بریدههایی از کتاب گره دریایی
۴٫۳
(۷)
تکدّیگری زبان بینالمللی دارد: یک دست جلو، گردن کج. باید به زبان ناله حرف بزنی. این را همهٔ دنیا میفهمند.
leylak
پدرها جوری به آدم نگاه میکنند که مطمئن بشوند کسی که جلویشان نشسته، همانی است که آنها بزرگ کردهاند. اکثر وقتها مطمئن نمیشوند.
Leo n
«اگر لازم است برو. کسی از رفتن ضرر نکرده است. از دل برود هرآنکه از دیده برفت.»
n re
اگر مجبور باشم مدتی در یک جا باشم و جای جدیدی را نبینم؛ باید بروم جاهای جدید درون خودم را کشف کنم.
falinezh
زبان دریا را نمیفهمم؛ فقط دلشوره به دل آدم میاندازد.
Leo n
بیستوپنجم برج، بازنشستهای عصازنان وارد بانک شد تا حقوقش را بگیرد. گفتم: «واریز نکردند.» عصازنان برگشت. فردایش آمد و دوباره برگشت. ناراحت شدم که اینقدر با سختی میآید و میرود. روز سوم گفتم: «پدرجان هنوز بیستوهفتم است و آخر برج نشده که میآیید!» گفت: «شما میدانید آخر برج کِی است و کِی حقوق میریزند، نوههایم که نمیدانند.» گفتم: «به من زنگ بزنید میگویم ریختند یا نریختند.» گفت: «نه! میآیم. اینطوری خیالم راحتتر است.»
کاربر ۱۳۶۲۷۶۴
گاهی وقتها سکوت میآید سراغت، آنهم وقتی دهها سؤال و حرف نگفته داری.
n re
نگاهم به درجهها بود که کمکناخدا گفت: «تو یک ویلمن خوب میشوی! خوبه، کشتی یک سکّاندار خوب لازم دارد. میدانی، بعضی وقتها چند دهم درجه انحراف دردسرساز است.» نگاهش کردم. میدانستم گاهی چند دهم درجه انحراف دردسرساز است. چند درجه انحراف بود که برایم دردسرساز شده بود. من را از خانه جدا کرده بود. بلندم کرده بود و انداخته بود وسط دریا، روی یک کشتی بزرگ.
falinezh
خیلی زود عادی شد و آمد کمک من تا استخر را بشوید. حالش مثل کسانی بود که آمدهاند استخر شنا کنند ولی مجبور شدند استخر بشویند
Leo n
من جاهای جدید را دوست دارم. جاهای جدید، مثل زندگیهای جدید است. انگار هرجا که میروم آدم دیگری میشوم. اگر مجبور باشم مدتی در یک جا باشم و جای جدیدی را نبینم؛ باید بروم جاهای جدید درون خودم را کشف کنم.
n re
جادهٔ غروب سرخ است و جادهٔ طلوع سفید. روزی دو بار خورشید دارد آمد و رفت به دنیا را نشان میدهد.
n re
«حیف که خیلی از این مردم، حتّی مختصاتشان را هم گم کردهاند. لااقل بدانند کجا هستند.»
n re
وقتی موجها به ساحل یا جایی شبیه اسکله میخورند، انگار میخواهند حرفی بزنند. دلشان پر است و از حرفزدن خسته نمیشوند. زبان دریا را نمیفهمم؛ فقط دلشوره به دل آدم میاندازد. هر موج یه دلشوره. دلشورهها لذتبخشاند. از اینکه در دلت هیچ حسی نداشته باشی بهتر است؛
n re
«علاقه فرصتی است که همه در زندگی برایشان پیش نمیآید. دنبال علاقه رفتن خوب است. آدم باید به کارش علاقه داشته باشد، اصلاً آفت کار علاقهنداشتن به آن است.
n re
بعضی وقتها آنقدر آدم بههم میریزد که نمیفهمد کدام کار درستتر است.
n re
«اگر اختلاف در مملکت زیاد بشود، ایران میشود مثل یک ماشینی که درجا کار میکند. با این درجا کار کردنش داغ هم میکند و به جوش میآید.» ما کشور یکپارچه میخواهیم. ایرانی که دنیا را به جای خوبی برساند.
n re
نفتِ خامِ خامِ خام. انگار شیرهٔ خاک ایران باشد. شیرهٔ خاکش را داریم میکشیم و میفروشیم تا پولی بیاوریم بریزیم توی خزانه تا چرخ مملکت بچرخد. نمیدانم خامخوری از کی وارد فکر ما شده است؟ نمیدانم ما کی خامخوار شدیم. دوست داشتم این بشکهٔ زیر پایم را پر میکردیم و میریختیم توی دهان پتروشیمیهایی که از انتهای خلیج فارس تا ابتدای دریای عمان گلهبهگلهٔ ساحل ساخته شدهاند و خودمان دائم این نفت را پالایش کنیم بفرستیم داخل ایران؛ کارخانهها محصول بدهند بیرون و بفرستیم به همهٔ دنیا.
falinezh
حجم
۱۰۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۱۰۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان