عشق از همهچیز مهمتر بود.
ولی منطق راهی بود که اِما باید با آن کاری میکرد تا عشق برنده شود!
starlight
آن روز معلم دیگری سر کلاس اِما آمده بود؛ معلم جایگزین. او سرتاپا خاکستری پوشیده بود و موهایی خاکستری، و چهرهای خاکستری، و حتی یکجورهایی صدایی خاکستری داشت؛ از نظر اِما چنین چیزی ممکن بود. معلم جایگزین چنان آن روز را به روزی یکنواخت و کسالتبار تبدیل کرد که اِما تصمیم گرفت اتفاقهای عجیب آن روز را دانهبهدانه بشمارد تا خوابش نبرد.
starlight
ناتالی همچنان که با تنه در را باز میکرد، به نظر میرسید با یک دست پیامی مینویسد. با حرکتی سریع از اتومبیل بیرون آمد و بهسمت مسیر ماشینرو رفت. تا جایی که چِس میتوانست بگوید، او لحظهای از صفحهٔ گوشی موبایلش چشم برنداشت و نوشتن پیام را نیز متوقف نکرد.
starlight
از نظر فین یک قاتل هم ممکن بود آدم خوبی باشد.
نکند به این دلیل بود که حتی قاتل هم وقتی فین را میدید با او مهربان میشد؟
starlight
رهبرهاشون میتونن اینجوری هر کسی رو که دلشون میخواد از سر راه بردارن؛ با کنترل کردن اون چیزی که مردم میبینن و میشنون. بنابراین فقط دروغ تحویلشون میدن.
starlight