و متوجه شد که میلین با آرامش خاصی با تالیا و آنا درگیر شده است. آنها حمله میکردند، میلین میچرخید. آنها ضربه میزدند، او چرخ میزد. رولان تماشا میکرد و تقریباً فراموش کرده بود که میدان نبرد است! تااینکه میلین مُشتی به صورت آنا زد و او را روی زمین انداخت.
=o
شاید بهتر بود من هم میسوختم تااینکه خالی از افکار و احساسات شوم و همانطور که در دنیا تنها بودم، از درون هم تنها شوم.
=o
«همهٔ این کشمکشها و دردها، توان رو کم میکنه. میدونم که تو بیشتر از چیزی که من تصورش رو میکنم، رنج کشیدی. زندگی سرشار از رنج و درده. من یاد گرفتهم تنها چیزی که توی زندگی مهمه، اینه که چطور حُفرهای رو که رنجها بهجا میذارن، پر کنیم. بلعنده یه حُفرهٔ بزرگه. اون تلاش میکنه دنیا رو نابود کنه تا رنجهاش رو پر کنه! ولی قدرت، راضیش نمیکنه. طمع اون تصاحب همهٔ اِرداسه.»
aurorablack
«از همون چیزی که از دست دادی، استفاده کن؛ از اون بهره ببر. دستبهکار شو و بدون که هر حُفرهای، قدرت بیشتری به تو میده.»
aurorablack