بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مایکل وی (جلد چهارم) | طاقچه
تصویر جلد کتاب مایکل وی (جلد چهارم)

بریده‌هایی از کتاب مایکل وی (جلد چهارم)

۴٫۹
(۳۹)
«بهتره که در امان باشی و بی‌ارزش، یا ارزشمند باشی و در خطر؟»
Amaya:) ~
خیلی راحته که آدم‌ها رو تو دسته‌بندی‌های سیاه و سفید و خوب و بد بذاریم؛ ولی حقیقت اینه که تو وجود همهٔ ما حجم زیادی از هر دوش وجود داره.
کاربر ۳۳۵۳۸۷۰
ترس انگیزهٔ فوق‌العاده‌ای است.
🕊️📚kerm ketab
«یه ضرب‌المثل چینی هست که می‌گه، اگه یه مسئله راه‌حل داره، نگران بودن فایده‌ای نداره؛ چون در آخر همه‌چی حل می‌شه. و اگه یه مسئله راه‌حل نداشته باشه، هیچ دلیلی برای نگرانی وجود نداره، چون نمی‌شه حلش کرد.»
🕊️📚kerm ketab
سون تزو می‌گه، جاده‌هایی هستن که نباید ادامه‌شون داد، شهرهایی هستن که نباید محاصره بشن، موقعیت‌هایی هستن که نباید باهاشون روبه‌رو شد.
☆پرسابت☆
«من عاشق خوابیدنم. مثل مردن می‌مونه، البته بدون تعهداتی که همراه مرگه
کاربر ۳۰۳۴۲۰۴
اون تو عمق وجودش باید از خودش متنفر باشه، وگرنه هرگز نمی‌تونه این‌قدر بی‌رحم باشه
کاربر ۳۳۵۳۸۷۰
جنگ و سیاست، رفیق‌های عجیبی می‌سازن.
سهیل
«اسکندر کبیر فقط شونزده سالش بود که داشت به دنیا حکومت می‌کرد
☆پرسابت☆
اگه یه مسئله، راه‌حل داره، نگران بودن فایده‌ای نداره؛ چون در آخر همه‌چی حل می‌شه. و اگه یه مسئله، راه‌حل نداشته باشه، هیچ دلیلی برای نگرانی وجود نداره، چون قابل حل نیست.
Amaya:) ~
ما زیادی سریع بزرگ شده‌یم
کاربر ۳۳۵۳۸۷۰
اولین قانون موفقیت اینه که هیچ‌وقت دشمنت رو دستِ‌کم نگیری
ramtinLL
ولی بعضی وقت‌ها همین ایده‌های احمقانه هستن که جواب می‌دن.»
Amaya:) ~
«اگه آدم دلیل یه کاری رو بدونه، راه‌حلش یه‌جوری پیدا می‌شه.»
Amaya:) ~
«خیلی هم بی‌گناه نبودن. اگه تو پول یه شیطان رو قبول کنی، پس خودت هم بخشی از اون شیطان هستی. این قانون جنگه. هیچ حد وسطی وجود نداره.»
🕊️📚kerm ketab
من مشکل نمی‌خوام، اِگ. من نتیجه می‌خوام.
🕊️📚kerm ketab
نیشل گفت: «فکر نکنم بتونم شنا کنم. من شناگر خوبی نیستم.» جک پرسید: «می‌تونی نفست رو سی ثانیه حبس کنی؟» نیشل به او نگاه کرد. «فکر کنم.» «پس می‌تونی از پسش بربیای. اگه نتونی شنا کنی، من می‌برمت.» نیشل با حالتی پرسشگرانه به او نگاه کرد. «چرا این کار رو می‌کنی؟» «ما هیچ‌کدوم از اعضای خانواده رو پشت سر جا نمی‌ذاریم.» زبان نیشل برای چند لحظه بند آمده بود. «ممنون.»
A.zainab
اون تو عمق وجودش باید از خودش متنفر باشه، وگرنه هرگز نمی‌تونه این‌قدر بی‌رحم باشه. وقتی مردم کارهایی رو انجام می‌دن که با شالودهٔ اخلاقی‌شون مغایرت داره، یا احساس گناه می‌کنن و خودشون رو تغییر می‌دن، یا سعی می‌کنن بنیانِ باورهاشون رو بشکنن. جیم هتچ آدم‌های زیادی رو شکنجه داده و کشته. فقط یه آدم روانی می‌تونه این کارها رو بکنه. تنها چیزی که باعث می‌شه یه آدم همچین کارهایی رو انجام بده و بازهم با خودش کنار بیاد اینه که خودش رو قانع کنه هدف، وسیله رو توجیه می‌کنه.
