌ایم و پنج سال است که رسماً ازدواج کرده‌ایم. فنجان‌های قهوه‌خوری‌مان جفت نیستند، اما همزیستی دوستانه‌ای دارند. پیراهن‌های همدیگر را می‌پوشیم و حتی اگر لازم باشد، جوراب‌های یکدیگر را. آلبوم‌های موسیقی‌مان از قدیم قاطی شده‌اند بی آنکه مشکلی پیش بیاید.
آتیس -Άτις-
آمریکایی‌ها موفقیت را تحسین می‌کنند و انگلیسی‌ها شکست حماسی را.
مهدی
با اینکه یک کتاب آشپزی با روکش پلاستیکی دارم، هرگز از آن استفاده نمی‌کنم. چه لذتی بالاتر از اینکه ۳۰ سال بعد، صفحهٔ ۵۸۱ کتاب لذت پخت‌وپز را باز کنم و ردپایی از همان زردهٔ تخم‌مرغی ببینم که دخترم هنگام پختن اولین کیک بلوبری در ۲۲ ماهگی روی آن ریخته است!
خانومِ کتابدار
یکی از همکلاسی‌هایم در دانشگاه، که وکیل است، از کارت ویزیت‌هایش برای نشان‌گذاری استفاده می‌کند و نشان‌هایی را که همسرش از فروشگاه تیفانی خریده است پس می‌زند، چون چند میکرون ضخیم‌ترند و شاید نشانی از جای پایشان بماند.
falinezh
از پاسخ‌دهندگانم پرسیدم که به نظرشان تعداد لغاتی که ما بلدیم، نسبت به مردمان سال ۱۹۲۰، کمتر است یا بیشتر. آن‌ها دقیقاً دو گروه شدند. کمدین (صفر امتیازی) گفت: «شرط می‌بندم حداقل به اندازهٔ آن‌ها می‌دانیم. واژگان جدیدی که در اینترنت ابداع شده است کفایت می‌کند تا هرآنچه از ادبیات قرن نوزدهم از دست داده‌ایم را جبران کند.» این تصور برایم بدبو بود. نمایشنامه‌نویس (یک امتیازی) با تأسف گفت: «کلمات کمتری می‌دانیم و آن‌هایی که می‌دانیم هم آن‌قدرها زیبا نیستند. به همین کلمات فهرستت گوش بده! کلماتی که از دست داده‌ایم معنای ضمنی داشته‌اند و کلمات جدیدی که به دست آورده‌ایم صریح‌اند. هرگز ندیده‌ام که از واژهٔ مودم در یک شعر استفاده کنند.»
آتیس -Άτις-
الآن سه جلد کتابِ باز روی میز کنار تختخوابش هست. او می‌گوید: «آماده‌اند تا هرلحظه که خواستم، برشان دارم. یا در قیاس با دستگاه‌های الکترونیک، بستن کتاب و نشان‌گذاشتن لای آن مثل فشاردادن دکمهٔ توقف (Stop) است، ولی کتاب باز را که وارونه روی زمین می‌گذارید، انگار دکمهٔ مکث (Pause) را زده‌اید.»
falinezh
اعتراف می‌کنم که در حفظ نظم اطرافم بی‌قید هستم: گاهی کتاب‌ها را پخش‌وپلا می‌کنم و گاهی حتی مرتکب گناه بزرگ‌تری می‌شوم: گوشهٔ یک ورقه را تا می‌کنم. (با این کار، هم کتاب‌آزارم و هم وسواسی: گوشهٔ بالایی را برای نشان‌گذاشتن صفحه تا می‌زنم و گوشهٔ پایین را برای اینکه یادم باشد از این صفحه برای کتاب گلچینم زیراکس بگیرم.)
falinezh
در این تقدیمیه نوشته است: «به همسر عزیزم... این کتاب تو هم هست؛ چون زندگی‌ام نیز مال توست.»
falinezh
یک بار، وقتی کیک شکلاتی برای گرامیداشت تولدهای نزدیک‌به‌همِ سه عضو خانوادهٔ فدیمن سفارش دادم، کیک را، که رویش نوشته بود Happy Birthday’s، از کارگر شیرینی‌پزی گرفتم و خطا را درست کردم تا بشود: Happy Birthdays. می‌دانستم دراژه‌های نقره‌ای یا رُز شیرینِ صورتی‌رنگ به چشم خانواده‌ام نمی‌آید و اگر از آن فاجعهٔ آپوستروفی جلوگیری نکرده بودم، همگی هم‌نوا ضجه می‌زدند: «یک آپوستروف زیادی است!»
