بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در ماگادان کسی پیر نمی‌شود | طاقچه
تصویر جلد کتاب در ماگادان کسی پیر نمی‌شود

بریده‌هایی از کتاب در ماگادان کسی پیر نمی‌شود

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۴.۴از ۴۷ رأی
۴٫۴
(۴۷)
جلوی بیمارستان، قصر رضاشاه بود. تمام این قصر در تمام سال با چادر برزنتی پوشیده بود. موقعی که رضاشاه می‌آمد این برزنت برداشته می‌شد و قصر چون عروسی جلوه می‌کرد. پس از اشغال خاک ایران توسط قوای شوروی، این قصر محلّ سکونت هنگ سربازان روسیه شد. من این قصر را روزی که ارتش شوروی از ایران خارج می‌شد، دیدم. کثافت‌کاری و خرابکاری بسیاری کرده بودند. چند اتاق را تبدیل به دست‌شویی و توالت کرده بودند، دیوارهای سفید و قشنگ را سوراخ کرده بودند و من با چشمان خودم دیدم که سربازان شوروی هنگام بازگشت تمام وسائل این قصر را بار ماشین‌ها کردند و با خود بردند.
مادربزرگ علی💝
ایرانی اگر شعر نگوید، شعر نخواند، با شعر نرقصد و شادی نکند و با شعر گریه نکند و با شعر نغمه‌های امید و آرزو سَر ندهد، ایرانی نیست.
s
تنها چشم‌انتظاری که از بزرگان خانواده و مسؤولین کشورم دارم این است که جوانان را درک و به خواست‌هایشان توجّه کنند، از روش‌های سخت‌گیرانه بپرهیزند تا جوانان به کشور خود احساس وابستگی و تعلّق خاطر پیدا کنند و مانند من از سر سرخوردگی و نومیدی میل به فرار و مهاجرت و زندگی در سرزمینی بیگانه در آنها ریشه ندواند.
s
وای که انسان چقدر عاشق زندگی است!
عباس
غرض از یادآوری ظلم و ستم رضاشاهی در این ایام پیری، بازگویی درس عبرتی برای مسؤولان امروز است که به هم‌وطنان خود متمدّنانه نگاه کنند، حقّ و حقوق شهروندی مردم را رعایت کنند، و خود را خوار و فرزندان و نوادگان‌شان را سرشکسته نسازند.
حانیه
ایرانی اگر شعر نگوید، شعر نخواند، با شعر نرقصد و شادی نکند و با شعر گریه نکند و با شعر نغمه‌های امید و آرزو سَر ندهد، ایرانی نیست.
حانیه
در اردوگاه به این نتیجه رسیده بودم که هر قدر هم که جسم ضعیف باشد، با روح قوی و فطرت آرام می‌توان انواع سختی‌ها را تحمّل کرد و زنده ماند. افق و نگاه انسان به سمت و سوی امید و آرزو است. انسانی که امید و هدف ندارد سریع بی‌تاب می‌شود و در مقابل مشکلات طاقت‌فرسا می‌تواند زندگی خود و دیگران را به راحتی قربانی کند. امید وهم و خیال نیست، بلکه بودنش در مواقعی ضروری است.
حانیه
یادم می‌آید که در سال ۱۹۵۶ از سیبری مرا به دوشنبه فرستادند، آنجا «مُسلم غایب دوست» را دیدم که می‌گفت: «پس از رفتن تو در تمام شهر شاهی پیچید که عطاء در روسیه در دانشکده خلبانی درس می‌خواند و بزودی درسش را تمام می‌کند و به ایران برمی‌گردد تا قصر شاه و مراکز ضدانقلاب و خانه ثروتمندان را بمباران کند». مُسلم می‌گفت: «من پس از دستگیری به امید شماها و راه حزب در زندان مقاومت کردم». آه چه گولی که من و امثال من به خاطر حقّ و عدالت و آزادی خوردیم. بیچاره مسلم را در ایران آنقدر به دستش دست‌بند بسته بودند که دست راستش فلج شد و انگشتان دست راستش توی کف دستش رفته بود ودیگر باز نمی‌شد.
