بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب

بریده‌هایی از کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب

امتیاز:
۴.۸از ۲۶ رأی
۴٫۸
(۲۶)
«داشتن یا نداشتن» مسئله این است! آدم‌ها عاشق داشتن‌اند؛ و فرار می‌کنند از نداشتن. درحالی‌که داشتن، تنبلی می‌آورد و سستی؛ و نداشتن، انگیزه و تغییر.
melik
چشم سَلوا آن‌قدر وَرَم کرده بود که باز نمی‌شد؛ ساعد بوکسا متورم و زخمی بود و لب‌های یکی از دوستان بوکسا هم بادکرده و گوشتالو شده بود. انگار همه از دعوا با یک حریف قَدَر بیرون آمده بودند! اما زخم‌های آن‌ها به خاطر کتک‌خوردن و دعوا نبود؛ آن‌ها نیش خورده بودند! زیر درخت آتش روشن کرده بودند تا زنبورها از کندو بیرون بیایند و خواب‌آلود شوند، اما وقتی کندو را از درخت پایین آوردند، زنبورها بیدار شدند و از روی عصبانیت، حسابی از خجالت بوکسا و بقیه درآمدند.
Dexter
نقشه کشیده بود که آخرین تکّهٔ موم را نگه دارد. آن را به‌دقت لای برگی پیچید و ذرّه ذرّه توی دهانش گذاشت و جوید تا خاطرهٔ آن شیرینیِ لذیذ، بیشتر توی ذهنش بماند.
Dexter
«من سَلوا هستم.» «منم کوچیکت ماریِل!» دوست پیدا کردن اتفاق خوبی بود.
melik
زن سر تکان داد. او پیر بود؛ خیلی پیرتر از مادر سَلوا. ساکت ماند تا او چیزی بگوید؛ و بالاخره به حرف آمد: «حتماً گرسنه‌تِه». بلند شد و داخل خانه رفت. چند دقیقه بعد، با دو مُشت بادام‌زمینی برگشت و دوباره سر جایش نشست. «ممنون خاله‌جان!» چُمباتمه زد کنار زن و بادام‌ها را یکی‌یکی پوست کَند و خورد. هرکدام را تا جایی که می‌شد، جوید؛ سعی می‌کرد هرچقدر که می‌تواند، آن‌ها را توی دهانش نگه دارد. زن ساکت نشست تا او خوردن را تمام کرد.
Dexter
پشه‌ها نگذاشتند که هیچ‌کدام از افراد گروه تا صبح بخوابند. صبح روز بعد، تمام بدن سَلوا پُر از جای نیش پشه‌ها بود. بدترینشان جایی بود وسط کمرش که دستش به آن نمی‌رسید، اما بقیه را آن‌قدر خاراند که به خون افتادند.
Dexter
این بیماری خطرناک بود. خیلی‌هایشان هرچه می‌خوردند، بالا می‌آوردند و متأسفانه درنهایت از گرسنگی می‌مُردند؛ حتی اگر غذا جلوی رویشان بود.
melik
صدای خنده‌های آکیر، شبیه آهنگی زیبا بود.
RoyaM
رفتن آسان بود. موقع رفتن، بشکهٔ بزرگ پلاستیکی خالی بود و نی‌آ با آن قدوقوارهٔ بلندش، به‌راحتی می‌توانست دسته‌اش را از این دست به آن دست جابه‌جا کند، بشکه را کنار خودش تاب بدهد یا توی بغلش بگیرد؛ و یا حتی می‌توانست آن را دنبال خودش بِکِشد، روی زمین بکوبدش و البته با هر ضربه، ابری از گردوغبار را هم به آسمان بفرستد!
mahzooni
چشم سَلوا آن‌قدر وَرَم کرده بود که باز نمی‌شد؛ ساعد بوکسا متورم و زخمی بود و لب‌های یکی از دوستان بوکسا هم بادکرده و گوشتالو شده بود. انگار همه از دعوا با یک حریف قَدَر بیرون آمده بودند!
mahzooni
بیشتر شمالی‌ها مسلمان بودند و دولت هم به دنبال اعلام اسلام، به‌عنوان دینِ رسمی کشور بود؛ می‌خواست سودان کشوری مسلمان شود؛ اما جنوبی‌ها پیرو مذهب دیگری بودند و برای مخالفت با دولت، جنگ و شورش را شروع کرده بودند؛ جنگی که حالا تا محل زندگی سَلوا هم پیشروی کرده بود.
starlight
حمل آن‌همه ساقهٔ نِی که لیز بودند و مُدام از دستش سُر می‌خوردند، بهتر از بیکاری بود. هربار که ساقه‌های نی را به دست قایق‌سازان می‌رسانْد، چندلحظه می‌ایستاد و مهارت آن‌ها را تحسین می‌کرد. ساقه‌های بلند نی، در دسته‌هایی منظم در کنار هم چیده و با ظرافت به‌هم بافته می‌شدند.
Dexter
عمو غذا را با سَلوا تقسیم کرد؛ تکّه‌ای ساقهٔ نیشکر برای مکیدن، یک ماهیِ کباب‌شده روی آتش و سیب‌زمینی‌هایی که توی خاکستر پخته شده بودند. اول از همه، شیرینیِ نیشکر بود که کمی شدت گرسنگی سَلوا را کم کرد. بعد از آن، توانست بقیهٔ غذا را به‌آرامی بخورد و هر لقمه را مدتی طولانی، توی دهانش مزّه‌مزّه کند؛ نمی‌خواست بلایی که موقع خوردن گوشت بُز سرش آمده بود، دوباره تکرار شود.
Dexter
پنجهٔ برهنهٔ سَلوا به سنگی کوبیده شد و ناخن انگشت شستش درسته کَنده شد! دردش غیرقابل تحمل بود. سعی کرد با گاز گرفتنِ لب‌هایش از شدت درد کم کند، اما اندازهٔ نحسیِ آن روزِ بی‌پایان، از حد تحملش فراتر رفته بود.
RoyaM
وقتی نگاه کرد، یکی از مردها را دید که تفنگ را به‌طرف عمو نشانه گرفته! صدای شلیک سه گلوله آمد...
RoyaM
بعد آه کشید. سَلوا آهِ او را باتمام وجودش می‌فهمید.
Book
خاطرات چطور می‌توانستند همزمان خیلی نزدیک و خیلی دور باشند؟
Book
اگر زمانی زندگی چهرهٔ سخت و زشتش را نشانتان داد، صبور باشید. با پشتکار و پیگیری و نه با جا زدن، از پس آن برمی‌آیید.
Book
. فرار از مشکلات، بسیار کمتر از اُمید و مقاومت، خوش‌حالی در پی خواهد داشت
Book
‫سَلوا تا آن موقع چیزی شبیه صحرا ندیده بود. دوروبَرِ روستایشان، لون آریک، به مقدار کافی علف و بوته رشد می‌کرد تا گله‌ها بتوانند آنجا چِرا کنند. حتی درخت هم آنجا بود، اما توی صحرا، به‌جز بوته‌های کوچک اقاقیا که در زمستان‌های طولانی هم بدون آب دوام می‌آوردند، هیچ گیاه دیگری شانس زنده ماندن نداشت.
sadeghian_mo
فرار از مشکلات، بسیار کمتر از اُمید و مقاومت، خوش‌حالی در پی خواهد داشت.
starlight

حجم

۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان