کتاب حاضر نتیجه مطالعه فصل مربوط به زیارت «امامرضا (ع)» از کتاب شریف «مَفاتیحُالجَنان»، یادگار جاوید شیخ خالص و بزرگوار «حاجشیخعباس قمی» است؛ مردی که وقتی جلد نخست کتابی از کتابهایش را به کسی داد تا ویرایش کند و او کتاب را به اسم خود منتشر کرد، به سویش رفت و در میان بیم سارق از رفتار احتمالی شیخ، لبخندی زد و گفت:
نگران نباش! جلد دومش را هم آوردهام تا این را نیز منتشر کنی. نمیخواهم ناقص منتشر شود.
یا هنگامی که چاپ نخست کتاب مفاتیحش منتشر شد، ناگهان از ناشر خواست دست نگهدارد و پس از یک سال سکوت و جبران خسارت ناشر، گفت:
ـ حالا به چاپش ادامه بده!
بعد هم در میان بُهت ناشرش گفت:
دیدم کتابم توصیه مردم به رعایت اعمال عبادی روزهای سال است، یک سال همه را اجرا کردم تا ببینم اجرای پیشنهادهای کتابم ممکن است یا ناممکن!
دیدم میشود. حالا با خیال راحت میتوانم بگویم که به انتشارش ادامه بدهی!
میترا لواسانی
«دوزخ»، همان «زندگیِ بیحرم تو» ست
که در نمایی از خارزار «دنیا»، محصور است.
زلالم کن آقای من!
چنانکه هرگز به مذاق آتشی خوش نیایم.
میترا لواسانی
آفتابگردان
چشمانتظار مدد خورشید،
سر از خاک برمیدارد و بهسوی آسمان، قد میکشد.
آفتابگردان میروید،
سرمیگرداند،
صدها چشم میگشاید
تا پرتوی از خورشید را پیدا کند.
تاکنون خورشیدی را ندیدهام که آفتابگردانی را ناامید کند!
چڪاوڪ
هنوز از «آفتاب» میرنجم،
هنوز عبور تندباد صبحگاهی، زبانم را به تلخی گزنده شکایت میکشاند.
هنوز چشمی که مرا «نبیند»، خشمگینم میکند
و زبانی که ستایشم «نکند»، خوشایندم نیست.
هنوز
من
با رسیدن ابری نابهنگام
یا درخشش آفتابی نورسیده، «سختدل» میشوم.
مرا «شرح صدر» ی عطا کن
که گونههایم را میزبان باران
چشمهایم را نگهبان مهر آدمیان
و پیشانیام را رهای از چروک خشم کنم
تا
شاید
شبیه «تو» باشم!
چڪاوڪ