بریدههایی از کتاب همواره عشق
۴٫۵
(۱۲)
برقی اگر در گیسوی چون خرمنت داری
باغی... ولی زندان رنگی، باغ پاییزی
مهدی فیروزان
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
حسین منزوی
িមተєကє .నមժមተ
یکی با بخت خوابیده، یکی با بختِ خوابیده
جهان خوابی است در بیخوابی چشم جهاندیده
یکی را حلقه در دست و یکی را دست در حلقه
کلید هر دری در قفل هر دردی نچرخیده
یکی با عقل خوشنام و یکی با عقل بدنام است
به نام نامی آن کس که ما را ننگ نامیده
تعادل در ترازوی کدامین دولتی، ای عقل؟
که ناسنجیده میگویی، ولو سنجیده سنجیده
سرم از شرب سنگین و سبوی شیشهای در دست
سرم را در سبو کن، آه ای دورِ نگردیده!
تویی آن آفتابیگردن و من آن گل گیجی
که سرگردانیاش را هیچ خورشیدی نفهمیده
িមተєကє .నមժមተ
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که میشنوم نا مکرر است
مستاجر
سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاهی خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بیسبب میگویند
sadeghi
این چند هزارمین شب بیخوابی است
ای عشق! فقط حساب دستت باشد
up
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامهرسان من و توست
گوش کن! با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
sadeghi
چنان آشفتهام کردی که ابراهیم، بتها را
به حدّی دوستت دارم که دنیادوست، دنیا را
جهان را با تو تنها میشود چندی تحمّل کرد
الهی، بیتو چشمانم نبیند صبح فردا را
sadeghi
خسرو احتشامی
به لب چشمه سر شب به شتاب آمده بود
کوزه بر دوش پی بردن آب آمده بود
خوی وحشینگهانِ ده بالا را داشت
آب از دیدن او در تب و تاب آمده بود
در هوا از نفسش عطر گل سنجد ریخت
شادیانگیزتر از بوی گلاب آمده بود
پیرمردان همه گفتند که همزاد پری است
بس که شاداب ز جوبار شباب آمده بود
کوزه در آب فرو رفته و از قهقههاش
اشک در چشم بلورین حباب آمده بود
رقص را در گذر باد به ریواس تنش
مخملی بود که از کوچه خواب آمده بود
عصمتش راه به هر دزد نگاهی میبست
گرچه سکرآور و سرمست و خراب آمده بود
sadeghi
من جز برای تو نمیخواهم خودم را
ای از همه منهای من بهتر، منِ تو
sadeghi
دلم لبالب خون بود و خندهام بر لب
چنین به چشم میآمد ولی چنان بودم
از آن غروب در آن سایهباغ یادت هست
که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟
تو گرم چایی خود بودی و لبم میگفت
که کاشکی لب خوشبخت استکان بودم
sadeghi
ای حسن یوسف دکمه پیراهن تو!
دل میشکوفد گلبهگل از دامن تو
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو
آغاز فروردین چشمت، مشهد من
شیراز من، اردیبهشت دامن تو
هر اصفهان ابرویت نصف جهانم
خرمای خوزستان من خندیدن تو
من جز برای تو نمیخواهم خودم را
ای از همه منهای من بهتر، منِ تو
هرچیز و هرکس رو به چیزی در نمازند
ای چشمهای من نماز دیدن تو
حیران و سرگردان چشمت تا ابد باد
منظومه دل بر مدار روشن تو
عاطفه
غمی نجیب نهفته است در دلم، که مرا
رها نمیکند احساس دوست داشتنت
تو آن دقایق شیرین خاطرات منی
ببر مرا به تماشای باغ نسترنت
تمام شهر به تأیید من به پا خیزند
اگر دقیق ببینند از نگاه منت
sadeghi
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری، اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان، عشق کن
ای که شاعر میکشی! پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم، یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
sadeghi
اگر چه لذت بخشش هزار چندین است
برای بوسه فقط انتقام شیرین است
تو میبری تب سردی که روی بال من است
من از تو میبرم آن بوسهها که مال من است
کدام ما دو نفر شادمانتریم از هم
در این قمار که ما هر دو میبریم از هم
sadeghi
من با به تمنای تو
خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
sadeghi
در خواب، چراغ تا سحر دستم بود
در خواب، کلید هرچه در دستم بود
زیباتر از این خواب، ندیدم خوابی
بیدار شدم، دست تو در دستم بود
sadeghi
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت،
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بیسیم و زرم
هنرم کاش گرهبند زر و سیم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
sadeghi
۲۱. محمدعلی بهمنی
لبت «نه» گوید و پیداست میگوید دلت: «آری»
که اینسان دشمنی، یعنی که خیلی دوستم داری
sama
من و تو آن دو خطیم، آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
چوغوروک
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامهرسان من و توست
گوش کن! با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
navid
در آب که شستی تن بیتابت را
دیدند تمام ماهیان خوابت را
لبهام به شکل بوسهماهی شدهاند
بنداز درون آب قلابت را
navid
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
منکسر
این چند هزارمین شب بیخوابی است
ای عشق! فقط حساب دستت باشد
|ݐ.الف
عصمتش راه به هر دزد نگاهی میبست
گرچه سکرآور و سرمست و خراب آمده بود
arghavan
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد، ندانی که چه دردی است
arghavan
شیرین چنان که نوبر انجیر یزدی است
تلخی چنان که روغن زیتون رودبار
چوغوروک
گامهایت، گذار ماه، در شب مِه
نگاهت دغدغه خواستن و خودداری
چشمانت فاصله شراب و هشیاری
arghavan
ما نیستیم مشتری شهر غمفروش
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد، ندانی که چه دردی است
mobina
حجم
۱۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان