«اعتماد به یه دوست خوب، خیلی ارزشمنده؛ باعث میشه تیرهترین شبها هم برای آدم قابلتحمل بشن.»
aurorablack
فصل جوانهزدن گلهای بامبو بالاخره فرا خواهد رسید. پس مهم خوبزیستن ماست.»
aurorablack
شو گفت: «درخت بامبو میمیره و قبر خودش رو با گلها مزیّن و آراسته میکنه. زمان خیلی زیادی لازمه تا توی این هزارتو دوباره درختی رشد کنه.»
aurorablack
میلین دستش را پایین آورد تا زَپ بتواند بهراحتی از روی دستش پایین برود؛ بعد گفت: «باید یه اعترافی بکنم! من تاحالا فکر میکردم حیوان درون هرچی بزرگتر و خشنتر باشه، بهتره...»
موش با پاهای کوچکش، دواندوان بهطرف ژی رفت و خودش را کنار او جا داد؛ مثل فیل و فنجان!
«بزرگ و کوچیکش فرقی نمیکنه؛ حیوان درون، یه حیوان معمولی نیست! توان واقعی حیوان، ربطی به ابعاد یا میزان خشونتش نداره.»
میلین نیمنگاهی به ژی انداخت و گفت: «احساس میکنم دارم کمکم این رو میفهمم!»
«پیوندهای حقیقی انسان رو توی بوتهٔ آزمایش قرار میدن.»
aurorablack