منشأ این دروغ یه کارخونهٔ قدرتمند و مشهور ساخت مداد شمعیه که ازش اسم نمیبرم و این ماجرا برمیگرده به وقتی که اونها بعد از کلی تلاش، فهمیدن که نمیتونن رنگ سبزی تولید کنن که دقیقاً با رنگ پوست دیوها تطابق داشته باشه.
RoyaM
او زانوهایش را خم کرد.
بعد تا جایی که میتوانست دستهایش را زیر تختهسنگ فرو برد.
بعد زور زد.
بعد کمی دیگر زور زد.
بعد کمی بیشتر زور زد.
البته تختهسنگ از جایش جُم نخورد. بههیچوجه.
RoyaM
فرای تافتن شانچه دز خشتخویس وستی، که اذت فنگر.
Nazanin
حالا انتظار دارم هر بار که این کلمه رو نوشتم شما هم تکرارش کنید؛ چون تایپ کردنش یه دقیقه و نیم زمان میبره و اگه قراره این همه زحمت بکشم شما هم بهتره یه تکونی به خودتون بدید.
RoyaM
باورم نمیشه کسی به خوندن این قسمت داستان ادامه داده باشه. فرض میکنم که همه رفتن سراغ فصل بعدی، البته امیدوارم.
اما اگه کسی هست که هنوز داره این داستان رو میخونه... خب... براش آرزوی موفقیت میکنم.
RoyaM
بعد حکیمانهترین حرفی را که در تمام عمرش زده بود، به زبان آورد. او گفت: «شاید آرزوهای اشتباهی دارم.»
RoyaM