بوقلمونی، هزار روز زندگی میکرد و در تمام این مدت آن را مرتب تغذیه میکردند و از آن مراقبت مینمودند تا حسابی بزرگ شود. پس از گذشت هزار روز زندگی سعادتمندانه و بدون نگرانی، روز قبل از مراسمِ شکرگذاری، بوقلمون سرخ شده و آماده برای عید شکرگزاریست. این داستان روند تفکر استقرایی و مشاهده جزییات تا رسیدن به نتیجهای کلی را نشان میدهد. بوقلمون تصور میکرد که زندگی او برای همیشه سرشار از سعادت و خوشی و بدون نگرانی است تا اینکه یک روز آن اتفاق غیرمنتظره بوقوع میپیوندد. آن اتفاق، همان قوی سیاه است.
مهدی نجفی