بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تابِ طناب‌دار | طاقچه
تصویر جلد کتاب تابِ طناب‌دار

بریده‌هایی از کتاب تابِ طناب‌دار

انتشارات:عهد مانا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۴۳ رأی
۴٫۷
(۴۳)
«ما با دشمن طرف نیستیم. این‌ها بچه‌های همین آب و خاک‌اند. باید زبونشونو یاد بگیری
فاطمه بلالی
«گاهی خدا با همهٔ بزرگی‌ش خودش میاد روی زمین و برای بنده‌ش آستین بالا می‌زنه. روی زمین راه می‌ره و راه‌های مارپیچ و گره‌های کور رو براش باز می‌کنه، جوری که دیگه هیچ‌کس نتونه دوباره گره به کارش بندازه.»
فاطمه بلالی
گاهی می‌شنوی و باور می‌کنی و می‌گذری... گاهی می‌شنوی و باور می‌کنی، اما نمی‌تونی بگذری، چون دلت درگیر می‌شه. وجودت باهاش درمی‌افته و وادارت می‌کنه تا عکس‌العمل نشون بدی و یه راهی برای آروم‌شدن خودت پیدا کنی.
فاطمه بلالی
من. این فلک تا سیصدوسیزده‌تا آدم حسابی رو به خودش نبینه که خودِ آدمشون خودِ سرکششون رو بردن بالای طناب دار و حلق‌آویز کردن، دست از سر بشر برنمی‌داره. تا وقتی‌ام عددشون از بین آدما کامل نشه، این عالم حالاحالاها روز خوش به ساکنین دوپای دنیا نشون نمی‌ده.
فاطمه بلالی
«ببین، عزیز دلم. همین کتاب‌ها بودن که سینا رو تا پای چوبهٔ دار بردن.» بعد، انگشت اشاره‌اش را طرف سرش برد و گفت: «همه‌چیز از اینجا شروع می‌شه، وقتی به‌جای حقیقت، توهّم جاشو بگیره.»
فاطمه بلالی
چه بهتر که آدمی، قبل از اینکه او را بکُشند، خودش یک بار برای همیشه بمیرد.»
سیاح
«مرده‌ها چه خوب باشند چه بد، آرزو می‌کنند کاش زودتر از این‌ها به عالم بعدِ مرگ می‌آمدند.»
سیاح
از اواخر دههٔ ۱۹۷۰ بعضی از حکومت‌ها مثل اشتازی در آلمان شرقی به شیوه‌ای امنیتی و طبقه‌بندی‌شده به این نتیجه رسیدند که ماجرای خودکشی‌ها را از آمارهای رسمی حذف کنند. کسی هم حق نداشت توی رسانه‌های داخلی حرفی از این ماجرا بزند، واِلّا یک مجرم امنیت ملی محسوب می‌شد.
فاطمه بلالی
چیزی که بعد از این‌همه سال مبارزه فهمیدم، این است که برای خورده‌نشدن توسط نظام ایران نیازی نیست خودت را از بدنهٔ آن‌ها کنار بکشی و دور بمانی، کافی است تا جایی برای چند نفر احمق بی‌تفاوت، با فکر غربی و ظاهری کلاسیک، توی نقشه‌هایت باز کنی. آن‌وقت خودت می‌بینی کار چطور خودبه‌خود و بدون خطر پیش می‌رود. اگر کاری که می‌کنی خطرناک هم باشد، همان چند نفر احمق بدون اینکه متوجه باشند، از قبل، خطر کار را به جانشان خریده‌اند.
فاطمه بلالی
حاجی لبخندی زد و بعد از مکث کوتاهی گفت: «نیروهای نظامی برای جنگ هستن، آقامتین، نه برای ساکت‌کردن چهارتا آدمی که گول خوردن یا قصد و مرض دارن. اگر ما نتونیم خیابونای خودمونو جمع کنیم، دیگه چجوری سرمونو بگیریم بالا تو این مملکت؟!»
فاطمه بلالی
«دریای فراوان نشود تیره به سنگ/ عارف چو بلغزد، تُنگ آب است هنوز.»
فاطمه بلالی
این فلک تا سیصدوسیزده‌تا آدم حسابی رو به خودش نبینه که خودِ آدمشون خودِ سرکششون رو بردن بالای طناب دار و حلق‌آویز کردن، دست از سر بشر برنمی‌داره. تا وقتی‌ام عددشون از بین آدما کامل نشه، این عالم حالاحالاها روز خوش به ساکنین دوپای دنیا نشون نمی‌ده.
فاطمه بلالی
«رفیق توی عالم رفاقت، نامردی‌ام ببینه دست رفیقشو توی چاه وِل نمی‌کنه تا با مخ بیفته ته چاه. ده ساله باهم رفیقید. مجتبی با همهٔ بادی که توی کلّه‌شه، طرف‌دار نظامه.»
M.Kh
حالا می‌فهمم که وقتی استاد سر کلاس می‌گفت: «همیشه یک راهی برای مشکلات هست.» چه حرف مزخرفی است، چون اگر خدا بخواهد حال کسی را بگیرد، می‌گیرد. هیچ‌کس هم نمی‌تواند کاری کند. حتی حق اعتراض هم نداری. وقتی بخواهد بزند، می‌زند. تو هم باید بخوری، جوری که نفهمی از کجا خورده‌ای. چجوری و کِی و کجایش هم به تو ربطی ندارد و کسی دراین‌زمینه با تو مشورت نمی‌کند. تقدیرت همین است. باید بشود. ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم می‌دهند تا حال تو گرفته شود.
M.Kh
«دریای فراوان نشود تیره به سنگ/ عارف چو بلغزد، تُنگ آب است هنوز.»
زهرا بانو
منصور می‌گفت: «اگه توی اروپا یه روز دوربین‌های مدار بسته از کار بیفته، کل شهر تبدیل به یک باغ‌وحش تمام‌عیار می‌شه.»
نورانا
مثل روز روشن بود که سفر من برای زندگی خودم نیست. روزی که در هیکل عضو جدید سازمان نشستم پای صحبت‌های فرامرزی، فهمیدم زندگی من و هزار نفر دیگر مثل من باید خواسته‌ناخواسته وقف زندگی رهبر سازمان شود. حالا اگر توانستیم این وسط با زرنگی به فکر زندگی خودمان هم باشیم بُرد کردیم، واِلّا مثل فسیل‌شده‌های اشرف باید تا هزار سال هم شده، آنجا بمانیم و دَم نزنیم.
نورانا
«گاهی خدا با همهٔ بزرگی‌ش خودش میاد روی زمین و برای بنده‌ش آستین بالا می‌زنه. روی زمین راه می‌ره و راه‌های مارپیچ و گره‌های کور رو براش باز می‌کنه، جوری که دیگه هیچ‌کس نتونه دوباره گره به کارش بندازه.»
LeNa
ضعیف‌کش‌ها از همهٔ انسان‌های روی زمین ترسوترند و خدا نکند یک آدم ترسو احساس قدرت کند. آن‌وقت از روی ترس هم شده، بزرگ‌ترین جنایت‌ها را انجام می‌دهد.
LeNa
ن سه کلمه آن‌قدر توی مغز مجتبی بزرگ و بزرگ شد تا دیگر جایی برای فکرهای دیگر باقی نگذاشت. محض همین، به‌جای ترس از اخراج‌شدن و حتی زندانی‌شدن، مشتش را گره کرده بود و کوبیده بود روی میز حراست و داد زده بود: «هر غلطی می‌خواید بکنید، اما قبلش یه سر به پایگاه نورچشمی‌هاتون بزنید که نوربالای قیافه‌شون داره کورتون می‌کنه!» بعد بلند شد و با عصبانیت، از اتاقِ حراست زد بیرون.
M.Kh
- دسته‌ها بااینکه طبق برنامه‌ریزی پیش رفتن، اما دستگاه‌های امنیتی دارن به‌جای مقابلهٔ رودررو روی عوامل نفوذ کار می‌کنن. پتانسیل کاری رو بردن روی محور شناسایی.
M.Kh
مصطفی پسر بزرگ‌تر نصرت یک جوجه‌بسیجی خیکی و نچسبی بود که نمی‌شد رفتارش را پیش‌بینی کرد، اما عاقل‌تر از پدرش رفتار می‌کرد. نه با کسی آن‌قدر اَیاق می‌شد که آدم بتواند به دنیای خصوصی‌اش وارد بشود و نه آن‌قدر دگم و بی‌روحیه بود که باد انتقاد اپوزیسیون دانشگاه از پا درش بیاورد و منزوی‌اش کند. حتی با گیردادن‌های هم‌فکرهای خودش توی دانشگاه که به گوشم می‌رسید، جا خالی نمی‌کرد. فعالیتش منحصر به خودش بود. با همه فرق می‌کرد. چند بار سعی کردم خودم را بهش نزدیک کنم و باب صحبت را باز کنم، اما از آن قماش‌هایی بود که از ترس گناه، موقع صحبت‌کردن حتی توی صورت آدم هم نگاه نمی‌کنند.
M.Kh

حجم

۴۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۴۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان