بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بوف کور | طاقچه

دانلود اپلیکیشن طاقچه

نصب
app_storeدریافت از اپ استور

دانلود اپلیکیشن طاقچه

نصب
app_storeدریافت از اپ استور
تصویر جلد کتاب بوف کور

بریده‌هایی از کتاب بوف کور

نویسنده:صادق هدایت
انتشارات:طاقچه
امتیاز:
۳.۹از ۲۹۴۴ رأی
۳٫۹
(۲۹۴۴)
فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم.
erfan
تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید!
Saeid Canani
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد
صابر
آیا همیشه دو نفر عاشق همین احساس را نمی‌کنند که سابقاً یکدیگر را دیده بودند، که رابطه‌ی مرموزی میان آنها وجود داشته است؟ در‌این دنیای پست یا عشق او را می‌خواستم و یا عشق هیچ‌کس را.
Mr.Aqayi
کسانی هستند که از بیست‌سالگی شروع به جان کندن می‌کنند در صورتی که بسیاری از مردم فقط در هنگام مرگ‌شان خیلی آرام و آهسته مثل پیه‌سوزی که روغنش تمام بشود خاموش می‌شوند.
avina
در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه‌ی هولناکی میان من و دیگران وجود دارد. و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگه دارم
سین.ز
فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
در مقابل یک قادر متعال و صاحب‌اختیار مطلق که باید به زبان عربی با او اختلاط کرد در من تأثیری نداشته است.
دهقان غذاخوار
تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید! حضور مرگ همه‌ی موهومات را نیست و نابود می‌کند. ما بچه‌ی مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و در ته زندگی اوست که ما را صدا می‌زند و به سوی خودش می‌خواند. در سن‌هایی که ما هنوز زبان مردم را نمی‌فهمیم اگر گاهی در میان بازی مکث می‌کنیم، برای این است که صدای مرگ را بشنویم. و درتمام مدت زندگی مرگ است که به ما اشاره می‌کند. آیا برای کسی اتفاق نیفتاده که ناگهان و بدون دلیل به فکر فرو برود و به قدری در فکر غوطه‌ور بشود که از زمان و مکان خودش بی‌خبر بشود و نداند که فکر چه چیز را می‌کند؟ آن‌وقت بعد باید کوشش بکند برای این که به وضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود. این صدای مرگ است.
ka'mya'b
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد
Lucifer
فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم
abolfazl
افکار پوچ! ـ باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می‌کند ـ آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهراً احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده‌اند؟ آیا آنچه که حس می‌کنم، می‌بینم و می‌سنجم، سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟ من فقط برای سایه‌ی خودم می‌نویسم که جلوی چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی بکنم.
:-)
حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدم‌های بی‌حیا، پررو، گدامنش، معلومات‌فروش، چاروادار و چشم و دل‌گرسنه بود.
پیشگو
من با خودم فکر کردم «اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره‌ی من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد! شاید اصلاً من ستاره نداشته‌ام!»
fereshte997
زندگی من تمام روز میان چهار دیوار اطاقم می‌گذشت و می‌گذرد.
roksana
می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم. زیرا در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه‌ی هولناکی میان من و دیگران وجود دارد. و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگه دارم
Arvin Rahnama
اسم او را نباید آلوده به چیزهای زمینی بکنم.
Yuri Markov
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
آیا مقصودم نوشتن وصیت‌نامه است؟ هرگز، چون نه مال دارم که دیوان بخورد و نه دین دارم که شیطان ببرد، وانگهی چه چیزی روی زمین می‌تواند برایم کوچک‌ترین ارزش را داشته باشد.
هوتن
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند. و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند، شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند.
هدیهٔ دریا
فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم.
:-)
کاش می‌توانستم مانند زمانی که بچه و نادان بودم آهسته بخوابم؛ خواب راحت بی‌دغدغه!
rezaat98
برای کسی که در گور است زمان بی‌معنی است.
Gabriel
زندگی من مثل شمع خرده خرده آب می‌شود. نه، اشتباه می‌کنم مثل یک کنده‌ی هیزمِ تر است که گوشه‌ی دیگدان افتاده و به آتش هیزم‌های دیگر برشته و زغال شده، ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده
Niloofar
از این حالت جدید خودم کیف می‌کردم و در چشم‌هایم غبار مرگ را دیده بودم، دیده بودم که باید بروم.
:-)
قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است.
z
«اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره‌ی من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد! شاید اصلاً من ستاره نداشته‌ام!»
M:S
در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگیِ من یک شعاع آفتاب درخشید. اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستاره‌ی پرنده بود
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
زهرآلود نوشتم، ولی می‌خواستم بگویم داغ آن را همیشه با خودم داشته و خواهم داشت.
ოձհձռ
بارها به فکر مرگ و تجزیه‌ی ذرات تنم افتاده بودم،
M:S

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۱۵

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۱۵

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه