از دست زمانه تیر باید بخوری
دائم غم ناگزیر باید بخوری
صد مرتبه گفتم عاشقی کار تو نیست
بچه! تو هنوز شیر باید بخوری
امیری حسین
یک عمر فقط کهنه و نو شد دل من
در بین زباله ها ولو شد دل من
له گشت به زیر پایتان، رهگذران!
در شهر شما پیادهرو شد دل من
پناه
امروز بیا چکامهات را بنویس
با دست خودت ادامهات را بنویس
حالا بلدم چطور بازی بکنم
ای عشق! تو فیلمنامهات را بنویس
امیری حسین
یک بار نه صد بار نه هر بار نفهمید
انگار نه انگار... نه! انگار نفهمید
فریاد زدم داد زدم دوستتان دا...
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید
مادربزرگ علی💝
بیهوده در اضطراب ماندیم همه
در تاب و تب و عذاب ماندیم همه
این ساعت زنگخورده هم زنگ نزد
عشق آمد و رفت و خواب ماندیم همه
مادربزرگ علی💝
یک بار نه صد بار نه هر بار نفهمید
انگار نه انگار... نه! انگار نفهمید
فریاد زدم داد زدم دوستتان دا...
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید
امیری حسین
انگار که در سرم تکاپویی هست
آشفتگی و شور و هیاهویی هست
چندی است که سخت از خودم میترسم
در جیب کتم همیشه چاقویی هست
امیری حسین
دارم خفه میشوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
یك رهگذر
دل بی تو درون سینهام میگندد
غم از همه سو راه مرا میبندد
یك رهگذر
عمری است شبانه روز لبهایت را...
لب باز نکن هنوز لبهایت را...
نه! سیر نمی شوم به چندین بوسه
بر روی لبم بدوز لبهایت را
یك رهگذر