امیرعباس قادری
بلی، دوست عزیزم، اتابک جان، آن وَر دنیا احمق‌ها در اروپا جنگ راه انداخته بودند و این‌وَر دنیا ارتش شوروی به شمال کشور ما تشریف آورده بود و ما بچّه‌ها به سبب ناتوانی و فقر کتک می‌خوردیم و زجر می‌کشیدیم.
حانیه
بلی، دوست عزیزم، اتابک جان، آن وَر دنیا احمق‌ها در اروپا جنگ راه انداخته بودند و این‌وَر دنیا ارتش شوروی به شمال کشور ما تشریف آورده بود و ما بچّه‌ها به سبب ناتوانی و فقر کتک می‌خوردیم و زجر می‌کشیدیم.
امیرعباس قادری
جلوی بیمارستان، قصر رضاشاه بود. تمام این قصر در تمام سال با چادر برزنتی پوشیده بود. موقعی که رضاشاه می‌آمد این برزنت برداشته می‌شد و قصر چون عروسی جلوه می‌کرد. پس از اشغال خاک ایران توسط قوای شوروی، این قصر محلّ سکونت هنگ سربازان روسیه شد. من این قصر را روزی که ارتش شوروی از ایران خارج می‌شد، دیدم. کثافت‌کاری و خرابکاری بسیاری کرده بودند. چند اتاق را تبدیل به دست‌شویی و توالت کرده بودند، دیوارهای سفید و قشنگ را سوراخ کرده بودند و من با چشمان خودم دیدم که سربازان شوروی هنگام بازگشت تمام وسائل این قصر را بار ماشین‌ها کردند و با خود بردند. از ۵۰ متری این قصر راه‌آهن تهران ـ بندرشاه عبور می‌کرد. از ۵۰ متری سمت راست این ساختمان عبور مردم ممنوع بود. سربازهای روس شبانه‌روز کشیک می‌دادند و هر کس می‌خواست به آن طرف راه‌آهن که تُرک محلّه نام داشت برود، باید ۵۰۰ تا ۷۰۰ متر راهش را دور می‌کرد و این ساختمان را دور می‌زد. آنهایی که از دهات و از جاهای دور می‌آمدند این را نمی‌دانستند، منظور سوت و فریاد نگهبانان را نمی‌فهمیدند و به راه خود ادامه می‌دادند. شب‌ها که تاریک بود سربازهای روس این دهاتی‌ها را با تیر می‌زدند و آن‌ها را می‌کشتند و یا زخمی می‌کردند. من همه این منظره‌های فجیع را می‌دیدم و یکی دو بار در نجات جان زخمی شدگان کمک کردم.
امیرعباس قادری
کی گریبان ایران دوستان از این بی‌عدالتی‌ها رها خواهد شد، نمی‌دانم. امّا این را می‌دانم که ایران دوستان آزادیخواه و عدالت‌جو را نمی‌توان به زانو درآورد.
zeinab_mdi70
آیا می‌دانی ماگادان چگونه جایی است؟ آنچنان جایی است که در آن ۹۹ نفر می‌گریستند، و فقط یک نفر می‌خندید. او هم دیوانه بود! ماگادان جایی است که ۸ ماه شب و ۴ ماه روز است. ماگادان جایی است که مردگان را توی کیسه‌ای می‌گذاشتند و روی برف‌های ابدی می‌انداختند. جایی است که کسی ترانه شاد نمی‌خواند. در ماگادان زندانیان هرگز پیر نمی‌شوند.
محمدحسین
یکی از کارمندان سفارت با حالتی تحقیرآمیز به طرفم آمد، جواب سلامم را نداد، و حتّی با من دست هم نداد. شاید فکر می‌کرد که دستش را چرا نجس کند؟ او ریش داشت و تسبیحی در دست می‌گرداند. گرچه من سنّ پدرش را داشتم، امّا با من مثل دشمن حرف می‌زد. هنوز دهانم را باز نکرده بودم که او مخالفت با من را شروع کرد.
عباس
در اردوگاه به این نتیجه رسیده بودم که هر قدر هم که جسم ضعیف باشد، با روح قوی و فطرت آرام می‌توان انواع سختی‌ها را تحمّل کرد و زنده ماند. افق و نگاه انسان به سمت و سوی امید و آرزو است. انسانی که امید و هدف ندارد سریع بی‌تاب می‌شود و در مقابل مشکلات طاقت‌فرسا می‌تواند زندگی خود و دیگران را به راحتی قربانی کند. امید وهم و خیال نیست، بلکه بودنش در مواقعی ضروری است.
maryam
در اردوگاه به این نتیجه رسیده بودم که هر قدر هم که جسم ضعیف باشد، با روح قوی و فطرت آرام می‌توان انواع سختی‌ها را تحمّل کرد و زنده ماند. افق و نگاه انسان به سمت و سوی امید و آرزو است. انسانی که امید و هدف ندارد سریع بی‌تاب می‌شود و در مقابل مشکلات طاقت‌فرسا می‌تواند زندگی خود و دیگران را به راحتی قربانی کند. امید وهم و خیال نیست، بلکه بودنش در مواقعی ضروری است.
maryam
وقت نماز ظهر دکانداران پرده‌ای جلوی در می‌آویختند، برای نماز می‌رفتند، و چیزی از مغازه‌شان دزدیده نمی‌شد. امّا حالا که حکومت اسلامی است، فرش مسجد را هم می‌دزدند.
Behrouz
این خاطرات را به عشق وطن عزیز و برای عبرت جوانان هم‌وطنم می‌نویسم که اشتباهات ما را تکرار نکنند و بدانند که نسل‌های قبلی چه کشیدند. امّا این را هم بدانند که یادآوری گذشته و نوشتن خاطرات در این سن و سال آسان نیست. این یادها گاه انسان را به شدّت غمگین می‌کند و گاه لرزان، و گاه نیز همچون خنجر قلب فرسوده را پاره می‌کند. می‌خواهم به جوانان نشان بدهم که چگونه انسان‌های فداکار بر اثر تبلیغات شوم و زهرآلود شوروی محو و نابود شدند. تمام بدبختی‌های ما و حزب توده از اینجا شروع شد که فکر کردیم با اتّکا به شوروی می‌توان به عدالت و آزادی رسید.
فواد انصاری
هر قدر هم که جسم ضعیف باشد، با روح قوی و فطرت آرام می‌توان انواع سختی‌ها را تحمّل کرد و زنده ماند. افق و نگاه انسان به سمت و سوی امید و آرزو است. انسانی که امید و هدف ندارد سریع بی‌تاب می‌شود و در مقابل مشکلات طاقت‌فرسا می‌تواند زندگی خود و دیگران را به راحتی قربانی کند. امید وهم و خیال نیست، بلکه بودنش در مواقعی ضروری است.
ثنا دختر نازم
«عطاء، وقتی بیماری به تو مراجعه می‌کند، تو باید فراموش کنی که خود مریض و یا پدر و مادر او چکاره بوده‌اند و یا هستند. تو به انسان توجّه کن».