book reader
«من عاشق خوابیدنم. مثل مردن می‌مونه، البته بدون دردسرهای مردن.»
book reader
«اگه آدم دلیل یه کاری رو بدونه، راه‌حلش یه‌جوری پیدا می‌شه
Amaya:) ~
اولین قانون موفقیت اینه که هیچ‌وقت دشمنت رو دستِ‌کم نگیری
ramtinLL
«یکی از آخرین چیزهایی که پدرت قبل از مردن بهم گفت این بود که از تو محافظت کنم. خیلی خوب از پس این کار برنیومدم.» او به چشمانم خیره شد. «از خودم می‌پرسم که ازم ناامید شده یا نه.» «بهتره که در امان باشی و بی‌ارزش، یا ارزشمند باشی و در خطر؟» «الان دیگه عین پدرت حرف می‌زنی.» «این بده؟» آهسته سرش را تکان داد. «نه، نیست؛ ولی تو می‌خوای چی‌کار کنی؟» «مهم نیست من چی می‌خوام.» مادرم گفت: «این همیشه مهمه
A.zainab
«دزائو آن، صبح به‌خیر. خسته‌این؟» قیافهٔ همهٔ ما طوری بود که انگار وسط شب بیدارمان کرده‌اند. اوستین جواب داد: «لِی سزل.» بن زد زیر خنده. «خیلی خوبه.» از اوستین پرسیدم: «چی گفتی؟» بن گفت: «گفت تا حد مرگ خسته‌ست.» غرولند کردم: «ولی اون کسیه که خوب خوابیده.»
A.zainab
باید قبل از اینکه اون‌ها بفهمن تو بالاخره حقیقت رو فهمیده‌ای، مادرت رو نجات بدیم.» «چه حقیقتی؟» «اینکه الجنی‌ها آدم‌خوب‌ها هستن.»
A.zainab
«هیچ حرکتی توی نیروگاه می‌بینی؟» ایان گفت: «حرکت کمی هست. یه سری کامیون و سرباز دارن نزدیک خروجی جمع می‌شن.» سرش را به چپ و راست تکان داد. «پسر، ما اونجا رو داغون کرده‌ایم. یه طوری شده انگار طوفان بهش خورده.» مک‌کینا آهسته گفت: «طوفانِ الکتروکلن.»
A.zainab
اوستین لباس پوشیده و چهارزانو روی تختش نشسته بود و چیزی می‌خواند. پرسید: «صدای خروسه رو شنیدی؟ ساعت چهار صبح داشت قوقولی قوقو می‌کرد.» «نه، خیلی خسته بودم.» «اگه جای تو بودم، ممکن بود یه گلولهٔ رعدوبرق پرت کنم سمتش.» گفتم: «باید این کار رو می‌کردی.»
pari
مادرم پرسید: «چطور خوابیدی؟» «خوب. ساعت چهار صبح صدای خروس رو نشنیدم.» تایلور گفت: «من شنیدم. حدوداً ده دقیقه‌ای ادامه داد تا اینکه من ریبوتش کردم.» «تو یه خروس رو ریبوت کردی؟» «فکر کنم. اون وسط قوقولی‌قوقو متوقف شد.»
pari
ما بیشتر وقت‌ها، بعدها برای افرادی که پدرهامون سنگسارشون کرده‌ان، بنای یادبود می‌سازیم.
obilivion
قهرمان‌ها قهرمان هستن چون حاضرن کارهایی رو انجام بدن که با وجود ادعاهای فراوان، هیچ‌کس دیگری حاضر به انجامش نیست
obilivion
قهرمان‌ها قهرمان هستن چون حاضرن کارهایی رو انجام بدن که با وجود ادعاهای فراوان، هیچ‌کس دیگری حاضر به انجامش نیست
za_moon

حجم

۲۷۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۲۷۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۱۲۹,۰۰۰
تومان