بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چمران به روایت همسر شهید | طاقچه
تصویر جلد کتاب چمران به روایت همسر شهید

بریده‌هایی از کتاب چمران به روایت همسر شهید

امتیاز:
۴.۶از ۱۳۳ رأی
۴٫۶
(۱۳۳)
«بزرگ‌ترین گرین‌کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم امام رضا علیه‌السلام است و من در گردنم گذاشته‌ام.
علی
«من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه‌قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.»
mgh_96
«من برای پول کار نمی‌کنم، من مردم را دوست دارم.
دلتنگِ ماه
«دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.»
F313
انگار رسم خلقت این است که بزرگ‌ترین سعادت‌ها بزرگ‌ترین رنج‌ها را هم در خودشان داشته باشند.
الهه
آدم‌ها بین خیر و شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد، همان‌طور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دست‌گیری کند
F313
«مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی.»
pasdarvelayat
«داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت.»
دلتنگِ ماه
«من به ملکه مرگ حمله می‌کنم تا او را در آغوش بگیرم و او از من فرار می‌کند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است.»
ثاقب
همه جا مصطفی سعی می‌کرد خودش کم‌تر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز.
علی
مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از آن‌که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، می‌بوسید و همان‌طور با گریه از من تشکر می‌کرد. من گفتم «برای چی مصطفی؟» گفت «این دستی که این‌همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم «از من تشکر می‌کنید؟ خب، این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود، که این‌همه کارها می‌کنید.» گفت «دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.»
behroozi
بعضی از دردها کثیف است، اما دردهایی که برای خدا است خیلی زیبا است.»
𝓐𝓵𝓻𝓪𝓱𝓲𝓵
در نوشته‌هایش هست که «من به ملکه مرگ حمله می‌کنم تا او را در آغوش بگیرم و او از من فرار می‌کند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است.»
Sobhan Naghizadeh
یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می‌رفت همراهش بودم. داخل ماشین هدیه‌ای به من داد ـ اولین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم ـ خیلی خوش‌حال شدم و همان‌جا باز کردم دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل‌های درشت. من جا خوردم، اما او لب‌خند زد و به‌شیرینی گفت «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من می‌دانستم بچه‌ها به مصطفی حمله می‌کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می‌آوری مؤسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می‌کرد ـ خودم متوجه می‌شدم ـ مرا به بچه‌ها نزدیک کند. می‌گفت «ایشان خیلی خوبند. این‌طور که شما فکر می‌کنید نیست. به خاطر شما می‌آیند مؤسسه و می‌خواهند از شما یاد بگیرند. ان شاء الله خودمان به‌ش یاد می‌دهیم.» نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن‌چنانی‌اند. این‌ها خیلی روی من تأثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد. نه ماه... نه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم. البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد.
هیچ
روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت «شما می‌دانید این دختر که می‌خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است؟ این، صبح‌ها که از خواب بلند می‌شود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده‌اند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده‌اند و قهوه آماده کرده‌اند. شما نمی‌توانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمی‌توانید برایش مستخدم بیاورید این‌طور که در خانه‌اش هست.» مصطفی خیلی آرام این‌ها را گوش داد و گفت «من نمی‌توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می‌دهم تا زنده‌ام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت.»
fateme.mahmoudi
حتی حاضر نبود کولر روشن کند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌آمد، اما می‌گفت «چه‌طور کولر روشن کنم وقتی بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند؟»
𝓐𝓵𝓻𝓪𝓱𝓲𝓵
گاهی فکر می‌کنم اگر همه ایران را به نام چمران می‌کردند این، دلم خوش می‌کند؟ آیا این، یک لحظه از لب‌خند مصطفی، از دست محبت مصطفی را جبران می‌کند؟ هرگز! اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا.
مریم
«سعی کنید با محبت و مهربانی آن‌ها را راضی کنید. من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادرتان ناراحت باشد
علی
آن لحظاتی که با مصطفی بودم و حتی بعد که ازدواج کردیم چیزی از عوالم ظاهری نمی‌دیدم، نمی‌فهمیدم.
محمد صدوقی
«و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد شد.
معجزه ی سپاسگزاری
«و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد شد.»
𝓐𝓵𝓻𝓪𝓱𝓲𝓵
من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه‌قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.
علی
«دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید
علی
یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان ـ که لبنانی‌ها رسم دارند و دور هم جمع می‌شوند ـ مصطفی مؤسسه ماند، نیامد خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هاشان. این‌ها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست سیصد نفری که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که این‌ها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.» گفتم «خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید.» گفت «این غذای مدرسه نیست.» گفتم «شما دیر آمدید. بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید.» اشکش جاری شد، گفت «خدا که می‌بیند.»
زهرا فیاضی
من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم
حسین(ع) همه جا با ماست
یاد حرف امام موسی افتاد «شما با مرد بزرگی ازدواج کرده‌اید. خدا بزرگ‌ترین چیز در عالم را به شما داده.»
ثاقب
و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد شد.
محمد صدوقی
«من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه‌قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.» کسی که به دنبال نور است؛ کسی مثل من.
محمد صدوقی
«خدایا! من از تو یک چیز می‌خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار! من می‌خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می‌خواهم به من فکر کند، مثل گلی زیبا که در راه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می‌خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می‌خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت.»
کــاف. قــاف
«من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه‌قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.
𝓐𝓵𝓻𝓪𝓱𝓲𝓵

حجم

۴۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۴۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
۵,۰۰۰
۵۰%
تومان