
بریدههایی از کتاب به سوی طبیعت وحشی
نویسنده:جان کاراکائر
مترجم:نازنین عظیمی
ویراستار:مریم سعیدی
انتشارات:نشر ستاک
دستهبندی:
امتیاز
۴.۴از ۸ رأی
۴٫۴
(۸)
«آنهایی که اینجا زندگی نمیکنند، یک نسخه از مجلهی آلاسکا را برمیدارند، بعد در حالی که آن را ورق میزنند با خودشان فکر میکنند (هی! دیگه وقتشه که بری اون بالا. بری توی دل طبیعت. بری و سهمت رو از اون زندگی رویایی بگیری.) اما وقتی به اینجا میرسند یا درواقع وقتی به دل طبیعت وحشی میزنند هیچ شباهتی بین تصاویر مجلات با عالم واقع پیدا نمیکنند؛ رودخانههای بزرگ و خروشان و پشههایی که تو را درسته قورت میدهند. در خیلی از جاها به ندرت حیوانی برای شکار پیدا میشود. زندگی در دل طبیعت وحشی یک سفر تفریحی نیست.»
n re
وقتی تنهایی، عادیترین چیزها هم پرمعنا به نظر میرسند.
نازنین عظیمی
نکند در انتظار مرگ بنشینم تا از راه برسد و بیآنکه کسی بفهمد چطور یا کجا به آخر خط رسیدم، دست به دستش بسپارم.
نازنین عظیمی
اوایلِ یک صعود دشوار، بویژه زمانی که تنهایی، با تمام وجود احساس میکنی زمین چون پرتگاهی عمیق از پشت تو را به سمت خود میکشد. مقاومت در چنین شرایطی یک چالش فوقالعاده آگاهانهی ترسناک است؛ حتی جرات نمیکنی یک آن، به خود اجازهی ترسیدن بدهی. آوای افسونگر خلاء تو را عصبی میکند؛ حرکات مردد، ناشیانه و ناجوری از تو سر میزند. ولی هرچه پیشتر میروی، با محیط بیشتر اخت میشوی. عادت میکنی با حکمی که برایت بریده شده کنار بیایی. به قابلیت دستها و پاها و سرت ایمان میآوری. خویشتنداری را میآموزی و یاد میگیری به خود اعتماد کنی.
نازنین عظیمی
منزلگاهی برای بشر- که ساخت دستِ طبیعت است و چنانچه لایق آن باشی از آن بهره خواهی برد. آدم توان پیوند خوردن با آن را نداشت؛ وسیع بود و مخوف- نه با مادرش زمین که آوازهاش را شنیدیم، و نه با خودش که قدم بر آن گذاشتیم و در آن مدفون گشتیم. و بعد آدم چنان با او خو گرفت که استخوانهایش را به او سپرد.
نازنین عظیمی
من زندگی بالغانهی خود را با این فرض آغاز کردم که میشود دوباره همچون انسان بدوی عصر حجر زیست. به همین منظور بیش از سی سال روی این طرح برنامهریزی و با این شرایط زندگی کردم. باید بگویم ده سال آخر واقعا شرایط جسمی، روحی و حسی بشر عصر حجر را تجربه کردم. در نهایت با اقتباس از آیین بودا به مرحلهای رسیدم که با واقعیت محض روبهرو شدم. و متوجه شدم انسان امروزی که ما میشناسیم دیگر قادر به زندگی در دل طبیعت وحشی نیست.
رسلینی شکست فرضیهی خود را منصفانه پذیرفت. او در سن چهل و نه سالگی با طیب خاطر اعلام کرد که اهداف زندگی خود را «از نو طرحریزی کرده»
کاربر ۸۰۸۰۴۱۹
بخشی از زیبایی این کشور به من تعلق دارد. حس میکنم دلبستگیام به زندگی کمتر و آرامشام تا حدی بیشتر شده... دوستان خوبی دارم اما هیچیک واقعا درک نمیکنند که چرا این جا هستم یا چه میکنم. هرچند من هم چیز بیشتری از آنان که درک کاملی ندارند، نمیدانم؛ به تنهایی خیلی پیش رفتهام.
