بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مایکل وی (جلد ششم) | طاقچه
تصویر جلد کتاب مایکل وی (جلد ششم)

بریده‌هایی از کتاب مایکل وی (جلد ششم)

۴٫۹
(۶۱)
وقتی صاعقه زد، همه‌چیز متوقف شد. زمان متوقف شد. نمی‌دانم چه‌طور توضیح بدهم، ولی زمان تبدیل به نور شد. نور تبدیل به زمان شد. پوستم به طرز باورنکردنی‌ای روشن شد. یادم می‌آید به این فکر می‌کردم که اگر الکتریکی نبودم، نور احتمالاً شبکیهٔ چشمانم را می‌سوزاند. بعد صدا به گوش رسید. شبیه صد هزار قطار از کنترل خارج‌شده که از رویم رد می‌شدند. فقط این‌که این قطار از رویم رد نشد، بلکه واردم شد، از میانم رد شد. تبدیل به من شد. من رعدوبرق بودم. انرژی خالص. شاید برای ذرهٔ کوچکی از یک ثانیه، حس کردم خدا بودن چه حسی دارد. ولی من خدا نیستم.
کتابخور
«امید داشتن، استراتژی محسوب نمی‌شه.»
☆پرسابت☆
می‌دونستی هوای اطرافِ صاعقه بیشتر از سی و سه هزار درجه سلسیوس داغ می‌شه؟ این چهار برابر از سطح خورشید داغ‌تره
☆پرسابت☆
می‌شود شیطان را از انسان دور کرد، ولی آیا آدم واقعاً دیگر شریر نخواهد بود؟
A.zainab
زندگی، داشتنِ کارت‌های خوب نیست، بلکه زندگی بازی درست با کارت‌های بد است.
سهیل
«حق با الیوت بود نه پاوند. بدین‌سان جهان پایان می‌گیره، نه به بانگی، بلکه به نجوایی.» کوئنتین گفت: «بانگی به گوش خواهد رسید، صدای بانگِ سقوط تو، بعد از این‌که پایین کشیدنت و مجبورت کردن تقاص گناهات رو پس بدی.»
m. attarzadeh
«استرالیا سه برابر جمعیت مردم، گوسفند داره
☆پرسابت☆
تو باید شرمسار باشی که بدون به ارمغان آوردن پیروزی برای بشریت بمیری.»
(mohammad amin)
له کردن تخم راحته، ولی اگه بذاریم از تخم دربیاد، مار لهت می‌کنه
Mahdiyar Barhemat
«می‌دونستین استرالیا تبعیدگاهِ انگلیس بود؟
☆پرسابت☆
«می‌دونستی کانگوروها می‌تونن بوکس‌بازی کنن.
☆پرسابت☆
هیچ‌چیزی در این دنیا ثابت نمی‌ماند. هیچ‌چیزی. نه من و نه حتی شما. هرچه زودتر این را بپذیرید، زودتر می‌توانید بفهمید چه‌طور زندگی‌تان را سپری کنید. این‌طوری شاید حتی از آن لذت هم ببرید. دو چیز راجع به تغییر می‌دانم. اول، گاهی اوقات به نظر می‌رسد درون اقیانوسی بالا و پایین می‌رویم و سعی داریم سرمان را بالای آب نگه داریم. در حالی که با جریانات نامرئی جابه‌جا می‌شویم و به‌طور تدریجی به جزیره‌ای دورافتاده کشیده می‌شویم. دوم، تغییر همیشه دردناک است.
Amaya:) ~
از مردن سر باز بزنید، مگر این‌که برای بشریت پیروزی‌ای به ارمغان آورده باشید. ـ هوراس مان
benyamin karami
«توپ. می‌دونی که، کُره. طراحش موقعی که داشته پرتقال پوست می‌کنده این ایده به ذهنش رسیده.»
☆پرسابت☆
«کی گفته دوست داشتن قراره معنی بده؟»
Amaya:) ~
«راجِر.» تایلور پرسید: «راجر کیه؟» گفتم: «اصطلاح رادیوییه
☆پرسابت☆
تو باید شرمسار باشی که بدون به ارمغان آوردن پیروزی برای بشریت بمیری.
ramtinLL
«امیدوارم مثل اصلاح‌کنندهٔ خودکار لغت نباشه. یه بار برای دختری پیام فرستادم می‌خوام ببینمت. پدرش با پلیس اومد دمِ درِ خونمون. اصلاح‌کنندهٔ خودکار لغت پیغامم رو به می‌خوام بگیرمت تغییر داده بود.»
A.zainab
همهٔ چیزها برای بهتر شدن تغییر نمی‌کنند.
Amaya:) ~
«یه بار چیزی راجع به عشق خوندم؛ این‌که عشق واقعی از این مدل‌ها نیست که بگی نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم، عزیز دلم. عشق واقعی اینه که به یه نفر بیشتر از خودت اهمیت بدی
ramtinLL
«باید چی‌کار کنم مامان؟» گفت: «کمی ایمان داشته باش.» «ایمان به چی؟» «به عشق.» «همین الان گفتی دوست داشتن معنی نداره.» «نه، نه همیشه. ولی عشق همیشه یه راهی برای برگشت به خود داره.
A.zainab
برایم سؤال بود این‌که از قبیله‌ات تبعید شوی و در میان دشمنان سابقت به دنبال پناهگاه باشی، چه حسی دارد.
A.zainab
تایلور گفت: «من هم این‌جام.» تارا به قُلش خیره شد. «تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟» «اومدم نجاتت بدم.» «ولی... من دشمنتم.» «تو خواهرمی. بذار کمکت کنم.» تارا ناباورانه خواهر دوقلویش را تماشا کرد و بعد در آغوش تایلور افتاد و گریست.
A.zainab
نکته این است که نمی‌توانی بدون این‌که خودت اذیت شوی، دوستت را اذیت کنی.
کاربر ۶۹۲۱۱۷۱
مایکل وی در مزرعهٔ کریسمس زندگی به من آموخته هیچ‌چیزی در این دنیا ثابت نمی‌ماند. هیچ‌چیزی. نه من و نه حتی شما. هرچه زودتر این را بپذیرید، زودتر می‌توانید بفهمید چه‌طور زندگی‌تان را سپری کنید. این‌طوری شاید حتی از آن لذت هم ببرید.
Mahdi19aa
«دروغ می‌تونه تو مغزت بمونه، حتی وقتی می‌دونی دروغه. برای همین هم هرگز نباید از به چالش کشیدن باورهات دست برداری.»
Mahdi19aa
راست می‌گی. زندگی، سنگینه.»
Amaya:) ~
«چون ارباب تاریکی سرانجام به شایر می‌رسه.»
EPIONE
نمی‌توانم بگویم از غیبتش شاد یا غمگین بودم؛ دیدن و ندیدنش هر دو دردناک بود. قلب‌ها یک چنین ارگان‌های عجیبی هستند.
pari
دوم، تغییر همیشه دردناک است. دائماً این را به خودم یادآوری می‌کردم. چون همان‌طور که دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم در حال تغییر است، قلب و مغزمان نیز تغییر می‌کند. چیزهایی که امروز مهم هستند، فردا مهم نخواهند بود و چیزهایی که امروز مهم نیستند، فردا فوق‌العاده مهم می‌شوند. این در مورد همه صدق می‌کند. اولش با این تفکر شروع می‌کنید که قرار است فلان‌طور آدمی باشید و این‌که زندگی مقابلتان گسترده شده و مانند بازی ویدئویی قابل پیش‌بینی است. بعد متوجه می‌شوید که قوانین تغییر کرده‌اند. شخصیت‌هایی در بازی‌تان هستند که نمی‌خواستید به بازی‌تان وارد شوند. مجبور می‌شوید کارهایی انجام بدهید که هرگز دلتان نمی‌خواسته انجام دهید. گاهی به نظر می‌رسد که هدف بازی عوض شده است. فکر کنم برای همه همین‌طور است. همه باید متوجه شوند زندگی‌ای که اکنون سپری می‌کنند و زندگی‌ای که فکر می‌کردند در آینده خواهند داشت، هرگز یکی نیست. سؤال این است، باید در این باره چه‌کار کنند؟
m. attarzadeh

حجم

۲۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۲۴ صفحه

حجم

۲۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۲۴ صفحه

قیمت:
۱۳۸,۰۰۰
تومان