ثنا دختر نازم
هر که زورش بیشتر بود زودتر نان را می‌گرفت، و آن کس که ضعیف‌تر بود باید از گرسنگی با مرگ دست به گریبان شود. مهمّ نیست اگر مُردی. فدای سر استالین! یک نفر خائن کمتر! جان استالین کبیر، این رهبر زحمتکشان جهان به سلامت باشد
saturn
سرزمین روسیه بسیار ثروتمند است. زیرزمین‌های آن پر از معادن سرشار الماس، طلا، نقره، آهن، مس، نفت، گاز و غیره است. ابتدا و انتهای جنگل‌های روسیه دیده نمی‌شود. امّا از این همه ثروت چیزی نصیب ملّت نشده است و مردم آن همیشه با بدبختی بسر برده‌اند.
saturn
در زندانِ قزل آروات نگهبان ما ترکمن بود و از حرفهایش بر می‌آمد که موضع ضد شوروی دارد. از این که ما به شوروی آمده بودیم بسیار عصبانی بود. مرتّب به ما فحش می‌داد و به ترکمنی می‌گفت: «احمق‌ها، چرا اینجا آمدید؟ آن زندگی در ایران، آن نخود و کشمش‌ها، آن خرماها، پرتقال و لیموها دلتان را زده بود؟ حالا بکشید! تازه کجایش را دیده‌اید؟ هنوز زود است! بعدآ می‌فهمید!»
saturn
این پندار که اگر در این راه قدم برندارم من نیز به شکل دیگر در جنایات دوران استالینی شریک هستم، زیرا مردم خود را از کسب آگاهی از وقایع تاریخی، هر چند محدود، محروم کرده‌ام.
Sepehr Danaiefar
بود. کتابی به نام «سفری به گردباد» نوشته خانم یوگنیا گینزبورگ و ترجمه خانم فرزانه طاهری در سال ۱۳۶۹ در تهران توسط انتشارات سروش منتشر شد. این خانم نویسنده کتاب در سیمچان بالا تبعید بود. باید بگویم که در رود کولیما سه یا حداکثر چهار ماه کشتی‌رانی می‌شود. بقیه سال ای
بهرام ....
اتابک جان، نوشته بودی که شعر کمتر بنویسم و به اصل زندگی خود بپردازم. شاید بد نباشد بدانی که شعر در اردوگاه‌های استالینی به جسم و روح من حیات می‌دمید و به داد من می‌رسید و پرچم استقامت را در تن من افراشته نگه می‌داشت. ایرانی اگر شعر نگوید، شعر نخواند، با شعر نرقصد و شادی نکند و با شعر گریه نکند و با شعر نغمه‌های امید و آرزو سَر ندهد، ایرانی نیست.
محمدحسین
خیال می‌کردیم اوّلین کشور سوسیالیستی ما را همانند مادر به آغوش خواهد کشید و در دامان خود با مهر و محبّت تربیت خواهد کرد. ما چه می‌دانستیم که به کشوری انسان‌کش پناه آورده‌ایم؟
عباس
به جای این که گُل‌های قشنگ و زیبای باغچه منزل خودمان را ببوییم و لذّت ببریم، چشم به بوستان خیالی و دروغین دیگران دوختیم، و تا بیاییم و بفهمیم و حق و باطل را درک کنیم، کار از کار گذشت، پیر و فرسوده شدیم و باید رخت از این دنیا بربندیم.
محمدحسین
آخر سر فرمانروایی جبّار با آیه‌هایی که از خود نازل می‌کرد، آن طور که می‌خواست حکم‌فرمای مطلق و بی‌رقیب تمام کشور شد. بعد کم‌کم کار به جایی رسید که بلشویک‌ها دژخیم یکدیگر شدند. برای روشن شدن ماهیت حکومت کمونیستی در شوروی کافی است بگویم که برای اشتراکی کردن زمین و حذف مالکیت خصوصی بر زمین، جان ۱۵ میلیون دهقان گرفته شد. این دهقانان در اردوگاه‌های کار به دیار نیستی فرستاده شدند.
محمدحسین
سرگذشت انسان‌ها یکی از بهترین و پرارزش‌ترین گنجینه‌های بشری است. بدون انتقال این گنجینه و تجربیات بشری، وجدان، انصاف، شیوه‌های کار و زندگی، و شعور نمی‌توانست شکل بگیرد.
محمدحسین

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

قیمت:
۱۷۴,۰۰۰
۱۳۹,۲۰۰
۲۰%
تومان