بریدههایی از کتاب فروپاشی
۳٫۶
(۶۸)
وقتی به یاد میآورم که در این سه ماه چهها کشیدهام و با وجود این هنوز هم سرپا ماندهام، به این نتیجه میرسم که قویتر از آنی هستم که فکرش را میکردم.
ela
احساس ترس و گناه بهقدری در تاروپود زندگی من تنیده شدهاند که حتی دیگر یادم رفته زندگی بدون آنها چگونه است
ela
«اینقدری که دیگه فکر میکنم میخوام مادر بشم.»
با خوشحالی به من نگاه میکند. «واقعاً؟»
میگویم: «آره.»
زیر لب میگوید: «پس نظرت چیه بریم بخوابیم؟»
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
اصلاً امیدوار نیستم همهچیز درست شود.
.ً..
اگر میخواهم شرایط را تغییر بدهم، نباید از حقیقت فرار کنم؛
sharareh
برای اولین بار در زندگیام پریها موجوداتی اهریمنی به نظر میرسیدند.
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
ندیدن او دلیلی بر نبودنش نیست.
sharareh
متیو گفت: «چقدر هم خوشگله! واقعاً که دردناکه.»
با ناراحتی پاسخ دادم: «یعنی اگه خوشگل نبود، دردناک نمیشد؟»
با تعجب به من نگاه کرد و گفت: «منظورم این نیست. خودت هم خوب میدونی. کشته شدن هر آدمی ناراحتکنندهست. مخصوصاً اینکه مادر دوتا بچهٔ کوچیک باشی که یه روز قراره بفهمن مادرشون چقدر بیرحمانه کشته شده.»
sharareh
اشکهای ناشی از احساس تنهایی از چشمهایم جاری میشود.
sharareh
در تنهایی بهتر میتوانستم به اتفاقاتی که افتاده فکر کنم. اتفاقاتی که به من نشان داد زندگی چقدر ارزشمند است و برای همین تصمیم گرفتم تا جایی که میتوانم فرمان زندگیام را رها نکنم.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
دلم برای روزهای شیرین گذشته تنگ شده
لوبیای خوش خنده`
بهشدت احساس آرامش و اعتمادبهنفس دارم. حالتی که مدتها برایم اتفاق نیفتاده؛ انگار تازه متولد شدهام.
لوبیای خوش خنده`
از خودم بدم میآید.
لوبیای خوش خنده`
به حدی احساس ضعف میکنم که میخواهم بنشینم و زار بزنم؛ اما میدانم که نباید تسلیم شوم.
لوبیای خوش خنده`
ابرها خورشید را پوشاندهاند و هوا گرفته است؛ درست مثل حالوهوای من.
sharareh
آنقدر خسته و درماندهام که دوست دارم همینجا روی تخت بخوابم تا هر چه زودتر این روز وحشتناک تمام شود.
sharareh
فکر اینکه دوباره باید به خانه برگردم و با افکار خودم تنها باشم آزارم میدهد
sharareh
«واقعیتش رو بخوای احساس میکنم دارم دیوونه میشم. مادرم چند سال پیش از فوتش فراموشی گرفته بود. میترسم برای من هم همین اتفاق بیفته.»
دستش را جلو میآورد. لحظهای احساس میکنم که میخواهد دستم را بگیرد، اما خوشبختانه اینطور نیست. گیلاسش را برمیدارد، جرعهای مینوشد و میگوید: «فراموشی با دیوونگی فرق داره. اینها اصلاً به هم ارتباطی ندارن.»
Elaheh Dalirian
«واقعیتش رو بخوای احساس میکنم دارم دیوونه میشم. مادرم چند سال پیش از فوتش فراموشی گرفته بود. میترسم برای من هم همین اتفاق بیفته.»
دستش را جلو میآورد. لحظهای احساس میکنم که میخواهد دستم را بگیرد، اما خوشبختانه اینطور نیست. گیلاسش را برمیدارد، جرعهای مینوشد و میگوید: «فراموشی با دیوونگی فرق داره. اینها اصلاً به هم ارتباطی ندارن.»
«آره. میدونم.»
«تشخیص پزشک این بوده که داری فراموشی میگیری؟»
«هنوز نه. میخوام پیش یه متخصص برم. البته اگه فراموش نکنم!»
Elaheh Dalirian
خیلی تلاش میکنم تا به صدایی که مدام در ذهنم میچرخد بیتوجه باشم: داری دیوونه میشی! داری دیوونه میشی! داری دیوونه میشی!
لوبیای خوش خنده`
کدوم آدمی راجع به قتل یه نفر اینجوری فکر میکنه؟!»
با آرامش میگوید: «کسی که همچین فکری میکنه دلیل نمیشه آدم بدی باشه. فقط آدمه!»
لوبیای خوش خنده`
حجم
۳۳۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۳۳۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۲۲,۰۰۰
تومان