بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب به پیوست: دوستت دارم | طاقچه
تصویر جلد کتاب به پیوست: دوستت دارم

بریده‌هایی از کتاب به پیوست: دوستت دارم

۳٫۹
(۶۳)
اگر کسی خودش سر صحبت را باز کرده باید جرات تمام کردن جمله‌اش را هم داشته باشد.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
ماه رو چنگ بزن! مهم نیست که به هدفت نرسی. مهم اینه که تلاشت رو کرده باشی. قول بده این بار شغل مورد علاقه‌ات رو پیدا کنی!
sara
به پیوست: دوستت دارم.
|قافیه باران|
غمگینم، شادم. درواقع هر روز مجموعه ای از احساسات مختلفم، ولی بله فکر کنم خوب هم هستم.
Aysan
ساعت‌ها روی کاناپه می‌نشست و تک تک خاطرات جری را مرور می‌کرد. متاسفانه بیشتر اوقات به جروبحث‌هایشان می‌اندیشید و آرزو می‌کرد که ای‌کاش هرگز با او مجادله نمی‌کرد. ای‌کاش می‌توانست همه‌ی حرف‌های زشتی را که زده بود پس بگیرد. ای‌کاش جری می‌دانست که هیچ‌کدام از آن حرف‌ها را از ته قلبش نزده بود. او خودش را به‌خاطر ساعت‌های خودخواهی‌اش شکنجه می‌کرد. ساعت‌هایی که جری را تنها می‌گذاشت و با دوستانش بیرون می‌رفت تا او را به‌خاطر عصبانیتش تنبیه کند. ساعت‌هایی که در آغوشش نمی‌کشید. روزهایی که کینه‌جو و تندخو می‌شد و او را نمی‌بخشید. ساعت‌هایی که بدون توجه به او به رختخواب می‌رفت.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
اینکه چطوری به‌نظر میام با اینکه واقعاً چطوری هستم با هم فرق دارند.
Friba
او هدیه‌ی عزیزی از خداوند گرفته بود: زندگی. مهم نبود که چند روز در این دنیا زندگی کند؛ مهم این بود که چگونه از این فرصت ارزشمند استفاده کند.
Aysan
دلش می‌خواست می‌توانست زمان را به عقب برگرداند و همه‌ی زشتی‌های گذشته را جبران کند. ای‌کاش می‌توانست فقط خاطرات شیرینشان را به‌یاد بیاورد اما بی‌فایده بود. آخر هیچ‌کس به او نگفته بود که فرصتی برای جبران نخواهد داشت.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
ای‌کاش کاناپه دست‌هایش را دراز می‌کرد و در آغوشش می‌کشید
Aysan
«ولی با یه کاسه‌ی بزرگ بستنی وانیلی موافقم!» هالی با خنده گفت: «بستنی؟ برای صبحانه؟!»
Aysan
خاطرات فقط خاطرات بودند. هرگز نمی‌شود آن‌ها را لمس کرد و یا بویید و زمان هر لحظه بر آن گرد تازه‌ای از فراموشی می‌پاشد.
Aysan
روی صندلی پارک روبه‌روی زمین بازی نشست و به صدای خنده و شادی بچه‌ها گوش سپرد. دلش می‌خواست از جایش بلند شود و تاب‌بازی کند یا سوار سرسره شود و در شادی بچه‌ها سهیم شود. چرا آدم‌ها بزرگ می‌شدند؟ هالی متوجه شد تمام این هفته برای دوران کودکی‌اش دلتنگی کرده. ای‌کاش مسئولیتی بر دوشش نبود. دلش می‌خواست کس دیگری به کارهایش رسیدگی کند و مراقبش باشد و مدام به او بگوید که احتیاجی نیست نگران چیزی باشد. اگر بزرگ نمی‌شد دنیا چقدر زیبا و بی‌دغدغه بود! کاش زمان به عقب برمی‌گشت
من زنده ام و غزل فکر میکنم
تو همه‌ی زندگی من شدی.
یك رهگذر
ه محض اینکه مریدیت و ریچارد از در بیرون رفتند، بقیه هم یکی یکی آماده شدند تا به خانه‌شان بروند. هوای بیرون سرد بود و هالی در سکوت به‌طرف ماشینش رفت. پدر و مادرش جلوی در ایستاده بودند و برایش دست تکان می‌دادند، با این حال او احساس تنهایی می‌کرد. معمولاً با جری از مهمانی‌ها به خانه بازمی‌گشت و یا به خانه‌ای می‌رفت که جری در آن انتظارش را می‌کشید. ولی امشب و تمامی شب‌های پیش رویش متفاوت بودند.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
سلام. جری هستم. لطفاً بعد از شنیدن صدای بوق پیغامتون رو بذارید. در اسرع وقت باهاتون تماس می‌گیرم. هالی درحالی‌که گریه می‌کرد گفت: «سلام جری. بهت احتیاج دارم...»
من زنده ام و غزل فکر میکنم
زندگی همین بود. ایستگاهی برای توقف نداشت.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
خانه! این واژه به ذهن خسته‌اش آرامش می‌بخشید.
|قافیه باران|
رفته بود و دیگر باز نمی‌گشت و این حقیقت محض بود. دیگر در هیچ مهمانی شامی با هم به لطیفه‌ای نمی‌خندیدند؛ تنها چیزی که باقی مانده بود مشتی خاطره بود و تصویری از صورتش که هر روز، گرد زمان، تیره ترش می‌کرد.
n re
حوصله‌ی خانه رفتن نداشت. از اینکه مدام به دیوار خیره شود و با خودش حرف بزند کلافه بود. تازه ساعت ده بود و هوا آفتابی و مطبوع. کافه‌ی محله‌شان به نام لقمه‌ی چرب درست آن طرف خیابان بود و پیشخدمتش داشت صندلی‌ها را در هوای آزاد می‌چید. شکمش صدایی کرد؛
من زنده ام و غزل فکر میکنم
«من خیلی چیزها هستم. تنهام، خسته‌ام، غمگینم، شادم. درواقع هر روز مجموعه ای از احساسات مختلفم، ولی بله فکر کنم خوب هم هستم.»
esh
بعد دخترها از خانه بیرون زدند و در یک تاکسی بهم فشرده شدند. بین داد و هوار و خنده‌های پرسروصدا یکی‌شان موفق شد نشانی را به راننده‌ی تاکسی بدهد.
|قافیه باران|
بعضی آدم‌ها هرگز عوض نمی‌شوند.
Friba
غصه خوردن گاهی به آدم کمک می‌کنه.
یك رهگذر
چیزی که می‌خوام بگم اینه که من فصلی از زندگی تو هستم درحالی‌که تو فصل‌های زیادی پیش رو خواهی داشت. خاطرات قشنگمون رو به یاد داشته باش ولی نترس و سعی کن خاطرات زیبای دیگه‌ای بسازی.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
«ریچارد من توی این مدت یه درس بزرگ گرفتم و اون اینه که حرف زدن درمورد مشکلاتی که داریم تسلای بزرگیه. این حرف رو از کسی بپذیر که توی تمام این مدت دهانش رو بست و لام تا کام از مشکلاتش حرف نزد چون فکر می‌کرد قهرمانه و خودش به تنهایی از پس مشکلاتش برمیاد.» لبخندی زد و ادامه داد: «به من بگو.»
من زنده ام و غزل فکر میکنم
«آخه خیلی وقته که ازت خبر ندارم و راستشو بخوای نگرانت شده بودم.» هالی خندید. «هلن من هنوز همون جا زندگی می‌کنم و شماره تلفنم هم عوض نشده؛ همین طور شماره‌ی موبایلم. اگه واقعاً اینقدر نگرانم بودی فکر نمی‌کنم دسترسی به من این‌قدر برات سخت بوده باشه!»
من زنده ام و غزل فکر میکنم
هالی هم خندید. پدرش عاشق درست کردن کباب بود. همیشه با جدیت جلوی منقل می‌ایستاد و به مخلوقات بی‌نظیری که داشتند کباب می‌شدند خیره می‌شد. جری هم عاشق این کار بود. هالی نمی‌دانست چه رازی بین مردها و کباب وجود داشت. شاید چون تنها خوراکی بود که از پس درست کردنش برمی‌آمدند بدون اینکه خانه را به آتش بکشند!
|نستوه|
این حق توئه که دوباره طعم شادی و خوشبختی رو بچشی؛ توی این دنیا گناه‌های بزرگ‌تر از شاد بودن هم وجود داره.»
n re
او زنی بود که گاهی اشتباه می‌کرد. گاهی شب‌ها در تختش می‌گریست و گاهی از زندگی خسته می‌شد و توان شروع دوباره‌ی روز را نداشت. او زنی بود که گاهی در آینه خیره می‌شد و از خودش می‌پرسید که آیا بهتر نیست گاهگداری ورزش کند؟ گاهی هم از شغلش متنفر می‌شد و در دلش فریاد می‌زد که اصلاً برای چه به دنیا آمده؟ او زنی بود که گاهی راهش را اشتباه می‌رفت. از طرفی او زنی بود که میلیون‌ها خاطره‌ی شیرین به همراه داشت و خوشبخت بود چون یکی از معدود انسان‌هایی بود که عشق واقعی را تجربه کرده‌اند. او زنی سرشار از زندگی بود
حسنا
ریچارد از بدو تولد دچار بیماری مخوفی به نام آدم بزرگ شده بود. زندگی او بر پایه‌ی وضع و اطاعت از قوانین استوار بود. وقتی بچه بود فقط یک دوست داشت که در سن ده سالگی دعوایشان شد و میانه‌شان بهم خورد. از آن به بعد او با هیچ کس رفت وآمد نکرد و هیچ‌وقت هم دوستی نداشت. همیشه این سوال برایشان مطرح بود که برادرشان کجا با همسر بی‌حال‌تر از خودش آشنا شده؛ حتماً در کلوپ مبارزه با شادی.
من زنده ام و غزل فکر میکنم

حجم

۳۳۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

حجم

۳۳۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان