بریدههایی از کتاب شهر غصه
۴٫۳
(۹۸)
امیرکبیر- تیشه بشکن فرهاد، که در این شهر مجازی شلوغ، همه شیرین شده اند، به فریب و به دروغ، کله نایک به سر، حسرت لایک به دل، به ریلیشن سینگل، تا که مقبول افتند نزد آن خسرو خوبان، شاه شمشادقدان و شه شیرین دهنان!
fati
عجب صبری تو داری مادر میهن، ز دست این همه ناخوانده فرزندان بازیگوش، که در تاریکی مرموز تابستان، به گردنبند نازک چنگ می آرند و داروغه تمام تلخی شب را به شور رشوه ای ناچیز می بخشد. قلندر! قلندر لَخت و مخمور و کژ و بی رگ، به خوابی ژرف است افسوس! عجب صبری تو داری مادر میهن! از آن آوازه خوان با نعره ها و ناله جعلی که از رادیوی تاکسی دیروزی به گوش این حقیر ادرار می فرمود، ز ملی پوش تریاکی، سوپر وایزر سوزا...
نرگس
امیرکبیر- تیشه بشکن فرهاد! خود مرحوم نظامی اینجا، دو سه پیجی دارد! چیست این، محشر کبری برپاست؟ تو ولی فارغ از این حوری و غلمان و پری های دغل، باز هم می پرسی ” خانه دوست کجاست "
مسعود
امیرکبیر- تیشه بشکن فرهاد، که در این شهر مجازی شلوغ، همه شیرین شده اند، به فریب و به دروغ، کله نایک به سر، حسرت لایک به دل، به ریلیشن سینگل، تا که مقبول افتند نزد آن خسرو خوبان، شاه شمشادقدان و شه شیرین دهنان!
خسرو خود مشغول است به ابر اعجازی از فتوشاپ، کله اش روی تن هرکول است! با یکی عینک دودی مخوف تا ریا را نشود از پس چشمانش دید
مسعود
همبازی! بیا و مرا ببر سر مزار شاد روزهای کودکی، زیر سایه بالنگ، پودم را بدوز به تار شهنواز و شور عالی شهناز. ببرم به روزی که چه سرمست بودیم بس که هیچ نمیفهمیدیم.. نمیفهمیدیم سوختن پاگذاشتن روی خط سر لیلی بازی نیست، سوختن چیز دیگریست. آن موقع دلم را نه کرشمه ماهور کمانچه ربود نه کینه محبوس سینه تپانچه. کارستان چشم غزالی بود گریخته به دامان صیاد ناشی. تیرم کمانه کرد و دوباره به چله نشست. چلهای چهل ساله کنج دلم... عاشقت شد آنقدر که یادم رفت صید که بود و صیاد که ...غرض از تقریر این نامه آنست که خاتون اجازه فرمایند...
Hafezeh Tiry
دست بردار...زندگی تو این شهر مثل عشق یه سره است، تو باید عوض بشی اون همونیه که هست. میشی اونی که میخواد، حتی اگه بهت نیاد. حالا عشقه یا هوس، هر چی که هست، تو خوشی انگاری
Hafezeh Tiry
امیرکبیر- تیشه بشکن فرهاد، که در این شهر مجازی شلوغ، همه شیرین شده اند، به فریب و به دروغ، کله نایک به سر، حسرت لایک به دل، به ریلیشن سینگل، تا که مقبول افتند نزد آن خسرو خوبان، شاه شمشادقدان و شه شیرین دهنان!
خسرو خود مشغول است به ابر اعجازی از فتوشاپ، کله اش روی تن هرکول است! با یکی عینک دودی مخوف تا ریا را نشود از پس چشمانش دید
.
شما معجون طی الارض ندارین، من از این شهر برم؟
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
امیرکبیر – نور فلاشره و اتاق تاریک / یار شاسی بلند کمر باریک/ دور و برم ریخته، وول میخورن / همه جوره از زاپاس و فابریک/ولی دیگه من نگام رو توه فقط/ آخه به چشمم تک اومدی، تبریک!