falinezh
باز کردن صندوق پستی و یافتن نامه‌ای از یک دوست قدیمی، که دستخطش روی پاکت نامه به اندازهٔ صورتش آشناست، چه لذتی دارد!
falinezh
هروقت با واژهٔ فرانسوی plein روبه‌رو می‌شوم که معنای «پُر» می‌دهد، ذهنم بی‌درنگ به پانزده‌سالگی می‌رود که پس از خوردن یک تکهٔ گندهٔ «مرغ و ترخون» به میزبان‌های پاریسی‌ام گفتم plein شده‌ام، اما بعداً فهمیدم این صفت مخصوص زن باردار و ماده‌گاوی است که به شیردوشی نیاز دارد.
falinezh
در دنیای پُر از خیانت نگارش کتاب‌های آشپزی، گویا سرقت ادبی چندان محلی از اِعراب ندارد. کافی است به یک دستورپخت قدری رُزماری اضافه کنید تا مال شما شود.
falinezh
آن‌ها وقف لحظات تنهایی‌ام هستند. برای همین نمی‌توانم آن‌ها را در مهمانی‌ها به رُخ بکشم.
da☾
از قدیم معتقد بودم کتابخانهٔ هرکس یک «طبقهٔ عجیب» دارد. در این طبقه، مجموعهٔ رمزآلودی از کتاب‌ها جا خوش کرده‌اند که موضوعشان به بقیهٔ کتابخانه هیچ ربطی ندارد، اما دقیق‌تر که نگاه کنیم، حرف‌های زیادی دربارهٔ صاحبشان می‌زنند.
l🌪️🪄𝔍𝔖✨࿐
مشکل عشق جسمانی آن است که تکه‌پاره‌های کتاب‌هایمان را هم دوست داریم.
falinezh
شکم‌چران ادبی پسرم که هشت‌ماهه بود، ادبیات را به معنای دقیق کلمه می‌بلعید. هر کتابی به او می‌دادند گاز می‌زد.
falinezh
هالبروک جکسون (منتقد کتاب بریتانیایی) نوشته بود: «کتاب‌ها غذایند و کتابخانه‌ها بشقابِ گوشت که به کام‌ها تقدیم می‌شوند... مثل دیگر غذاها، آن‌ها را از سر عشق یا ضرورت می‌خوریم، اما بیشتر از سرِ عشق.»
falinezh
بهترین نوشته‌های دربارهٔ غذا از گرسنگی می‌گویند، نه شکم‌چرانی.
falinezh
«علاقه‌ام به تو ورای عشق است و از عشق تو گریز ندارم؛ گاهی اوقات به یاد من باش، آن هنگام که آلپ و اقیانوس میانمان فاصله می‌اندازد که هرگز فاصله نخواهند انداخت مگر آنکه تو بخواهی.»
کاربر ۵۱۵۹۹۱۸
درواقع، محبوب‌ترین آثار ادبی دربارهٔ غذاها نزد من آن‌هایی هستند که نه یک خوراک واقعی، بلکه خوراکی تخیلی را توصیف می‌کنند: خیال‌پردازی شکم‌چرانی توسط کسانی که صدها کیلومتر با اولین صندوقچهٔ خوراکی فاصله دارند.
falinezh
به نظر من، ۸.۵ کیلو کتاب قدیمی حداقل ۸.۵ برابر خوشمزه‌تر از نیم‌کیلو خاویار تازه است.
da☾
اگر الآن آن را نخرم، شاید هرگز شانس دوبارهٔ خریدش را نداشته باشم.
da☾
«مگر می‌شود کسی که واقعاً عاشق کتاب‌هایش است، تا زمانی که جان در بدن دارد، مسئولیت استقرار آن‌ها در خانه‌هایشان را به دیگری بسپارد؟
mt
شُهره‌شدن جلوی سقوط را نمی‌گیرد.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
اما من آن لباس را سفارش ندادم. مشکلم (مشکلی که از آنه فَدیمن، این خوانندهٔ وفادار کاتالوگ‌ها، یک مشتری بی‌وفا می‌سازد) آن است که هیچ‌وقت این اقلام را نمی‌خواهم. فقط مشتری آن فانتزی‌ام که به ارمغان می‌آورند. لباس یقه پُف‌دار نمی‌خواهم؛ خانهٔ ییلاقی، صندلی کنار پنجره و پروست می‌خواهم.
me

حجم

۲۰۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۲۰۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۱۴,۴۰۰
۷۰%
تومان