«من توی این جنگ از عهدهٔ خودم برمیام. هیچ موجودی تاحالا زندگیای مثلِ زندگی من نداشته؛ حتی گریتون. اگه جرئت حمله داشته باشه، با پنجههام چنان روی سر مثلثیشکلِ شبیهِ میمونش میکوبم و اونقدر تکونش میدم که دیگه نتونه حرکت کنه. این جواب من به اونه.»
قلب کانِر بهشدت تپید؛ برخلاف میل باطنیاش، دوست داشت این صحنه را ببیند.
=o
برای بار دوم، نزدیک بود توسط عزیزترین افراد زندگیاش کشته شود و مجبور شد مار بزرگ را از درون چشمهای آنها ببیند.
رولان سرش را تکان داد و تلاش کرد افکارش را دوباره بهسمت دهکدهٔ اوکایهی برگرداند؛ اما تصویر چهرهٔ بیاحساس میلین، وقتی اَبِک را گرفته بود و بهطرف مهاجمان میبرد، دوباره جلوی چشمش میآمد. انگار دنیا قصد داشت چیزی را به او ثابت کند: همه تو رو رها میکنن. دوستداشتن تو نفرین شدهست.
Kosar