«آنهایی که اینجا زندگی نمیکنند، یک نسخه از مجلهی آلاسکا را برمیدارند، بعد در حالی که آن را ورق میزنند با خودشان فکر میکنند (هی! دیگه وقتشه که بری اون بالا. بری توی دل طبیعت. بری و سهمت رو از اون زندگی رویایی بگیری.) اما وقتی به اینجا میرسند یا درواقع وقتی به دل طبیعت وحشی میزنند هیچ شباهتی بین تصاویر مجلات با عالم واقع پیدا نمیکنند؛ رودخانههای بزرگ و خروشان و پشههایی که تو را درسته قورت میدهند. در خیلی از جاها به ندرت حیوانی برای شکار پیدا میشود. زندگی در دل طبیعت وحشی یک سفر تفریحی نیست.»
n re
وقتی تنهایی، عادیترین چیزها هم پرمعنا به نظر میرسند.
نازنین عظیمی
نکند در انتظار مرگ بنشینم تا از راه برسد و بیآنکه کسی بفهمد چطور یا کجا به آخر خط رسیدم، دست به دستش بسپارم.
نازنین عظیمی
اوایلِ یک صعود دشوار، بویژه زمانی که تنهایی، با تمام وجود احساس میکنی زمین چون پرتگاهی عمیق از پشت تو را به سمت خود میکشد. مقاومت در چنین شرایطی یک چالش فوقالعاده آگاهانهی ترسناک است؛ حتی جرات نمیکنی یک آن، به خود اجازهی ترسیدن بدهی. آوای افسونگر خلاء تو را عصبی میکند؛ حرکات مردد، ناشیانه و ناجوری از تو سر میزند. ولی هرچه پیشتر میروی، با محیط بیشتر اخت میشوی. عادت میکنی با حکمی که برایت بریده شده کنار بیایی. به قابلیت دستها و پاها و سرت ایمان میآوری. خویشتنداری را میآموزی و یاد میگیری به خود اعتماد کنی.
نازنین عظیمی
منزلگاهی برای بشر- که ساخت دستِ طبیعت است و چنانچه لایق آن باشی از آن بهره خواهی برد. آدم توان پیوند خوردن با آن را نداشت؛ وسیع بود و مخوف- نه با مادرش زمین که آوازهاش را شنیدیم، و نه با خودش که قدم بر آن گذاشتیم و در آن مدفون گشتیم. و بعد آدم چنان با او خو گرفت که استخوانهایش را به او سپرد.
نازنین عظیمی