Hafezeh Tiry
یکی بود یکی نبود، زیرگنبد کبود، غیرخدای مهربون هیچ کی نبود. تو دل دشت بزرگ که صبحها مخمل جادوی سرانگشت نسیم، تنش رو غرق اقاقی میکرد، غروبها خورشید خانوم لپهاش روعنابی میکرد؛ تو شبها خود خدا، گوشه پیرهن ساتنش رو منجوق و مرواری میدوخت، پشت یه کوه بلند، که از سربیکاری، با نوک قله تیز و سرکجش، شکم ابرهارو قلقلک میداد، یه شهری بود؛ نفسهاش خِس خِس دود؛ توی ذهنش پرتشویش فلز؛ خاطراتش همه بدخیم و کبود؛ ولی انگار تو نگاش یه برقی بود یه چیزی مثل امید؛ مثلا شکل یه جفت بال سفید، سایه بید، بید مجنون نمیدونم خلاصه چشمش رو دوخته بود به آسمون؛ نمیشد دل بکنه؛ یه رفیقی میگفت «تو نخ ابره که بارون بزنه. آخ اگه...
nargess2005
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش، بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش
سینا
چی بگم از خیام، نه ریاضی نه نجوم، نه رباعی، نه غزل، میزنه چوب حراج به سوال کنکور، تستی شصت هزار تومن.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
تیشه بشکن فرهاد، که در این شهر مجازی شلوغ، همه شیرین شده اند، به فریب و به دروغ
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
راستی شیرین خانوم توی کافی شاپه، با یه آقای دیگه، این که نه خسرو و نه فرهاده! روم سیاه... شوهردوست خودش بهزاده.
آرش رو یادت هست؟! کمون رو گذاشت زمین، باروبندیلش رو بست و راهی شد؛ آخه اخبار گفته یه زمینی لرزید. میره تا میون آوارای شهر، از تو دستهای زنها و دخترها، چند تا دستبند و النگو کِش بره؛ خُب دیگه، چند سالیه معتاده
کاوه آهنگر نیست، دکون رو فروخته و پولش رو داده نزول
ابن سینا یه کمربند ساخته، میگه لاغر میکنه
پ. و.
چی بگم از خیام، نه ریاضی نه نجوم، نه رباعی، نه غزل، میزنه چوب حراج به سوال کنکور، تستی شصت هزار تومن.
طفلکی امیرکبیر بیکاره... اومده تو شهر غصه یه کاری پیدا کنه، کسبی و تجارتی، حجره و درآمدی...
پ. و.
باری بچههای خوب و نازنین! آقامیرزا دیگه تو شهری که میشناخت نبود. اینجا اون شهری که با خون جیگر ساخت نبود.
رو دیوارهاش قلب تیرخورده نداشت، دیگه بچه ذلیل مرده نداشت. سبزی تو سفرهشون تازه نبود، رخت مردمونش اندازه نبود. بعضیها تنگتر از وجودشون، بعضیها گشادتر از سجودشون... دیگه گل حتی تو قالیهاش نبود، خبر از دم دم تنبکهاش نبود.
حمومک مورچه نداشت، درختها آلوچه نداشت، نفسش چاق نبود تو کوچههاش باغ نبود...
پ. و.
امیرکبیر- حضرت شیخ رئیس!
ابن سینا- جانم امیر
امیرکبیر- ببینم! همه مردم شهر جز همون سه درصدن، اینطور نیست؟ ... دست مریزاد، تز منصفانه ایست...اولش لازمه مبتلا بشن، تا یکی باشه مداوا بکنه
ابن سینا- کسی که مجبورشون نمیکنه! ...چشم یارو چشمه تراخمه، سراغ لنز متالیک میگیره. لای دندوناش هنوز لپه پارسالی هست، واسه برق خنده هاش نگین آنتیک میگیره. میگی من چیکار کنم، نفروشم؟...
پ. و.
دست بردار...زندگی تو این شهر مثل عشق یه سره است، تو باید عوض بشی اون همونیه که هست. میشی اونی که میخواد، حتی اگه بهت نیاد.
negar
حجم
۲۱۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۲۱۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۲۹,۰۰۰
۲۰,۳۰۰۳۰%
تومان