بریدههایی از کتاب لبخند ماه
۳٫۹
(۲۵)
هنوز هم ادامه دارد این
نبرد زندگی ولی
کسی برنده نیست
آبنوس' تیناز
دلم با یاد تو بیتاب میماند
نگاهم پر ز افکار بلند چشم تو
پرواز میجوید
هزاران سال پیوسته است
به دنبال تو راهی را چه کودکوار
میپوید
-حـنین-
مانند پروانهام من وقتی پر از آسمانی
احساس پروانهای را پر میزنم تا بمانی
شب ماجرای دلم را از ازدحام تو پر کرد
این کوچه خلوت شد از من در انتهای شبی سرد
چون قاصدک دورهگرد این فصل بیگانه هستم
در بازیی کودکانه پای دلم را شکستم
-حـنین-
اشعار حافظ هم تفسیر عشقم نیست
آســاره
تا چشم قلبم به دنیا مانند بودا بخندد
آســاره
میسرایم از تو
زیر چتر جنگل
خوب میرویی
آسمان را خوب میبویی
مثل نهری، جاری و علفهایی که
در کنارت سبزند
پونهها عشق تو را میلرزند
و تو جاریتر از این خواهی شد
نهری از دانۀ باران پرتر
سمت دریایی روزی دیگر
من هواییتر از احساس بهار
-حـنین-
وقتی بهشت سیب را از ریشه برچیدی بیا
قلبم یکی، خدا یکی، مفهوم واژهها یکی
عشق من و دعای من هر یک جداجدا یکی
آســاره
این کودکیهای پر از نان و پنیر را
با اضطراب مدرسه پیوند میزند
آســاره
آنقدر طولانی، آنقدر طولانی
از یاد من رفتی اما نمیدانی
دست زمان گم کرد دل مهرۀ من را
دنیا گرفت از دل شوق تپیدن را
وقتیکه طوفانی شد فصل بارانم
میشست عشقم را حرف «نمیدانم»
آســاره
و من هزار سال فکر میکنم به حرف تو
💜ghazal💜
میسرایم از تو
زیر چتر جنگل
خوب میرویی
آسمان را خوب میبویی
مثل نهری، جاری و علفهایی که
در کنارت سبزند
پونهها عشق تو را میلرزند
و تو جاریتر از این خواهی شد
نهری از دانۀ باران پرتر
-حـنین-
عشق من محدود است
حد یکخانه و خورشید
و یک کوه و درخت
حد بیهودۀ یکعمر کلاس
برگه بیپاسخ و یک نمرۀ سخت
عشق من محدود است
به قوانین ادب
حد یک بیماری
مثل جان کندن این
ساعت دیواری
آســاره
شکوفههای ترس را یکییکی
به دست باد میدهد
و این من همیشگی به فکرهای بی تعلقش
آســاره
احساس میکنم تقدیر این نبود
گم شد ستارهام در گنبد کبود
شب را صدا بزن حتی ستاره را
عشقی که رد شد از تقویم پاره را
امشب به دور دل دیوار میزنم
این عشق تیره را گیتار میزنم
آیینهای که بود با چشم روبرو
در چشم من شکست بیهیچ گفتگو
احساس میکنم در گنبد کبود
گم شد ستارهام وقتی یکی نبود
آســاره
این روزها فصل زردم مهمان ناخواندهام من
یکعمر پای پیاده از عشق جاماندهام من
ابر بهارم که در من دریای موج روانی
گاهی شکستم خودم را تا نمنم این را بدانی
آســاره
که فاصلۀ ابعاد پنجره
ظرفیت توحش
انسانی من است
آرامشی که ساقۀ جنگل
به سایه داد
هرگز به سمت فکر زمین
خم نمیشود
آســاره
غروب تیره نقطهنقطه میکشد
آســاره
سلام ای همیشگی سلام
ای هوای تازه از تنفس درخت
من آن دریچهام که روبروی تو
تولد هزار پیله را شمردهام
و پر کشیدن هزار آرزو
و تکه رنگهای پر زده
و گوشوار خون به گوشهای کر زده
سلام ای همیشه رقص عشق در وجود خالی قفس
سلام ای بخار رابطه نشسته روی شیشه نفس
تمام آن دریچه یک نیاز میشود
سلام ای شیارهای نور
تا دریچه باز میشود
بهنام محمودی
دوباره مینویسم آنچه را که دیدهام
آســاره
سلام ای همیشگی سلام
ای هوای تازه از تنفس درخت
من آن دریچهام که روبروی تو
تولد هزار پیله را شمردهام
آســاره
قلبم یکی، خدا یکی، مفهوم واژهها یکی
در آتش تبم ولی میسوزدم جدا یکی
جان را به زندان میبری، ای یوسف آزاد من
مصر فلک را دلبری، ایداد من، ایداد من
چون چهره پنهان میکنی، در آتش درگاه دل
آســاره
سلام ای همیشگی سلام
ای هوای تازه از تنفس درخت
من آن دریچهام که روبروی تو
تولد هزار پیله را شمردهام
و پر کشیدن هزار آرزو
و تکه رنگهای پر زده
و گوشوار خون به گوشهای کر زده
سلام ای همیشه رقص عشق در وجود خالی قفس
سلام ای بخار رابطه نشسته روی شیشه نفس
تمام آن دریچه یک نیاز میشود
سلام ای شیارهای نور
تا دریچه باز میشود
بهنام محمودی
این منم شبیه مادرم
_SOMEONE_
و شرم میچکد همیشه از سکوت روزگار
هنرمند هنردوست
صدای زنگ قافله به گوش میرسد
Autumn
احساس میکنم در گنبد کبود
گم شد ستارهام وقتی یکی نبود
usofzadeh.ir
من را به من واگذاری دل را به گل میکشاند
این خود که خود آفریدم، دیوانگی؟ میتواند
در بازی عشقم امشب طوفان و باد و تگرگ است
برگ برنده به دست این عشق بیساز و برگ است
باید حقیقت، تو باشی تا خودبهخود دل ببندد
آســاره
امروز فکر پنجره شفاف و ساده نیست
آســاره
دل میبرد حکم سلیمانی
آســاره
تمام سایه در طلوع و تکهتکه کوچ میکنند
گلههای ابر تیره
با حضور باد
دوباره روح پیچخوردهی صدف
به روی ماسههای خیس
پر از صدای کودکانه است
آســاره
حجم
۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۵ صفحه
حجم
۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۵ صفحه
قیمت:
رایگان