کاربر ۸۰۸۰۴۱۹
من در پی تغییر بودم، نه جریان آرام زندگی. به دنبال هیجان و خطر بودم. میخواستم شانس قربانی شدن با عشق را تجربه کنم. سرشار از انرژی بودم و دریغ که جایی برای خرج کردن آن در زندگی آراممان وجود نداشت.
نازنین عظیمی
«فهمیدم زندگی درست شبیه به زندگی همهی آدمهای اطرافمان است؛ زندگی واقعی آمیخته با زندگی دیگران است و شادیای که با دیگران تقسیم نشود شادی نیست ... و این از همه بیشتر آزارم میداد.» و بعد کنار این عبارت نوشته بود: «خوشبختی در صورتی واقعی است که با دیگران تقسیم شود.»
کاربر ۸۰۸۰۴۱۹
هیچ کاری را نیمه کاره رها نمیکرد. وقتی کاری را شروع میکرد حتما تا آخرش میرفت. انگار به خودش متعهد میشد. و این همان چیزی بود که میشد آن را اصول اخلاقی واقعی نامید. مککندلس استانداردهای خیلی بالایی برای خودش تعریف کرده بود.»
Ati
قصد داشت زندگی کاملا جدیدی برای خود بیافریند. زندگیای که آزادانه در تجربیات حسابنشدهی آن غرق شود و در آن اوج بگیرد. حتی برای آنکه نشان دهد بند ناف زندگی گذشتهاش را قطع کرده است، نام جدیدی برای خود برگزید. دیگر کریس مککندلسی در کار نبود؛ حالا الکساندر اَبَر خانهبهدوش، ناخدای سرنوشت خویش بود.
Ati
تو به من یا هیچکس دیگری نیاز نداری تا نور جدیدی به زندگیات بتابد. خودش اینجاست. به همین سادگی. منتظر است تا به آن چنگ بزنی. تمام کاری که باید بکنی آن است که دستت را به سمتش دراز کنی. تنها کسی که باید با آن مقابله کنی فقط تو هستی و خودِ لجوجی که در شرایط جدید با این تو درگیر خواهد شد.
Ati
من در پی تغییر بودم، نه جریان آرام زندگی. به دنبال هیجان و خطر بودم. میخواستم شانس قربانی شدن با عشق را تجربه کنم. سرشار از انرژی بودم و دریغ که جایی برای خرج کردن آن در زندگی آراممان وجود نداشت.
hamed_im
هیچ کاری را نیمه کاره رها نمیکرد. وقتی کاری را شروع میکرد حتما تا آخرش میرفت. انگار به خودش متعهد میشد. و این همان چیزی بود که میشد آن را اصول اخلاقی واقعی نامید. مککندلس استانداردهای خیلی بالایی برای خودش تعریف کرده بود.»
نازنین عظیمی
خیلی تلاش میکرد تا دنیا را درک کند یا سر دربیاورد که چرا مردم غالب اوقات رفتار خوبی با هم ندارند. چندین بار سعی کردم به او بفهمانم که نباید خیلی توی این قضایا عمیق شد، اما الکس توی همین چیزها گیر کرده بود
MehrAra
مادامی که به ندای درونت گوش فرا دهی هرگز به بیراهه نخواهی رفت. حتی چنانچه امری در نهایت به ضعف جسمانی بینجامد باز هم نمیتوان ادعا کرد که لابد پایانی تاسفبار در انتظار خواهد بود، زیرا این پیامها متضمن حیاتی هماهنگ با اصولی متعالیترند. اگر شب و روزت چنان با شادی آمیخته است که از زندگیرایحهی شیرین گلهای بهاری به مشام میرسد (شرط میبندم) سبکروحتر، پرستارهتر و جاودانتر خواهی زیست؛ و این یعنی رستگاری.
MehrAra
آدمهای زیادی مثل تو هستند که هیچوقت از زندگیشان راضی نیستند و با اینحال حتی به تغییر شرایط فکر هم نمیکنند چون بسیار محافظهکارند، همرنگ جماعت هستند و برای داشتن یک زندگی امن و مطمئن تلاش میکنند. درست است که اینعوامل باعث آرامش خاطر آدم میشود، اما در واقع هیچچیز برای روح ماجراجوی انسان، مخربتر از یک آیندهی مطمئن نیست.
MehrAra
حجم
۳۵۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۳۵۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان