بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد سوم | طاقچه
تصویر جلد کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد سوم

بریده‌هایی از کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد سوم

۴٫۶
(۸۲)
(وقتی در را آهسته باز می‌کنی، احتمال قیژقیژ کردنش بیشتر می‌شود)
rozhin
اریکا در حال دفع حملات اشلی از من پرسید: «از همچین آدمی خوشت می‌اومد؟ پاک خله!»
ILOVEBOK
وقتی از بچگی انتظار زیادی ازت دارن، از نظر عاطفی تحت فشار قرار می‌گیری
- 𝘔𝘪𝘯𝘦𝘳𝘷𝘢
فکر می‌کنی احمقم؟» سایرس گفت: «همچین فکری نمی‌کنم. مطمئنم که احمقی.»
rozhin
دفعهٔ بعد که یه نفر اومد سراغت و پیشنهاد داد زندگی‌ت رو از این رو به اون رو کنه، قبول کن... و بعد سعی کن مثل این دفعه گند نزنی.
AMIr AAa i
بهتره به کسی وابسته نشی
rozhin
ولی از مدرسهٔ راهنمایی خیلی دل‌پذیرتر بود. آنجا به نحو خواب‌آوری کسل‌کننده، از نظر اجتماعی اضطراب‌آور و احتمالاً خطرناک هم بود. گروه‌های مختلف قلدرها عادت داشتند تهدید کنند کتکت می‌زنند. تازه، غذاهای سلف سمی و دست‌شویی‌ها بوگندو بود و بسیاری از معلم‌ها اندازهٔ نخود عقل نداشتند
- 𝘔𝘪𝘯𝘦𝘳𝘷𝘢
غذا پیدا نمی‌شه، برق قطع می‌شه. کاری که شما دارین می‌کنین به مرگ و شورش و رنج مردم ختم می‌شه، اون هم فقط واسه اینکه از بدبختی‌شون یه کم پول در بیارین.
☆...○●arty🎓☆
مدیر به تمسخر گفت: «شونه خالی کردن از بار مسئولیت کار آدمای حرفه‌ای نیست.» این را کسی می‌گفت که یک سال کامل دسر منشی‌اش را از ظرف غذایش کش رفته و بعد سعی کرده بود تقصیر را گردن نظافتچی‌های مدرسه بیندازد.
احمد اسدی
«اوم... نه، ممنون.» اشلی اصرار کرد: «مطمئنی؟ زیاد درست کردم. خیلی هم برای سلامتی‌ت مفیده.» گفتم: «شاید. ولی شبیه موادیه که باید از بدنت بیاد بیرون، نه اینکه بره تو.»
☆...○●arty🎓☆
عکسی از یک کوهنورد بالای قله‌ای برفی با این شعار: «بخت همیشه در می‌زند، ولی اکثر مردم در را باز نمی‌کنند».
☆...○●arty🎓☆
حتی اگر بی‌خواب شده باشی، اگر چیز فوق‌العاده مهمی وجود داشته باشد که باید حتماً برای انجام آن نصفه‌شبی بیدار باشی، همیشه دقیقاً قبل از اتفاق افتادنش خوابت می‌برد.
rozhin
«شکست خودت رو گردن بقیه ننداز. حق با داور بود
☆...○●arty🎓☆
زویی با اشتیاق گفت: «می‌تونیم این کار رو بکنیم! می‌تونیم بفرستیمش برای کله‌گنده‌های سیا! اونا باید بفهمن دارن به یه دلیل احمقانه یکی از بهترین جاسوس‌های آینده‌شون رو از دست می‌دن. اگه قرار بود کسی به‌خاطر این ماجرا اخراج بشه، اون آدم وارنه.» خیلی‌ها این حرفش را تأیید کردند. وارن فریاد زد: «هی! تقصیر من نیست!» زویی با لحن معناداری گفت: «تو خمپاره‌انداز رو پُر کردی.» وارن جواب داد: «قرار بود فقط بمب رنگی بین مهمات باشه. اون احمقی که یه بمب واقعی رو قاطی‌شون کرده بود، من نیستم.» چیپ به او گفت: «ولی اون احمقی که فرقشون رو نفهمید، تویی.» وارن فریاد زد: «دقیقاً عین هم بودن!» جواهر سرزنشش کرد. «فکر نکنم. بمب رنگی و خمپاره اصلاً شبیه هم نیستن.» وارن تشر زد: «اینا بودن. قسم می‌خورم. شما هم جای من بودین، همین اشتباه رو می‌کردین!» زویی گفت: «خب، ما نکردیم. تو کردی. و حالا مرد استتاری داره به همین علت اخراج می‌شه.»
ن. عادل
«نفاریوس، می‌دونم راحت با بقیه کنار نمیای و همین عصبانی‌ت می‌کنه، ولی این راه حلش نیست. آدمای اسپایدر دوستات نیستن. دارن ازت سوءاستفاده می‌کنن. اگه می‌خوای دوستای واقعی پیدا کنی، شرارت راهش نیست. باید قهرمان باشی و الان فرصتش رو داری. می‌تونی همین الان قهرمان شی! می‌تونی شهر رو نجات بدی!»
☆...○●arty🎓☆
الکساندر هم همین‌طور. با وجود تمام سروصداها همچنان خواب بود. وقتی قایق را دوباره به آب انداختیم، بیدار شد. کلروفرم باعث شده بود گیج و منگ باشد و با دیدن آتش و هیاهوی ساحل با سردرگمی چند بار پلک زد. با خواب‌آلودگی گفت: «اوه! آتیش‌بازی! مگه امروز روز استقلاله؟» سایرس با بدخلقی گفت: «اون‌وقت براش سؤاله که چرا هیچ‌وقت تو مأموریت‌هام نبرده‌مش.» اریکا بازوی الکساندر را گرفت و کمک کرد بلند شود. «بیا بابا. باید بریم.» الکساندر پرسید: «می‌ریم قایق‌سواری؟ چه عالی!» قایق را از شن‌ها جدا کردیم و بعد به سمت مرکز خلیج هدایت کردیم و در کابین نشستیم. الکساندر با صورت توی قایق فرود آمد و پاهایش به هوا رفت.
Sea🫧Mind
دوست‌ها همیشه اسباب زحمت نیستن. بعضی‌وقت‌ها بهترین دارایی آدمان.»
ومبت بدعنق
دستور آخر اریکا به من این بود: «اگه مشکلی پیش اومد، فوراً فلنگ رو ببند.» انگار خیال داشتم همان جا بمانم و برای خودم ماست یخ‌زده درست کنم.
Shahdad-lahijanian
سایرس هشدار داد: «محکم بشینین. ممکنه خطرناک بشه.» حیرت‌زده گفتم: «تازه داره خطرناک می‌شه؟ پس تا حالا چی بود؟» «یه کم خطری بود.»
Shahdad-lahijanian
اشلی نخودی خندید که کمی عجیب بود. انتظار نداشتم کسی که آموزش می‌بیند تا نابغهٔ جنایت شود، نخودی بخندد. پرسید: «حتماً خوشحالی که منتقل شدی اینجا، نه؟» «معلومه.» این بار دروغ گفتن برایم زیاد سخت نبود.
!...!
ناگهان متوجه شدم وحشت نکرده‌ام. برعکس آن زمانی که یک مشت دانش‌آموز سال‌اولی در طول امتحان امبوم در تعقیبم بودند، جیغ نمی‌زدم. شاید به این علت بود که در این مدت جاسوس پخته‌تری شده بودم، یا شاید به این علت که شبیه‌سازی‌های مدرسهٔ جاسوسی من را به خوبی برای صحنه‌های اکشن واقعی آماده کرده بود. ولی از اینکه آن‌قدر خوب از پس اوضاع برآمده بودم، به خودم آفرین گفتم.
N.F
تماشای دقیق سکانس‌های اکشن یک چیز است؛ اینکه خودم را وسط یکی از آن‌ها ببینم، یک چیز دیگر.
rozhin
وقتی تعداد دشمن از تو بیشتر است، فرار کردن گزینهٔ خوبی است.
rozhin
اغلب بهترین مکان برای پنهان شدن جلوی چشم بود
rozhin
تابه‌حال در زندگی‌ام مجبور نشده بودم ریاضی تمرین کنم.
rozhin
دوست‌ها همیشه اسباب زحمت نیستن. بعضی‌وقت‌ها بهترین دارایی آدمان.»
Luna
داشتم به سمت در می‌رفتم که مدیر دوباره به حرف آمد. «یه چیز دیگه.» «بله؟» «ما با رها کردنت در یه جامعهٔ عادی، ریسک خیلی بزرگی می‌کنیم. بااینکه دیگه جایی در این آکادمی نداری، لازمه که رازش رو پیش خودت نگه داری. اگه ماهیت واقعی‌ش رو به کسی بگی... یا بگی برای جاسوس شدن آموزش می‌دیدی... بد می‌بینی.» گفتم: «برو بمیر.» به‌هرحال او که نمی‌توانست دوباره اخراجم کند. بعد از در بیرون رفتم.
AliMoghaddar
زویی گفت: «باشه. لوت می‌دم.» «ممنون. تو دوست خوبی هستی.»
کاربر ۷۱۳۴۰۲۵
«می‌خواست جلوی ماشه‌کِش رو بگیره. من هم تو این فاصله لولهٔ خمپاره‌انداز رو از بقیهٔ دانش‌آموزها دور کردم.» «و به جاش یه ساختمون رو نشونه گرفتی، چون منطقاً آدم‌ها توی ساختمونن؟» به اعتراض گفتم: «امروز نه. قرار بود ساختمون خالی باشه. امتحانات امبوم برای همهٔ دانش‌آموزها و پرسنل اجباریه.» «کدوم احمقی این رو گفته؟» «اوم... شما گفتین.» صورت آقای مدیر تا همین جا به قرمزی لبو شده بود، ولی در آن لحظه طوری قرمز شد که فکر نمی‌کردم آدم‌ها قابلیتش را داشته باشند.
ومبت بدعنق
. پول واقعی تو خراب کردن چیزها نیست؛ تو دوباره ساختنشونه
Shahdad-lahijanian

حجم

۴۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

حجم

۴۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان