بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شرح صدر | طاقچه
تصویر جلد کتاب شرح صدر

بریده‌هایی از کتاب شرح صدر

۴٫۵
(۱۷)
در این باره به او انتقاد می‌شد و عده‌ای می‌گفتند: آیا یک مرد عاطفی صلاحیت مرجع یا رهبر بودن را دارد؟! رهبری و مرجعیت فقط باید در اختیار افراد قوی و سخت باشد، نه انسان‌های عاطفی که به خاطر این و آن، دل می‌سوزانند و اشک چشمشان جاری می‌شود. عده‌ای هم - خدا آن‌ها را ببخشد - به این حرف اکتفا نکرده، بلکه این خلق‌وخو را به‌عنوان نقطه ضعف شهید صدر مطرح می‌کردند تا او را در میان مردم بدنام کنند و چه در حوزه و چه در جامعه اعتبار او را از بین ببرند. وقتی این انتقادات به گوش شهید صدر می‌رسید، ایشان خیلی ناراحت می‌شد، نه به خاطر اینکه به شخص ایشان ایراد گرفته بودند، بلکه به این دلیل که آن انتقادها در چارچوب تخریب حوزه و مرجعیت صورت می‌گرفت، یعنی کاری که رژیم بعث در پی آن بود. از شهید صدر شنیدم که می‌گفت: «این‌ها از من چه توقعی دارند؟ آیا می‌خواهند با بی‌مهری و خشونت با مردم رفتار کنم؟ آیا می‌خواهند به آن‌ها عشق نورزم؟ آخر یک پدر چطور می‌تواند با قلبی بی مهرِ فرزندانش، آن‌ها را تربیت کند؟ مگر این مردم همان کسانی نیستند که قرار است پرچم اسلام را به دوش بکشند و از کرامت قرآن دفاع کنند؟ اگر نمی‌توانیم با اموالمان به همه مردم رسیدگی کنیم، چرا با اخلاق و دل‌ها و عواطفمان آن‌ها را در بر نگیریم؟»
m.salehi77
اگر نمی‌توانیم با اموالمان به همه مردم رسیدگی کنیم، چرا با اخلاق و دل‌ها و عواطفمان آن‌ها را در بر نگیریم؟
مینا
در ایام حصر، نیروهای امنیتی خانه شهید صدر را کاملاً محاصره کرده و مثل گرگ‌هایی گرسنه که در کمین شکارشان هستند، گرداگرد خانه را گرفته بودند. اما مهربانی شهید صدر حتی شامل حال آن‌ها هم می‌شد. به‌عنوان مثال ظهر یکی از روزهای حصر، من در کتابخانه خوابیده بودم که با صدای «لاحول ولاقوة الا بالله» گفتن شهید صدر بیدار شدم. خیال کردم اتفاقی افتاده و از ایشان پرسیدم آیا چیزی شده؟ گفت: «نه! از شکاف کوچک پنجره به این‌ها [یعنی نیروهای امنیتی] نگاه می‌کردم و دیدم تشنه‌اند و در این هوای گرم عرق از سر و رویشان جاری است». گفتم: آقا جان! اینها همان کسانی هستند که خانه‌تان را محاصره کرده‌اند و حامیان و یاران شما را زندانی می‌کنند؟ اینها همان کسانی هستند که کودکانتان را ترسانده‌اند و آن‌ها را از ساده‌ترین چیزهایی که بچه‌های هم‌سن‌وسالشان دارند محروم کرده‌اند. گفت: «پسرم حرفت درست است، اما ما باید با آن‌ها مهربان باشیم. اینها چون در محیط اسلامی صحیحی زندگی نکرده‌اند و فضای مناسب تربیت ایمانی برایشان فراهم نشده، منحرف شده‌اند. خدا چقدر امثال این افراد را مورد هدایت و رحمت خود قرار داده و آن‌ها به افرادی صالح و مؤمن تبدیل شده‌اند». بعد به طبقه پایین رفت و خدمتکارش حاج عباس را بیدار کرد و از او خواست به آن‌ها آب بدهد.
m.salehi77
رضای تو و تنها رضای تو را می‌خواهم نه بهشت جاودان؛ و مگر آیا بهشت جاودان بدون رضای تو خوش است؟!
m.salehi77
فاطمه زهرا زنی عالم بود؛ الگوی والای علم و فرهنگ بود؛ اما نه این فرهنگی که استعمارگران برای ما می‌خواهند، نه فرهنگ هوس‌رانی و برهنگی، نه فرهنگ اختلاط و لاابالی‌گری، نه فرهنگ اباحی‌گری؛ بلکه فرهنگ حقیقی. فاطمه زهرا به‌پا خاست؛ وقتی تکلیف اقتضا کرد که به مسجد برود، به مسجد پدرش رفت و آن خطبه باعظمت را خواند که تنها بزرگان علما از عهده فهمش برمی‌آیند. همچون سیلی که از دریا سرازیر می‌شود، بلاغت و فصاحت و حکمت از کلماتش سرازیر می‌شد، درحالی‌که چند سال داشت؟ درحالی‌که عمر شریفش کمتر از بیست سال بود، اما به علما و حکما درس داد و الگوی والایی ارائه کرد که زن اروپایی تا امروز به آن نرسیده است. این فاطمه زهرا است که توانست در تاریخ اسلام ثابت کند علم با دین جمع می‌شود و فرهنگ حقیقی با ایمان به خدا و تمسک به اسلام و التزام به حجاب و عمل به شعائر دین همراه است.
m.salehi77
این تعلق خاطر و ارتباط ما با شهید صدر صرفاً تعلقی عاطفی یا ارتباطی منفعت‌طلبانه نبود، بلکه عناصر جذابی در شخصیت شهید صدر جمع شده بود که من شخصاً در هیچ‌کس غیر او ندیدم. صفات و ویژگی‌های شهید صدر به‌گونه‌ای بود که باعث می‌شد برای همه جذاب باشد؛ عده‌ای با دیدن قدرت ابتکار و عمق علمی او، عده‌ای با دیدن مباحث عمیق و روش‌مندی و دقت منحصربه‌فرد او، عده‌ای با دیدن اخلاق محمدی و ساده‌زیستی علوی او و خلاصه هر کس به نحوی جذب او می‌شد.
m.salehi77
فاطمه زهرا به‌پا خاست؛ وقتی تکلیف اقتضا کرد که به مسجد برود، به مسجد پدرش رفت و آن خطبه باعظمت را خواند که تنها بزرگان علما از عهده فهمش برمی‌آیند. همچون سیلی که از دریا سرازیر می‌شود، بلاغت و فصاحت و حکمت از کلماتش سرازیر می‌شد، درحالی‌که چند سال داشت؟ درحالی‌که عمر شریفش کمتر از بیست سال بود، اما به علما و حکما درس داد و الگوی والایی ارائه کرد که زن اروپایی تا امروز به آن نرسیده است. این فاطمه زهرا است که توانست در تاریخ اسلام ثابت کند علم با دین جمع می‌شود و فرهنگ حقیقی با ایمان به خدا و تمسک به اسلام و التزام به حجاب و عمل به شعائر دین همراه است. شما حاملان پیام و رسالت فاطمه زهرا هستید. شما کسانی هستید که جهان به‌واسطه شما درک خواهد کرد که علم باید در کنار ایمان باشد؛ درک خواهد کرد که برهنگی در علم جایی ندارد؛ اختلاط و اباحی‌گری در فرهنگ هیچ جایی ندارد. زن می‌تواند در همه عرصه‌ها به بالاترین درجات کمال و وارستگی و رشد و ترقی برسد، بدون این‌که ذره‌ای از هیچ‌یک از ارزش‌ها و میراث اسلامی و از دین پروردگارش، رسالت رب‌العالمین دست بردارد. اروپایی‌ها تلاش کردند چیزی غیر از این را به شما بفهمانند و شما به همه جهان فهماندید که همه آن‌ها در اشتباهند و شما بر حق هستید.
m.salehi77
من نمی‌توانم به‌طور دقیق ماجراهای دوران حصر ایشان را به تصویر بکشم. این دوره، فاجعه وحشتناکی بود که خانواده شهید صدر در آن به سر بردند و اگر شهید صدر به من سفارش نکرده بود که بخشی از این فاجعه را کتمان کنم، من حوادثی را نقل می‌کردم که طفل را هم پیر می‌کرد. کدام پدری می‌تواند گرسنگی بچه‌هایش را درحالی‌که نمی‌داند تا کی چنین وضعی ادامه پیدا می‌کند، ببیند؟ کدام پدری تحمل دارد این صحنه را ببیند که کودکش از درد دندان به خود می‌پیچد درحالی‌که او نمی‌تواند برایش حتی قرص مسکنی فراهم کند؟ کدام فرزندی تحمل دارد ببیند مادر سالخورده و رنج‌کشیده و ازپاافتاده‌اش از شدت سرفه در حال خفه شدن است و او نمی‌تواند برایش دارو فراهم کند؟ کدام مردی تحمل دارد ببیند همسر و فرزندانش در خانه‌ای زندگی می‌کنند که امکان دارد هر لحظه بر سر همه‌شان خراب شود؟! هیچ‌کدام از اعضای خانواده شهید صدر هرگز از مصیبت‌ها شکایت و اظهار ناراحتی نکردند، اما آن صحنه‌های تأثربرانگیز و اتفاقات خطرناکی که برای خانواده روی می‌داد، چنان قلب شهید صدر را به درد می‌آورد که گاهی آرزوی مرگ می‌کرد، اما در همین حال هم می‌گفت: «خدا اینها را می‌بیند، مردم پیش از ما گرفتار بیش از اینها بوده‌اند».
m.salehi77
اگر مرجعیت عام و حوزه علمیه از شهید صدر حمایت می‌کردند و تکلیف شرعی و دینی‌شان را درباره او انجام می‌دادند، احتمال آن وجود داشت که حصر واقعاً پایان پیدا کند و رژیم به سختی بتواند با این موضوع مبارزه کرده یا درباره آن تجدیدنظر کند. امیدها زمانی ناامید شد که مرجعیت عام از پذیرش درخواست تعدادی زیادی از علما و عموم امت برای ملاقات با شهید صدر امتناع کرد و صرفاً نماینده‌ای را برای این کار فرستاد. این موضع‌گیری حوزه، از نظر رژیم اهمیت خاصی داشت، چون نشان می‌داد در صورتی که رژیم علیه شهید صدر دست به اقدامی سخت بزند، مرجعیت واکنشی نشان نخواهد داد که رژیم را با مشکل مواجه کند. بعد از شهادت شهید صدر نیز دقیقاً همین اتفاق افتاد و هیچ واکنشی حتی در سطح اعلام عزا یا اعتراض غیرمستقیم هم صورت نگرفت و به‌شکلی باورنکردنی روز شهادت شهید صدر همچون سایر روزها گذشت.
m.salehi77
او بارها کاری کرد که من مضطرب مقابلش بایستم و نتوانم جواب سؤالش را بدهم. گاهی مجبور شدم جواب سؤالش را به روز دیگری موکول کنم تا پیش چشم دانش‌آموزان در موقعیت معلمی ناتوان از جواب قرار نگیرم». معلم دینی هم عین همین حرف را زد و اضافه کرد او شایسته است که خودش تعلیمات دینی و عقاید را تدریس کند. معلم‌های بقیه درس‌ها هم تحسین و حیرت خود را از نبوغ و سطح علمی این کودک اظهار کرده و از این می‌ترسیدند که هوش بسیارش او را به کشتن بدهد! صدر اولین کسی بود که وارد کلاس می‌شد و آخرین نفری بود که بیرون می‌رفت. در کلاس سر تا پا گوش بود و به حرف‌های معلم توجه می‌کرد، گویی این درس‌ها مطلب جدیدی برای او دارد و خودش در حافظه‌اش چند برابر مطالب کلاس را حفظ نیست.
mohdiu
ارزش زندگی هر انسانی تنها به همان اندازه‌ای است که از وجود و زندگی و افکارش به امت می‌بخشد
مینا
شهید صدر چند روز بعد از من خواست از خانه بیرون بروم و گفت: «تو را اذیت کردم. تو به من وفادار بودی، سودی نمی‌بینم در اینکه همراه من شهید شوی. تلاش کن خودت را نجات بدهی». من قبول نکردم که از خانه بروم و به او گفتم: «من به هر قیمتی باشد کنار شما می‌مانم». ایشان چندین بار به اشکال مختلف سعی کرد که من از خانه بروم و او را تنها بگذارم و من نپذیرفتم. ایشان به من گفت: «تو وفا کردی و همراه من بردباری نمودی. آیا خواسته‌ای داری؟» گفتم: «بله». گفت: «خواسته‌ات چیست؟» گفتم: «به من قول بدهید که وارد بهشت نمی‌شوید مگر اینکه من همراه شما باشم». گفت: «با خدا عهد می‌بندم که وارد بهشت نمی‌شوم، مگر اینکه تو همراهم باشی». و من در زندگی خود به هیچ‌چیز مثل این عهد و پیمان افتخار نمی‌کنم.
m.salehi77
اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: «به خدا قسم اگر بعثی‌ها مرا بین اعدام پنج فرزندم و اعدام این افراد مخیر می‌کردند، اعدام بچه‌های خودم را انتخاب و آن‌ها را قربانی می‌کردم؛ چون اسلام به این پنج نفر احتیاج دارد، نه به بچه‌های من».
میثم
در آن دوره سخت که شهید صدر گرفتار مشکلات بزرگی بود و با روحیه‌ای صبورانه و مؤمنانه آن‌ها را تحمل می‌کرد، یک نفر نامه‌ای به این مضمون برای ایشان فرستاد: ما می‌دانیم که حصر، نمایشی است که بعثی‌ها برنامه‌اش را برای تو چیده‌اند و تو نقش قهرمان آن را ایفا می‌کنی. هدف از این کارها هم این است که جایگاه تو در میان مردم بالا برود. ما می‌دانیم که تو مزدور آمریکا هستی و این نمایش‌ها هم هیچ فایده‌ای برایت ندارد. وقتی شهید صدر این نامه را خواند محاسن خود را به دست گرفت و اشک‌هایی سوزناک از چشمش جاری شد و گفت: «این محاسن در راه اسلام سفید شده. آیا درحالی‌که در چنین موقعیتی هستم به من می‌گویند تو مزدور آمریکا هستی؟!»
میثم
در اولین ماهی که رژیم ستمکار بعث ایشان را در خانه حصر کرده بود، علاوه‌بر قطع آب و برق و تلفن، ورود مواد غذایی را هم به خانه شهید صدر ممنوع کرد. در نتیجه وضعیت بسیار دشواری پدید آمد. یک روز شهید صدر در کتابخانه‌اش نشسته بود و من هم در خدمت ایشان بودم. آثار گرسنگی در چهره‌اش نمایان و رنگش پریده بود. در همان حال که با من حرف می‌زد، یکی از کودکانش از مقابل ما رد شد. دل شهید صدر با دیدن چهره کودکش خیلی سوخت و اشک از چشمش جاری شد و گفت: «اینها به خاطر من از گرسنگی می‌میرند. ای کاش می‌شد فقط من را در حصر نگه دارند و اینها را آزاد کنند». همه مواد غذایی موجود تمام شده بود. فقط خدا می‌داند که ما آن زمان چه رنجی می‌کشیدیم. در خانه فقط کمی نان خشک باقی مانده بود و همسر شهید صدر با آن‌ها یک نوع غذای سنتی عراقی تهیه می‌کرد. شهید صدر از این غذا می‌خورد و می‌گفت: «لذیذترین غذایی که در زندگی‌ام خورده‌ام همین است؛ چون در راه خدای بزرگ است».
میثم
یقیناً اگر شهید مطهری در زمان شاه معدوم از دنیا رفته بود چندین مجلس ختم برای او برگزار می‌شد، اما در زمان امام خمینی و در سایه انقلاب اسلامی ایران کسی جرأت انجام این کار را نداشت مگر شهید صدر؛ چون این مجلس نه‌تنها بر خلاف شرایط عادی، دستاورد اجتماعی یا منفعت شخصی برای کسی نداشت، بلکه ممکن بود مشکلات بی‌پایانی را برای برگزارکننده ایجاد کند. شهید صدر مجلس ختم باشکوهی در مسجد طوسی نجف اشرف برگزار کرد تا به این طریق حمایت و پشتیبانی خود را از انقلاب اسلامی ایران نشان دهد.
میثم
عجیب است افرادی که در جبهه جنگ با شهید صدر قرار داشتند و برای نابودی او تلاش می‌کردند، خود را در محبت اهل‌بیت (ع) طلایه‌دار سایر مؤمنان می‌دانستند، اما با وجود این، حتی بعد از اینکه عفلقی‌ها به شعائر امام حسین (ع) دست‌درازی کردند و زائران آن حضرت را در کربلا و در مسیر کربلا در انتفاضه شجاعانه ماه صفر قتل عام کردند، جز سکوت کاری نکردند و تنها به تماشای ماجرا نشستند. رژیم، خون مردم را می‌ریخت و برای کینه‌ای که به اهل‌بیت (ع) داشت یاران آن‌ها را در سیاه‌چال‌های سازمان امنیت می‌کشت و جسم‌شان را تکه‌تکه می‌کرد. بااین‌حال همین افراد، بیکار نشسته بودند و فقط هر صبح و شب به قاتلان حسین (ع) و یاران و پیروان آنان تا روز قیامت لعنت می‌فرستادند! چقدر این تناقض، زشت و شگفت است!
میثم
می‌گفت: من هیچ‌وقت خودم را به خواب عادت ندادم؛ چون عمر کوتاه است. تو که هنوز جوانی چرا خودت را به خواب عادت می‌دهی؟!
mohdiu
شما باید همواره اسلام را معیار مصلحت قرار بدهید. بر همین اساس باید از هر مرجع دیگری که بتواند به اسلام خدمت کرده و اهداف آن را محقق نماید، حمایت و پشتیبانی کنید و در او ذوب شوید. مثلاً اگر مرجعیت آقای خمینی این مسئله را محقق کند نباید ارتباطتان با من، مانع ذوب شدن در مرجعیت او بشود. شهید صدر این حرف را تقریباً ده سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران گفته است.
mohdiu
این عظمت خاندانی، تأثیری شخصیتی - و نه عاطفی - بر ماهیت تفکر و وضعیت معنوی، روانی و رفتار شخصی شهید صدر نداشت. او هرگز خود را تافته جدابافته و متعلق به طبقه‌ای عالی و برتر از مردم ندانست و این امر در نحوه رفتار و شیوه برخوردش با مردم به‌وضوح دیده می‌شد. این عزت و شرافت فقط او را خاضع‌تر و متواضع‌تر کرد و مسائلی از این قبیل در جان، اندیشه و رفتار او هیچ جایی نداشتند.
m.m.r_76
البرّاک روزی به شهید صدر گفته بود: «ما تو را خواهیم کشت و بر تو خواهیم گریست»
میرزا
به شهید صدر اطلاع دادند یکی از افراد شناخته‌شده حوزه علمیه به مدیر کل سازمان اطلاعات و امنیت نجف گفته است: «منتظرید صدر دیگر چه کار کند؟ آیا می‌خواهید او به خمینی دوم در عراق تبدیل شود؟ چرا او را اعدام نمی‌کنید؟». وقتی خبر این حرف به شهید صدر رسید، فقط یک جمله گفت: «خداوند تو را ببخشد، اگر امروز مرا بکشند، فردا هم شما را می‌کشند»
ناصری
«وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَ غَیْرِ فَدَک وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا [فِی غَدٍ] جَدَثٌ؛ مرا با فدک و غیرفدک چه کار وقتی جایگاه فردا گور است»
ناصری
محاصره غذایی بعد از اینکه خبر آن منتشر شد و مردم از آن مطلع شدند، شکسته شد. رژیم با انتشار خبر، نه از سوی مراجع یا طبقات حوزوی، بلکه از سوی شماری از جوانان پرشور و گروه‌های مردمی تحت فشار قرار گرفت.
ناصری
من نمی‌توانم به‌طور دقیق ماجراهای دوران حصر ایشان را به تصویر بکشم. این دوره، فاجعه وحشتناکی بود که خانواده شهید صدر در آن به سر بردند و اگر شهید صدر به من سفارش نکرده بود که بخشی از این فاجعه را کتمان کنم، من حوادثی را نقل می‌کردم که طفل را هم پیر می‌کرد.
ناصری
تجربه تلخ حصر ثابت کرد میدان از رهبری آگاه که از خون او بهره ببرد و مسیر را با درایت و شجاعت ادامه دهد، خالی است و حتی مرجعیت و حوزه علمیه هم به زندگی معمول و آداب و شرایط خاص خود توجه دارد و وارد میدان قیام نخواهد شد. تجربه حصر گواه این مدعاست
ناصری

حجم

۴۹۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

حجم

۴۹۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان