و استواری ستاندن، و نه در دادن، نهفته است؟
و کیستید شما که آدمیان در برابرتان سینه چاک دهند، و غرورشان را به تماشا بگذارند، تا سزاواری آنها را عریان و سربلندیشان را بیحیا ببینید؟
نخست وارسید که خود آیا سزاوارید که بخشندهای،
و واسطهای برای بخشندگی باشید؟
زیرا به راستی این حیات است که به حیات میبخشد،
و شما که خود را گشادهدست میپندارید، جز شاهدی بر آن نیستید.
و شما ای سِتانندگان ـ و شما همه ستانندهاید ـ هیچ بارِ منّتی را نپذیرید، مبادا که یوغی بر گردنِ خود، و بر گردنِ آن که میدهد بگذارید.
بلکه پا به پای دهنده با بالهای دهشهای او بلند شوید؛ زیرا اندیشناک ستانده بودن، تردید در گشادهدستی کسیست که زمینِ دلآسودهْ او را مادر، و خداوندْ او را پدر است.
کاربر ۱۹۰۷۳۱۷
مردی دارا گفت: با ما از دادن بگو.
و او به پاسخ گفت:
آنگاه که از دارایی خود میدهید،
جز چیزکی نمیدهید.
تنها زمانی به راستی میدهید،
که از وجودتان میدهید.
زیرا دارایی شما جز چیزیست که آن را از ترسِ
نیازِ فردا میاندوزید، و نگهبانی میکنید؟
کاربر ۱۹۰۷۳۱۷
اگر در بیمِ خود تنها جویای آرامش عشق و
لذت آن هستید، آن بِه که عریانی خود بپوشید،
و از حریمِ خرمنْکوبی عشق پا به جهانی بیفصل بگذارید،
که در آن شما میخندید، اما نه با تمام خنده خود،
و در آن شما میگریید، اما نه با تمام اشکهاتان.
عشق چیزی جز خود نمیبخشد،
و چیزی جز خود نمیگیرد.
کاربر ۷۲۸۵۱۸۰
و از آغاز چنین بوده است که مهر تا ساعت جدایی
ژرفای خود را نمیداند.
علی عامری