بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مایکل وی (جلد پنجم) | طاقچه
تصویر جلد کتاب مایکل وی (جلد پنجم)

بریده‌هایی از کتاب مایکل وی (جلد پنجم)

۴٫۹
(۳۳)
زمین هم چوبی بود، هرچند بیشتر آن در زیر فرشی ایرانی پنهان بود
پسری که زنده ماند
رئیس لبخند غمگینی زد: «من هر از گاهی درست می‌گم. حتی یه ساعت شکسته هم دو بار در روز زمان رو درست نشون می‌ده، مگه نه؟»
sana kadkhoda
«می‌دونستی شیرِ اسب‌آبی صورتیه؟»
☆پرسابت☆
گفتم: «تو بعضی وقت‌ها بدجنس می‌شی.» خندید و جواب داد: «همه همین‌طورن. فقط بعضی‌ها این خصلتشون رو بهتر از بقیه مخفی می‌کنن.»
sana kadkhoda
اختلاف فرهنگی ساده‌ترین راه برای تفرقه‌انداختن در یه کشوره.
کاربر ۳۳۵۳۸۷۰
«چرا خوبی باید همیشه تو سختی مبارزه کنه؟»
☆پرسابت☆
چیزهای خوب همیشه تو سختی به‌دست می‌آن.»
☆پرسابت☆
صورت هتچ به سرخی لبو شد. «اون‌ها داشتن چی‌کار می‌کردن؟» «داشتن پشت سر ولچ راه می‌رفتن.» «چه‌قدر بهش نزدیک بودن؟» «حدوداً ده متر.» هتچ فکش را محکم به هم فشار داد. «این توضیح می‌ده چرا هیچ‌کس بهشون توجهی نکرد. تارا حتماً کاری کرده که اون شبیه یه نفر دیگه به نظر بیاد. احتمالاً یه فرد تایوانی.» «این محتمله قربان.» هتچ مشتش را روی میز کوبید و داد کشید: «این محتمل نیست. این اتفاقیه که افتاده.» هتچ از خشم شروع کرد به لرزیدن. «من اون رو پادشاه کردم و اون با خیانت کردن تلافی می‌کنه؟ تاوان این کارش رو پس می‌ده. همه‌شون تاوان کارشون رو پس می‌دن.» «دستوراتتون چیه قربان؟» هتچ با دقت به وضعیت فعلی فکر کرد. «ما باید با احتیاط جلو بریم. خصوصاً با وجود تروستین. اون خیلی خطرناکه و به کوئنتین وفاداره. می‌خوام تو همهٔ نوجوان‌ها رو وقتی خوابن بازداشت کنی، بهشون رزیت بزنی و بعد از همدیگه جداشون کنی.» «اون دو نفری که دخالتی نداشتن چی؟» «همه‌شون رو. دو تای دیگه حتماً حداقل در جریان ماجرا بودن. به نگهبان‌ها دستور بده که برای توقیف‌کردنشون از رِیو استفاده کنن و جداگانه تو زندان تی حبسشون کنن. ولی کوئنتین رو بسپر به من.»
AMIr AAa i
صدا پشت به کِیسی و شیما نشسته و یکی از کانال‌ها را تماشا می‌کرد. او گفت: «لطفاً بشینین.» کِیسی و شیما هر کدام بر روی یکی از صندلی‌های چرمی رو به میز نشستند. بعد صدا برگشت و به آن‌ها نگاه کرد. شیما وقتی صورتِ صدا را دید با صدای بلند نفسش را تو کشید. صدا گفت: «جیاکومو شیما، خوبه دوباره می‌بینمت. اشتباه نکن، از دیدنت خوشحال نیستم، فقط خوبه می‌بینمت، ما کارهای زیادی برای انجام دادن داریم.» شیما که زبانش بند آمده بود فقط به او خیره شد. وقتی بالاخره توانست صحبت کند گفت: «غیرممکنه. این غیرممکنه. چه‌طور ممکنه تو باشی؟»
AMIr AAa i
«بهتره پررو باشی تا خجالتی.»
G.H.M
«دنیا خیلی پیچیده شده. بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم نکنه این دستگاه‌هایی که برای کم‌کردن زحمت ساخته شدن، در واقعیت، زندگی انسان‌ها رو سخت‌تر کردن. می‌فهمی منظورم چیه؟» «آره.» «منظورم این نیست که این همه ابزار و لوازم سرعت آدم‌ها رو کم کردن یا همچین چیزی. فقط منظورم اینه که آدم‌ها باید بیشتر کار کنن. کل دنیا داره تلاشش رو می‌کنه که سریع‌تر و سریع‌تر به جلو بره.» او آه کشید. «به‌جز این‌جا. طبیعت هیچ‌وقت عجله نداره. تو نمی‌تونی کاری کنی که یه گل سریع‌تر رشد کنه. اون‌ها مجله نمی‌خونن تا خودشون رو قشنگ‌تر کنن؛ اون‌ها خیلی ساده می‌دونن که قشنگن.»
A.zainab
دشمنِ دشمن من، دوست منه.
سهیل
گفتم: «ماه، شاهدِ زمینه.»
Amaya:) ~
هتج با لبخندی شاد به آن‌ها نگاه کرد. «دلتون می‌خواد بدونین نخست‌وزیر سابق، سالونی کجاست؟ اون همین‌جا پیش ماست. کاپیتان پِیج، لطفاً پارچه رو از صحنهٔ نمایش ما بردارین.» نگهبانی که پشت جعبهٔ روکش‌دار نزدیکِ سکو ایستاده بود، پارچه را بالا برد، نگهبانانی که در مقابل ایستاده بودند آن‌قدر آن را کشیدند تا پارچه روی زمین افتاد. جمعیت ساکت شد. درون قفس حدوداً یک جین میمون ماکاک رزوس که صورت‌هایشان مو نداشت، بالا و پایین می‌پریدند. در یک گوشهٔ قفس، نخست‌وزیر برهنه به شکل جنینی مچاله شده بود. او رنگ‌پریده و مریض به نظر می‌رسید و دهانش براثر عمل بریدن زبان، باد کرده بود. «مردی که زمانی نخست‌وزیر تووالو بود، الان میمونِ نخستینِ کشور هتچه. اون تا آخر عمرش همین‌جا باقی می‌مونه. سرنوشت اون شاهدی‌ست بر عزم راسخ ما. افرادی که با حکومت ما مخالفت کنن، با سرنوشت مشابهی روبه‌رو می‌شن. افرادی که علیه حکومت الجن حرف بزنن، دیگه حرف نخواهند زد. افرادی که علیه رژیم الجن فکر کنن، یاد خواهند گرفت که طور دیگه‌ای فکر کنن.»
AMIr AAa i
«ممنون که رسوندیم.» «دوست‌ها برای همچین مواقعی‌ن. بعداً می‌بینمت.» چارلز به او سلام نظامی داد و بعد از ماشین خارج شد. قدمی به عقب گذاشت و همان‌جا ایستاد تا رئیس دنده‌عقب برود و وارد خیابان بشود. به‌محض این‌که دیویس از خانهٔ چارلز دور شد، گوشی‌اش را بیرون آورد و شماره‌ای گرفت. «منم. ما همین الان از زندان برگشتیم. زن هیچی بهش نگفته. اون داره به جورکردن وثیقه فکر می‌کنه، ولی تقریباً مطمئنم نظرش رو عوض کردم... آره می‌دونم. نگران نباشین، این اتفاق نمی‌افته. اگه بخواد وثیقه بذاره اول با من صحبت می‌کنه. اگه سعی کرد وثیقه بذاره، اون رو هم بازداشت می‌کنیم. اون زن هیچ‌جا نمی‌ره... بله قربان... ما هنوز هم خونه‌ش رو زیرنظر داریم، هر دو طرف خیابان مأمور گذاشتیم. اگه کسی سعی کنه باهاش ملاقات کنه، بهتون خبر می‌دم. هر اتفاقی بیفته تماس می‌گیرم. و لطفاً بابت اون هدیهٔ ارزشمند از کاپیتان مارسدِن تشکر کنین. هیچ‌کس مثل یه الجنی نمی‌دونه چه‌طور هدیه مناسبی بگیره.» دیویس گوشی را قطع کرد. «و هیچ‌کس هم مثل یه الجنی خوب پول نمی‌ده.»
AMIr AAa i
چیزی در وجود ما انسان‌هاست که ما را به جایی که زمانی در آن جنگیده‌ایم می‌کشاند.
سهیل
امید فقط روبه‌رو شدن با حقیقت را سخت‌تر می‌کرد.
کاربر ۳۳۵۳۸۷۰
توکو آتو تائو پولِگا کی تِ پوله مای لوگا، کولی تونو کی او موئا مِ کو ایا اِ تائوتای. «پوله تاسی مو ایا» کی تِ سِ گاتا مای، کو تِنا مانا کو تو مالوسی تِنا. دریاسالار ارجمند، لطفاً اجازه بدین به زبان شما ترجمه کنم. بگذارید ما زین‌پس جانمان را به‌دست پادشاهی که به درگاهش دعا می‌کنیم بسپاریم، با چشمانی که به او دوخته شده او مسیر را به ما نشان خواهد داد، باشد که ما در کنار او با افتخار حکمرانی کنیم تا ابد آوازمان باش، زیرا که قدرت‌های مطلق او ساحل به ساحل نیروی ماست.
☆پرسابت☆
«کاری که ما داریم می‌کنیم، ایجاد برتری رقابتی ناعادلانه‌ست. بذار طوری توضیح بدم که یه بچهٔ پنج ساله هم متوجه بشه. ما دوتا شرکت نانوایی داریم، نانوایی الف و نانوایی ب. اون‌ها هر دو نان می‌پزن. هر دو مخارج اولیهٔ مشابهی دارن: مواد، کارگر و هزینهٔ برق. درنتیجه هزینهٔ تولید نانِ هر دوشون تقریباً یکسانه. ولی بیا فرض کنیم نانوایی الف سیستم پاد نووا نصب کنه. هزینهٔ برق اون‌ها هشتاد و هفت درصد کمتر از نانوایی ب می‌شه. الان اون‌ها می‌تونن نان رو با هزینهٔ کمتر و بهرهٔ بیشتر تولید کنن. نانوایی ب تو دردسر افتاده. به‌منظور رقابت با نانوایی الف، هیچ چاره‌ای ندارن به‌جز این‌که بیان سراغ ما. موفقیت ما، منبعی برای موفقیت‌های بیشتر ماست. و این توپ اون‌قدر روی کوه قِل می‌خوره تا این‌که کل دنیا رو طی کنه.
☆پرسابت☆
اوضاع همیشه یه‌جوری درست می‌شه.»
Amaya:) ~
چیزی در وجود ما انسان‌هاست که ما را به جایی که زمانی در آن جنگیده‌ایم می‌کشاند
Amaya:) ~
مردی گُنده و مسن در نزدیکی سکو فریاد زد: «تو به ما خیانت کردی!» او انگشتش را به سمت سفیر گرفت. «تو دیگه یه تووالویی نیستی. تو یه خائنی.» دو گروهان از نگهبانان الجن به سمت مرد هجوم بردند، در حالی که یک گروهان سلاح‌هایشان را به سمت مردم هدف گرفتند، محض این‌که کسی به حمایت از مرد جلو نیاید. فرد معترض فقط توانست یکی از نگهبانان الجن را عقب بزند و بعد سه اسلحهٔ متفاوت به او شوک دادند و آن‌قدر با باتون او را کتک زدند تا بیهوش شد. بعد افراد الجن مرد را از میان جمعیت بیرون کشیدند. او را روی زانوهایش بلند کردند و به کنار قفس میمون‌ها هل دادند. بعد دستانش را از پشت به میله بستند و کمربندی را محکم دور کمرش بستند تا او را بالا نگه دارند. هتچ گفت: «شاید این درس عبرتی برای همهٔ شما باشه. این مرد حرف نمی‌شنوه. برای همین به گوش‌هاش احتیاجی نداره.» او به کاپیتان نگاه کرد. «کاپیتان.» کاپیتانِ جوخهِ الجن، چاقویی بلند و دندانه‌دار بیرون آورد و در حالی که مرد از درد جیغ می‌کشید، گوش‌هایش را برید. بعد کاپیتان عقب رفت تا همه شاهد این صحنه باشند. هتچ پرسید: «کس دیگه‌ای هم شکایتی داره؟» هیچ‌کس حرفی نزد. تنها صدای گریه از میان جمعیت به گوش می‌رسید.
AMIr AAa i
«خب کوئنتین. خوب بودن چه حسی داره؟ واقعاً ارزشش رو داشت؟» چند لحظه‌ای کوئنتین به چشمان هتچ خیره شد و بعد گفت: «حاضرم دوباره انجامش بدم.»
کاربر ۵۷۶۵۷۰۸
«زندگی بازی شطرنجه. مهره‌ها همیشه در حرکتن. اگه سه‌تا پنج حرکتِ آینده رو پیش‌بینی نکنی، به کسی که پیش‌بینی کرده می‌بازی.»
ramtinLL
من درک نمی‌کنم. منظورم اینه که، قدرت اصلاً چی هست؟ مثلاً بگیم اون یهویی پادشاه دنیا شد. اون با این قدرت چی‌کار می‌خواد بکنه که الان نمی‌تونه بکنه؟ آیا غذاهایی که می‌خوره خوشمزه‌تر می‌شن؟ هوا براش بهتر می‌شه؟ عشق بهش حس بهتری می‌ده؟ طرز فکرش رو درک نمی‌کنم.»
Amaya:) ~
چیزهای خوب همیشه تو سختی به‌دست می‌آن.»
Amaya:) ~
ابنای بشر در صلح ابدی تنها زوال خواهد یافت. ـ آدولف هیتلر
EPIONE
«خونه جاییه که کسی نخواد تو رو بکشه.»
EPIONE
«این تقصیر منه. من تنها کسی‌م که باید سرزنش بشه.» کوئنتین ناباورانه به او خیره شد. بخش ضعیف و وحشت‌زده‌ای در درونش بود که امیدوار بود ولچ به او خیانت کند، انگار این کار مسیرش را آسان‌تر می‌کرد، هر چه‌قدر هم که این مسیر نادرست باشد. ولی او در اعماق وجودش، در بخشی از قلبش که مدت‌ها مخفی نگه داشته بود، دلش می‌خواست دوست و معلمش، حقیقی باشد. ولچ حقیقی بود. حالا فشار این وضعیت باز هم بر شانه‌های کوئنتین قرار گرفته بود.
کاربر ۵۷۶۵۷۰۸
برایم عجیب بود که جک قادر است به این راحتی حرکت کند. او هنوز به‌خاطر کتکی که از الجن خورده بود، یازده دندهٔ شکسته داشت. ولی حتی یک بار هم شکایت نکرده بود. جک سرسخت‌ترین آدمی بود که در عمرم دیده بودم.
A.zainab

حجم

۲۵۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۲۵۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
تومان