جملات زیبای کتاب ها؛ داستان های مینیمال | طاقچه
تصویر جلد کتاب ها؛ داستان های مینیمال

بریده‌هایی از کتاب ها؛ داستان های مینیمال

نویسنده:مصطفی خدامی
انتشارات:نشر صاد
امتیاز
۳.۴از ۱۱ رأی
۳٫۴
(۱۱)
امضا بعد از جنگ، معلم به بچه‌ها می‌گفت: «کارنامه‌هایتان را فقط مادرتان امضا کند.»
فاطمه کلهر
از جنگ که برگشت، مادرش آینه‌ها را برداشت.
شعبده‌باز واژگان
مادرم گفت: «پدرت که خوب شد، مهمانی می‌گیریم.» امشب در خانهٔ ما مهمانی است. مرا به خانهٔ همسایه برده‌اند.
پالیزبان
توبه قبل از همه وارد کلیسا شدم. زن‌ها مرا نمی‌شناختند؛ ولی همهٔ مردها مرا می‌شناختند. یکشنبهٔ بعد با قیافهٔ مردانه رفتم.
amirhosein
مریض که شد، طلبکاران او را به بهترین بیمارستان بردند.
moon
جایی نداشت که پالتوَش را بگذارد. فکر زمستان نمی‌گذاشت از تنش دربیاورد.
moon

حجم

۲۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

حجم

۲۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
تومان